پیشامتن
جهان امروز در حال گذار از نظم تکقطبی مبتنی بر برتری ایالات متحده به سوی نظمی نوین چندقدرتی است؛ نظمی که در آن مراکز قدرت متنوعتری نقشآفرینی خواهند کرد. در این چارچوب، سازمان همکاری شانگهای بهعنوان یکی از مهمترین نهادهای منطقهای اوراسیا جایگاهی ویژه یافته است. این سازمان که در آغاز صرفاً با هدف مدیریت مرزها و افزایش اعتماد امنیتی میان اعضا شکل گرفت، اکنون به عرصهای برای همکاریهای گسترده سیاسی، اقتصادی و راهبردی تبدیل شده است. با این حال، پرسش بنیادین آن است که آیا شانگهای میتواند در عمل بهعنوان یکی از ستونهای مؤثر نظم چندقدرتی آینده عمل کند، یا صرفاً نهادی نمادین و محدود در برابر ساختارهای غربمحور باقی خواهد ماند؟
وضعیت کنونی جهان و ایران نشاندهنده گذار تدریجی اما عمیق از نظم تکقطبی به نظامی چندقدرتی است؛ نظامی که در آن دیگر ابرقدرت مطلق وجود ندارد و بازیگران بزرگ و میانی متعددی در عرصه جهانی نقشآفرینی میکنند. در این جهان نوین، قدرتهای بزرگی چون چین، روسیه و هند و همچنین قدرتهای میانی از جمله ایران جایگاه مهمی یافتهاند. اجلاس ۳ سپتامبر ۲۰۲۵ سازمان همکاری شانگهای در چین و رژه نظامی گسترده پس از آن، نمادی شرقی از این تغییر نظم جهانی و تلاشی برای بازتعریف هژمونی غرب به شمار میآید. این تحول نه تنها در حوزه سیاسی، بلکه در عرصههای اقتصادی، نظامی و حتی فرهنگی نیز قابل مشاهده است و بازتاب آن در ایجاد ائتلافهای جدید و رفتار آینده کشورها آشکار خواهد شد.
پس از پایان جنگ سرد، جهان وارد دورهای تکقطبی به رهبری آمریکا شد. اما این نظم پایدار نماند. ریشههای ناپایداری را میتوان در جنگ ویتنام و نیز پایان «سیستم برتون وودز»*۱ در سال ۱۹۷۱ جستوجو کرد؛ رخدادی که افول نسبی آمریکا را آغاز کرد. پس از فروپاشی شوروی، آمریکا برای مدتی مرکز ثقل نظم جهانی بود، اما این موقعیت بهتدریج تضعیف شد. جنگهای افغانستان و عراق در اوایل دهه ۲۰۰۰ هزینههای مالی و سیاسی سنگینی برای ایالات متحده به همراه آورد و بحران مالی جهانی در سال ۲۰۰۸ ضربهای جدی به اعتبار اقتصادی آمریکا زد. از سال ۲۰۱۰ به بعد نیز ظهور چین بهعنوان قدرتی اقتصادی و نظامی، و افزایش نقشآفرینی روسیه بهویژه پس از بحران اوکراین در ۲۰۱۴، روند گذار از تکقطبی به چندقدرتی را شتاب بخشید.
در واقع، از دهه ۱۹۷۰ به بعد، مجموعه عواملی همچون شکستهای نظامی آمریکا، فروپاشی نظام مالی برتون وودز، و رشد قدرتهای نوظهور، زمینه افول تدریجی هژمونی آمریکا را فراهم کردند. پیشبینی سیاستمدارانی چون نیکسون مبنی بر شکلگیری نظمی چندقدرتی با محوریت چین و روسیه، امروز تحقق یافته است. جهان پساتکقطبی در حال شکلگیری است و سازمان همکاری شانگهای یکی از نمادهای برجسته این روند به شمار میآید؛ سازمانی که از نهادی امنیتی و مرزی، به بستری برای همکاریهای گسترده سیاسی، اقتصادی و نظامی قدرتهای بزرگ و میانی تبدیل شده است. حضور بیست کشور در اجلاس اخیر این سازمان نشان میدهد که این ائتلاف در پی آن است تا هژمونی تاریخی غرب را به چالش کشیده و نظمی جدید بر پایه چندقدرتی و همکاری متقابل بنا کند.
اجلاس ۱ سپتامبر ۲۰۲۵ در «تیانجین» و رژه نظامی ۳ سپتامبر در «پکن» نماد عزم چین برای تثبیت نظم نوین جهانی بود. رژه نظامی گسترده نه تنها نمایش قدرت نظامی چین، بلکه پیامی درباره صلح و ثبات در دوران پساجنگ تلقی شد. شی جینپینگ در سخنرانی خود با افزودن اصل «حکمرانی جهانی» به سه اصل پیشین یعنی توسعه، امنیت و تمدن جهانی، آشکارا به غرب پیام داد که دوران هژمونی تکقطبی به پایان رسیده است. این رژه علاوه بر نمایش توان نظامی چین، بیانگر سیاستی بود که حکمرانی جهانی را نه محدود به مرزهای ملی، بلکه بر پایه همگرایی عمیقتر امنیتی و اقتصادی تعریف میکند. چنین پیامی آشکارا به پایان دوران هژمونی تکقطبی و کنار گذاشتن ایده انحصار قدرت آمریکا اشاره داشت.
