۲۲ خرداد امسال، دقیقاَ یک سال از رویش «جنبش سبز» می گذرد، جنبشی گسترده که به باور بسیاری کسان، زنان نه تنها در «بدنه آن» نقش های مختلفی همچون سازماندهی و راهبری، نقش حمایتی و تدارکاتی و عملیاتی داشته اند، بلکه موفق شده اند که تجربه ها و ویژگی های خاص جنبش خود (جنبش زنان) را نیز به آن منتقل کنند. ویژگی ها و تجربه هایی که شاید مهم ترین اش «خشونت پرهیزی» در پیکار مدنی و مبارزات اجتماعی است.
ارتباط جنبش زنان و جنبش سبز، رابطه ای چندسویه و انداموار است، چرا که اول از همه، زنان نیمی از جامعه (در هر طبقه، دسته، گروه و قشری) را تشکیل می دهند، بنابراین خیلی طبیعی است که در همه جنبش های «حق مدار»، «صنفی» و دموکراتیک در کشور، همدوش با مردان همان طبقه، صنف، گروه و دسته ، بخش انکارناپذیری از بدنه آن را تشکیل دهند، به ویژه آن که امروز زنان جامعه ما برخلاف دوران های گذشته صرفا به حوزه خانگی محدود نشده اند بلکه در عرصه عمومی و در تمامی حوزه های اجتماعی حضوری گسترده یافته اند و از این روست که نقش آنان در جنبش های «حق مدار» و صنفی، نه صرفا به واسطه پشتیبانی از «شوهر، پدر یا همسر و برادر خود» که حضوری مستقل و به واسطه منافع «خود» است.
از این ها گذشته موتور محرکه جنبش سبز عمدتا «طبقه متوسط شهری» است و جنبش زنان نیز بدنه اصلی و نیروی محرکه اش را طبقه متوسط شهری تشکیل می دهد، هر چند خواسته ها و تلاش رنج خیز کنشگران امروز جنبش زنان مانند مادر و مادر بزرگ هایشان در یکصدساله تاریخ معاصر ایران، عمدتا حول نیازهای طبقات و گروه های فرودست تر جامعه زنان، متمرکز بوده است. سوم آن که حرکت های مهم و اصلی جنبش های زنان در طول تاریخ ایران، حول مطالبات مبتنی بر «حقوق برابر شهروندی» و «مساوات مدنی»، شکل گرفته (مانند جنبش حق تحصیل و آموزش برای دختران، جنبش حق رای، جنبش حقوق برابر و…) و جنبش سبز نیز مانند جنبش زنان، حول مطالبه ی دموکراتیک کسب «حقوق شهروندی» (حق رای و انتخابات آزاد) تکوین یافته است.
چهارم آن که جنبش زنان در ایران، ویژگی مهم «اصل خشونت پرهیزی در مبارزه» را با خود حمل می کند و جنبش سبز نیز همین ویژگی خشونت پرهیزی را در مجموع از خود بروز داده است. و بالاخره پنجمین ویژگی مشترک این دو جنبش، استفاده گسترده از امکانات نوین ارتباطی از جمله شبکه جهانی اینترنت و فضاهای مجازی و بهره گرفتن از بافت شبکه های اجتماعی و خانوادگی برای گسترش آگاهی و پیشبرد اهداف دموکراتیک جنبش است که هم در جنبش سبز و هم در جنبش زنان به خوبی از آن استفاده شده، و…
بسیاری دیگر از اشتراکات و ویژگی ها را در میان این دو جنبش می توان یافت که آنان را در پیوندی چندوجهی، مستحکم و ناگزیر با یکدیگر قرار می دهد. و شاید به همین دلایل است که زنان فعال در هر دو جنبش، که در طول یک سال گذشته به طور خودجوش در پهنه جامعه و برای دفاع از حق شهروندی خود تعامل و مشارکت داشتند، لزوم تعامل و همکاری نزدیک تر را عملا احساس می کردند و سرانجام، «همگرایی سبز فعالان جنبش زنان در ایران»، در روز جهانی زن (۸ مارس ۱۳۸۸) شکل گرفت و با تعاون و همدلی میان جمعی از فعالان این دو جنبش، به آرامی ادامه یافته است.
