نویسندهی این سطور اصولاً فردی نیست که وارد چنین بحثهایی شود، زیرا حوزهی فعالیت و عمل سیاسی خود را در بخش دیگری از عرصهی سیاسی و تشکیلاتی میداند و معتقد است هر کس بهتر است در محدودهی تخصصی خود سخن بگوید. با این حال، بر این باور است که وقتی نویسندهای با دغدغهی فکری مشخص وقت گذاشته و متنی را تولید کرده است، شایسته است آن را با دقت خواند، بازخوانی کرد و سپس برداشت خود را با او در میان گذاشت؛ تا هم زحمتی که کشیده ارزشگذاری شود و هم او با نگاه و دریافت دیگران آشنا گردد.
القصه
برگ سبزیست تحفه درویش
چه کند بینوا ندارد بیش
متنی که اخیراً با عنوان «چپ نیروی تغییر است نه حفظ تعادل موجود» به قلم نصرتالله اقدسی منتشر شده، تلاشی قابل توجه برای بازخوانی نقش نیروهای چپ در شرایط جهانی امروز است. نویسنده بهدرستی بر چند نکتهٔ مهم دست میگذارد:
از جمله تأکید بر اینکه چپ نیرویی محافظهکار نیست و نمیتواند نسبت به بیعدالتی ساختاری در نظم بینالملل بیتفاوت بماند؛ یا یادآوری این نکته که آرمانگرایی بدون درک واقعیتهای اجتماعی و سیاسی به بیعملی میانجامد. نویسنده همچنین با جداسازی مفهومی میان «واقعبینی» و «واقعگرایی»، تلاش میکند از چپی دفاع کند که نه در رؤیا غرق میشود و نه در برابر وضع موجود تسلیم.
با اینهمه، این تحلیل در برخی زمینهها دچار سادهسازی و ابهام میشود؛ ابهاماتی که نه تنها دامنهٔ تأثیر استدلال را محدود میکند، بلکه تصویر یکبعدیای از وظایف چپ در جهان پیچیدهٔ امروز ارائه میدهد.
۱- «واقعگرایی» یا «حفظ وضع موجود»
نویسنده «واقعگرایی» را مترادف با تمایل به استمرار نظم موجود میگیرد، در حالی که در علوم سیاسی، واقعگرایی پیش از هر چیز روش تحلیل قدرت و ساختارهای جهانی است، نه ستایش آن.
نیرویی که در پی تغییر است اگر واقعگرایی را کنار بگذارد، ابزار شناخت جهان را کنار گذاشته است. این خطای مفهومی باعث میشود مرز «دیدن واقعیت» با «تسلیم به واقعیت» مخدوش شود، در حالی که هر کنشگری—از جمله چپ—برای تغییر باید نخست جهان را همانگونه که هست بشناسد.
۲- غلبۀ دید ژئوپولیتیک بر تحلیل اجتماعی
در متن تأکید میشود که چپ باید تعادل موجود در عرصهٔ جهانی را بر هم بزند و از جهان چندقطبی دفاع کند. این نگاه اما تماماً ژئوپولیتیکی است و از پرسشهای بنیادین چپ فاصله میگیرد:
چندقطبیشدن چه تأثیری بر زندگی طبقات فرودست دارد؟
دگرگونی توازن قدرت جهانی چگونه بر دموکراسی، آزادیهای مدنی یا حقوق کارگری اثر میگذارد؟
وقتی «نظم جهانی» بدون «آدمها» تحلیل میشود، چپ به منازعهٔ قدرت میان دولتها تقلیل مییابد و محتواهای طبقاتی و انسانیاش کمرنگ میشود.
۳- دوگانهسازی میان غرب و غیرغرب
متن، امپریالیسم را تقریباً منحصراً به آمریکا و متحدانش نسبت میدهد. اما از نگاه چپ -چه مارکسیستی و چه سوسیالدموکرات- سلطهجویی میتواند در هر بلوکی ظهور کند. قدرتهای بزرگ غیرغربی نیز در دهههای اخیر دستکم در برخی مناطق جهان، رفتارهایی توسعهطلبانه یا سلطهمحور داشتهاند.
نادیده گرفتن این واقعیتها به بازتولید یک روایت تکساحتی میانجامد که ظرفیت توضیح پیچیدگیهای امروز جهان را ندارد.
۴- تقلیل نقش چپ به «برهم زدن تعادل»
در متن، وظیفهٔ چپ برهمزدن تعادل موجود معرفی شده است. اما چپ در سنت تاریخی خود -از مارکسیستها تا سوسیالدموکراتها- به همان اندازه که نیروی تغییر بوده، نیروی صلح، رفاه و ثبات اجتماعی نیز بوده است.
اگر تعادل موجود به معنای کاهش تنش، کاستن از تحریم، بهبود معیشت یا گشایش فضای مدنی باشد، دفاع از آن با اصول چپ ناسازگار نیست. آنچه برای چپ مهم است، نوع تعادل است، نه صرف بودن یا نبودن آن.
۵) نادیده گرفتن پیوند سیاست داخلی و سیاست خارجی
در تحلیل مورد بحث، سیاست خارجی گویی مستقل از مسائل داخلی تعریف شده است. اما برای چپ، عدالت اجتماعی، توسعه، حقوق شهروندی و آزادیهای سیاسی در داخل، بنیاد سیاست خارجی مترقی است. کشوری که در داخل گرفتار نابرابری، فساد یا محدودیت آزادیها باشد، تنها با اتخاذ یک موضع ژئوپولیتیکی نمیتواند خود را نمایندهٔ «چپِ جهانی» بداند.
جمعبندی
رفیق اقدسی سهم مهمی در زنده کردن بحث در بارهٔ نقش چپ در عصر جدید دارد، اما تعریف او از وظایف چپ، بیش از حد بر تقابل ژئوپولیتیکی متمرکز است و از محتوای اجتماعی، طبقاتی و انسانی دور میشود. چپ نه با نفی کامل یک قطب جهانی تعریف میشود و نه با برهمزدن هر تعادلی. وظیفهٔ چپ، چه در عرصهٔ ملی و چه در سطح جهانی، پیش از هر چیز دفاع از آزادی، عدالت و کرامت انسان است؛ و این دفاع، به تحلیل دقیق، واقعبینانه و چندلایه نیاز دارد، تحلیلی که بتواند از دوقطبیسازیها عبور کند و مناسبات جهانی را از زاویهٔ انسان و جامعه بازبنگرد.
مرتضی صادقی