بنابراین باید پذیرفت که نقش سازمان همکاری شانگهای در بازتعریف نظم چندقدرتی بسیار مهم است. این سازمان اکنون به ابزاری برای همکاری سیاسی، اقتصادی و نظامی قدرتهای عضو بدل شده است. تمرکز چین و روسیه بر توسعه این نهاد نشان میدهد که آنها بهدنبال پایان دادن به هژمونی غرب و ارسال پیام «توقفناپذیر بودن» نظم نوین هستند.
اما در برابر این روند، واکنش آمریکا اهمیت ویژهای دارد. مواضع دونالد ترامپ نشان میدهد که در برابر رشد چین، او به دنبال نوعی مهندسی معکوس سیاست نیکسون است؛ تلاشی برای ایجاد شکاف میان قدرتهای نوظهور، بهویژه چین و روسیه، تا بدینوسیله جایگاه آمریکا بهعنوان هژمون احیا شود. با این حال، برخلاف دهه ۱۹۷۰، امروز ساختار قدرت جهانی پیچیدهتر و پیوند میان قدرتهای نوظهور و میانی عمیقتر است؛ از این رو بعید به نظر میرسد تلاشهای آمریکا به همان سادگی موفقیتآمیز باشد.
برای روشنتر شدن این موضوع میتوان به شعر مولوی اشاره کرد که وصف حال سیاست اشتباه آمریکا در دهه ۱۹۷۰ در قبال چین است: «اژدها را دار در برف فراق // هین مکش او را به خورشید عراق». نیکسون و کیسینجر گمان میکردند با پیوستن چین به نظام سرمایهداری میتوانند این کشور را مهار کنند. اما چین، این «اژدها»، با نور خورشید سرمایهداری بیدار شد و امروز به چالش اصلی آمریکا بدل گشته است. همان «پینگپنگ سیاسی»*۲ که در آغاز بهعنوان راهی برای جداسازی چین و شوروی تلقی شد، در نهایت زمینهساز افول موقعیت آمریکا و شکلگیری جهان چندقدرتی شد.
کیسینجر بعدها اعتراف کرد که شکاف میان چین و شوروی، تهدید مشترک آنان علیه آمریکا را کاهش داد، اما همین شکاف نظم تکقطبی آمریکا را موقتاً ممکن ساخت. با این حال، باتلاق جنگهای فرامرزی و بحرانهای مالی، بهویژه جنگ عراق، پایان قطعی افسانه نظم تکقطبی آمریکا را رقم زد. در نهایت، امروز ایالات متحده همچنان در پی مهندسی معکوس برای بازآفرینی موقعیت هژمون خود است. اما با توجه به شرایط کنونی، بعید است چنین تلاشی به نتیجه برسد. زیرا برخلاف گذشته، جهان وارد مرحلهای از پیوستگیهای چندلایه میان قدرتهای بزرگ و میانی شده است؛ پیوستگیهایی که مانع بازتولید یک نظم تکقطبی به رهبری آمریکا خواهد شد.
مهرزاد وطن آبادی
پینوشتها:
۱ ـ «سیستم برتون وودز» یک نظام مالی و پولی جهانی بود که پس از جنگ جهانی دوم به رهبری آمریکا تأسیس شد و بر پایه تبدیل ارزها به دلار و دلار به طلا عمل میکرد. این سیستم از طریق نهادهایی چون صندوق بینالمللی پول و بانک جهانی به تثبیت اقتصاد جهانی کمک کرد، اما در دهه ۱۹۷۰ به دلیل فشارهای اقتصادی و کاهش قدرت دلار فروپاشید.
۲ـ اصطلاح «پینگپنگ سیاسی» (Ping-Pong Diplomacy) به رویدادی در سال ۱۹۷۱ بازمیگردد که تیم ملی پینگپنگ آمریکا بهطور غیرمنتظره به چین دعوت شد. این دیدار ورزشی ساده به آغازی برای نزدیکی سیاسی دو کشور بدل شد و نهایتاً به سفر تاریخی نیکسون به پکن در ۱۹۷۲ انجامید.
۳- «سیلیکونولی» منطقهای در جنوب سانفرانسیسکو و مرکز بزرگترین شرکتهای فناوری جهان مانند گوگل، اپل، فیسبوک، نتفلیکس و اینتل است که به قطب اصلی نوآوری و فناوری اطلاعات بدل شده است.