و باز شاید به خاطر همین پیوندهای مشترک است که حتا سبب شده روز ۲۲ خرداد، که در سال های اخیر روز «ملی همبستگی زنان ایران» نام گرفته و به روزی مهم و تاثیرگذار در جنبش زنان تبدیل شده بود ، امروز به روزی پراهمیت برای جنبش سبز نیز تبدیل شود. ممکن است که این تقارن را یک اتفاق و حادثه قلمداد کنیم، ولی در حقیقت چنین نیست، چرا که شکل گیری روز ۲۲ خرداد، در جنبش زنان، بدان خاطر بود که فعالان این جنبش پس از دوره ای فعالیت های زیربنایی و ساختن نهادها، برای اولین بار در سال ۱۳۸۴ تصمیم گرفتند که با تشکیل ائتلافی از گروه های مختلف فکری، بروز گسترده بیرونی بیابند و موضوع «قانون» و «حق و حقوق» را به محور اعتراض خیابانی خود تبدیل کنند. و جالب است که در آن سال، فعالان جنبش زنان، این حرکت اعتراضی را در مقابل سردر دانشگاه تهران با توجه به وجود «فضای انتخاباتی» برگزیدند و با موفقیت سامان دادند.
در حقیقت، کنشگران جنبش زنان در سال ۱۳۸۴ با توجه به وجود فضای انتخابات ریاست جمهوری، موضوع «حق زنان» و «حقوق شهروندی شان» در قوانین فعلی را به محور اعتراض خیابانی تبدیل ساختند و بدین ترتیب جنبش زنان و خواسته هایش در این روز (۲۲ خرداد) عمومیت و گستردگی شایان توجهی یافت و در عین حال، سرمنشاء حرکت های آینده و هدفمند جنبش زنان هم شد.
جنبش سبز نیز از دل فضای انتخاباتی خرداد سال ۱۳۸۸ و به منظور دفاع از حقوق شهروندی شکل گرفت. در حقیقت «بهره گیری از فضای انتخاباتی» سر منشاء روز ۲۲ خرداد برای جنبش زنان و جنبش سبز بوده است. و از همین رو پُربیراه نیست اگر ادعا کنیم که پیوندهای چندوجهی جنبش زنان و جنبش سبز، حتا در شکل گیری روزی مهم و ماندگار (۲۲ خرداد) در این دو جنبش نقش داشته است.
در چهار سال پیاپی، برگزاری پُر هزینه ی سالگرد ۲۲ خرداد، به منظور تداوم و بزرگداشت حرکت اعتراضی ۲۲ خرداد ۱۳۸۴ برای جنبش زنان، امری مهم و سرنوشت ساز بود (همانطور که امروز برای جنبش سبز مهم و حیاتی است) بدین سبب در سال بعد یعنی در سال ۱۳۸۵ فعالان جنبش زنان در سالروز ۲۲ خرداد نیز به خیابان آمدند و تجمع اعتراضی شان را در «میدان هفتم تیر» برگزار کردند هرچند که با خشونت و بداخلاقی نیروهای پلیس روبرو شدند. اما خشونت ورزی پلیس، نه فقط باعث ناامیدی یا افراط گرایی و تند شدن شعارهای جنبش زنان نشد بلکه از دل آن تجمع مسالمت آمیز زنانه، ائتلاف گسترده ای تحت نام «کمپین یک میلیون امضاء» شکل گرفت. چرا که وِیژگی مدنی و خشونت پرهیزی جنبش زنان، فعالان این جنبش را به جای سوق یافتن به افراط گرایی، به طور اصولی ترغیب و وادار به کشف «راه هایی جدید مدنی» برای تداوم حرکت مسالمت آمیز شان کرد. امروز نیز جنبش سبز، سالگرد تولد خود را ( اولین ۲۲ خرداد را) برگزار می کند ، و ما فعالان جنبش زنان به سهم خود امیدواریم که این نوزاد یکساله (جنبش سبز) نیز با تجربه اندوزی از اتفاقات یک سال گذشته و برآورد دستاوردها و هزینه های سنگینی که پرداخته، بتواند با یاری صادقانه دیگر جنبش های «حق مدار»، راه های بدیل متکثر و جدیدی را کشف کند تا ادامه حرکت صلح جویانه اش را هر چه بیشتر تضمین و گسترده نماید.
جنبش سبز و ظهور عاملیت مبتنی بر «خانواده ی زن محور»
واقعیت آن است که در جنبش سبز ـ چنانچه همه شاهد هستیم ـ زنان بسیاری حضور دارند که فارغ از آن که خود را فمینیست تلقی کنند یا نکنند اما با آگاهی جنسیتی در پی حقوق شهروندی خود هستند. آنان در این پیکار مدنی تنها نیستند و اغلب به همراه اعضای خانواده، در این تلاش دسته جمعی شرکت دارند بنابراین، نقش آگاهانه و عاملیت آن ها لزوماَ از نقشی مبتنی بر «فرد / زن » سرچشمه نمی گیرد بلکه این عاملیت جدید زنانه با توجه به هم سرنوشتی شان «با بقیه اعضای خانواده شان» است که خواهی نخواهی دعاوی «فردگرایانه» را کمرنگ ساخته و عاملیتی متفاوت را در مقابل زورگویی و دخالت گسترده اقتدارگرایان در نفی حقوق شهروندی، برجسته ساخته است.
