از کجا و از کی خبر آوردی؟
بی ثمر، یا با ثمر
از آبی چشمان او، که هنوز شنا گرست
در بُرج خیال
یا از نی نی چشمان من که هنوز، پلک می زند
یا از مسافران، سیاره ها، در باورها ی خود
درپی کدام ساحلند؟
یا از تجربه.
می گفتی، با تقدیر خویش پنجه درپنجه کنیم
آما امروز به باور زمان، همان تقدیر است؟
همان مقصود، بی مقصد، در چرخش زمان
گفتی، عشق کبوتر وپرنده است، نه مرغی در قفس
پرواز، در همه ی زمان، در باور خود.
آن زمان باور کردم.
آما امروز، باورم این است
پرواز، گر چه پریدن است
اما راه رفتن باید آموخت، روی زمین، بعد پرواز را.
….
آبی چشم هایم سر به هوا بود، خود نمی دانستم.
زندگی
آن لحظه مسدود نیست وانتخاب
یا نگاه ما
در نی نی چشمان هم
تجربه تاریخ است، با تمام خوب و بدش، چون عشق
باورها، گلی هستند، در باغچه ی فکر.
آما زندگی، گر چه باغچه ی گل هاست
اما، کود، آب و باغبانش…
….
زندگی قطار خاطره ها، با بلیط ما، در ایام سفر
هرکس با مقصود ومقصد خود.
….
تاریخ، علم وتجربه است، نه سیاست در هر زمان.
حال بگو قاصدزمان، با چه خبر آمده ای؟
کوله بارت، امروز، چه پیامی دارد مرا؟
باز همان آواز ودهل
باز همان ساغر ومی
چنگ در چنگ رباب
یاکه، ترانه ای نو دارید
با چه خبر، با چه پیام آمده ای، ای قاصد زمان
با خبرازدوردست آمده ای، یا باغچه ی خانه ی همسایه
با خبر ازجنگ وقدرت، یا ویرانی غزه
یا سازش پشت پرده سیاست
با چه خبر آمده ای
لب بگشا و بگو؟.
من نمی فهم تورا
اما درخود، دارم ویران می شوم
و درآن حسیهست
که با ادراک، آمیتخته نیست مرا.