این تفاوت در نوع عاملیت زنان که تحت تاثیر شرایط متفاوت اجتماعی و ظهور جنبش سبز، برجسته و مسلط تر شده به معنی «عدم عاملیت» در میان زنان و جنبش زنان نیست بلکه اتفاقاَ به معنی تاثیرپذیری زندگی زنان از جنبه های گوناگون زندگی اجتماعی (در فضای ناامن سیاسی کشورشان) و چند وجهی بود موقعیت آنان است. در چنین بستری، این «هم سرنوشتی» زنان با شوهران و فرزندان و برادران شان بود که تولد عاملیت تازه و نوپدیدی را سبب شد، و در حال حاضر کانون مقاومت و محمل مناسب دفاع شهروندی در ایران امروز به شمار می آید. البته این زنان نه مانند گذشته در «پناه و دنباله ی خانواده هایشان» که این بار در جایگاه پذیرش یک مسئولیت تاریخی و «پرچمدار افتخارآفرین خانواده هایشان» برای احقاق حقوق شهروندی خود در تلاش اند و حتا اعضای مذکر خانواده را نیز به دنبال خود می کشند.
می خواهم بگویم نشانه های انکارناپذیری وجود دارد که به بانگ بلند به همه ما اعلام می کند که اتفاقا بخش بزرگی از فعالان و علاقمندان جنبش زنان داخل کشور، هر چند در نوع پیشین فعالیت شان وقفه حاصل شده اما لحظه ای عاملیت خود را از دست ندادند، بلکه به خاطر تغییر معادلات قبلی (به دلایلی همچون: حضور جنبش سبز و ظهور میدان های جدید مبارزه برای کسب حقوق برابر، اراده اقتدارگرایان برای نابودی کامل جامعه مدنی، تغییر در گفتمان دولت با شهروندان و در معادلات سیاسی و نتیجتاَ شکاف در حاکمیت، ناامن شدن رو به تزاید فضای فعالیت های مدنی در کشور، و…) بوده که عاملیت مبتنی بر«فرد – زن» آنان ــ که در چند ساله گذشته «در جنبش زنان تقویت شده بود» ــ در شرایط تازه، به ناگزیر در ابعاد و کیفیات دیگری گسترش یافته است تا از این طریق به حقوق شهروندی و برابر دست یابند. یعنی شرایط جدید سیاسی و تکثر میدان های کسب حقوق برابر، در مجموع سبب گردید عاملیت زنان در قالبی جدید مبتنی بر «خانواده ی زن محور» برجسته و هویدا شود.
هر چند در ظاهر و در نگاه اول ممکن است به نظر برسد که این رویکرد تازه از مفهوم عاملیت، پدیده و رویکردی «سنتی» است که به مانند انقلاب سال ۵۷ زنان را از استقلال محروم می کند و آنان را به دنباله روی از افراد مذکر خانواده های شان وا می دارد اما واقعیت چیز دیگری است و آنچه در جنبش زنان با توجه به پیوندش با جنبش سبز ظهور یافته، (یعنی عاملیت مبتنی بر «خانواده ی زن محور» که عرصه تازه ای برای کسب حقوق برابر است) اساسا مبتنی بر «جنس دوم» بودن زنان نیست، بلکه این بار برخلاف تحولات سیاسی گذشته، به خوبی می توان «تفوق گفتار و کردار مبتنی بر آگاهی جنسیتی» را بر این پایگاه مقاومت اجتماعی (مقاومت خانوادگی) دید و از تکثیر و بازتولید الگوی «خانواده برابر» به شکلی جهشی و گسترده در این جنبش، لذت برد. بی شک مدل «خانواده برابر« که ما جنبش زنانی ها طی دو دهه گذشته سعی می کردیم از طریق طرح گفتمان برابری خواهانه در سطحی نه چندان گسترده بازتولید کنیم خوشبختانه امروز به یُمن حضور جنبش سبز و نقش فعال کنشگران جنبش زنان در آن، این الگو (چه در سطح رهبری این جنبش و چه در بدنه آن) در سطحی وسیع و در لایه های زیرین جامعه در حال تعمیم یافتن است.
اگر ما در جنبش زنان، برابری خواهی را عمدتا در سطح گفتمان در میان افکار عمومی گستردیم و به سطح یک «خواسته» ارتقاء دادیم، این گفتمان اکنون در جنبش سبز به شکل ارائه «الگوی خانواده برابر» تبلوری عینی و ملموس برای جامعه یافته است. الگویی که هم در سطح رهبری، تغییراتی ایجاد کرد و هم در بدنه جنبش بازتولید و عمومیت یافت.
تحول ساختاری در سطح رهبری: تغییر رویکرد رهبری «مرد محور»، به رویکرد «خانواده محور»
در طول تاریخ معاصر ایران، همیشه بخشی از پایگاه مقاومت در برابر هجمه دولتها به جامعه مدنی را «خانواده» شکل و سازمان می داده است اما آن زمان (به خصوص در انقلاب سال ۵۷) این پایگاه مقاومت، به هزار و یک دلیل تربیتی، تاریخی، فرهنگی و به ویژه اقتصادی، محوریتی مردانه داشته است. در واقع رویکرد عاملیت در انقلاب ۵۷ عمدتا بر شالوده و فرمول مرسوم «فردمحور» و یا حداکثر « مرد – خانواده» استوار بوده که زنان را به دنباله روی وا می داشته است. اما امروز نه تنها بخش اصلی پایگاه مقاومت مردمی و دفاع شهروندی در برابر انواع و اقسام دست اندازی ها به حریم خصوصی و حقوق اجتماعی را خانواده ها تشکیل می دهند بلکه این پایگاه مقاومت در حال حاضر محوریتی «زنانه» یافته یعنی از «خانواده / مرد» بر مدار «خانواده- زن» چرخیده است. سمبل چنین مقاومتی را می توانیم در خانواده ی اغلب فعالان شناخته شده ی جنبش سبز ـ حتا در بخشی از رهبری آن ـ نیز مشاهده کنیم.
فارغ از علت های اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی این رویکرد تازه، به هر حال آنچه که آشکارا می بینیم این است که رهبریت فردگرایانه با محوریت مردان (رهبری «مرد محور»)، عملا تضعیف و رهبریتی «خانواده محور» جایگزین آن شده است. و امروز نه تنها در بدنه جنبش سبز، کانون «خانواده» و عمدتا با جسارت و محوریت زنان، در مرکز میدان مقاومت مدنی قرار دارد بلکه در بخش های متنوع رهبری جنبش نیز این مسئله تسری یافته است به طوری که در سطوح متکثر رهبری جنبش سبز، (به جای رهبران مرد) ما شاهد «رهبریت خانوادگی» هستیم مانند «زهرا رهنورد – میرحسین موسوی»، «فائزه هاشمی – هاشمی رفسنجانی»، «فاطمه کروبی – مهدی کروبی»، و نظایر چنین خانواده هایی که در جنبش سبز فراوان اند.
در طول سال گذشته (۱۳۸۸) و حوادث بعد از انتخابات شاهد بودیم که در اکثر این خانواده ها، زنان نقش محوری و روحیه «مقاومت» را بیشتر از همتایان مردشان از خود بروز دادند. از همین روست که شاید بازتولید همین الگوی «خانواده برابر» و نقش محوری زنان در چنین خانواده ای سبب شده که در یک ساله اخیر محافظه کاران بیش از آن که برای نمونه به میرحسین موسوی حساس باشند، زهرا رهنورد را مرتبا مورد تاخت و تاز قرار می دهند، و یا در برخوردهایشان به خانواده هاشمی رفسنجانی نیز نسبت به حضور فائزه هاشمی به شدت حساسیت نشان دهند. جسارتی که امثال این زنان نام آشنای جنبش سبز در حوادث پس از انتخابات از خود نشان دادند گاه بیش از همسران و برادران و پدران شان، مورد توجه افکار عمومی قرار گرفته و سبب ساز حرکت بوده است. چرا که حضور و پیگیری این زنان در مبارزه برای کسب مساوات مدنی، تنها گوشه ای از تحول بزرگتری است که در گستره کلی جنبش سبز و در اکثر خانواده های طبقه متوسط اتفاق افتاده و در لایه های زیرین جامعه در حال گسترش است و به نظر می رسد این رویکرد در نوع عاملیت، یکی از نقاط عطف پیوند جنبش زنان و جنبش سبز (همگرایی سبز فعالان جنبش زنان) را تشکیل می دهد.
نمونه های موثر دیگر از این نوع عاملیتی که عمدتاَ توسط کنشگران جنبش زنان به حرکت درآمد همچنان فراوان و فعال است از جمله حرکت «مادران عزادار» که دقیقا حول عاملیتی مبتنی بر «خانواده ـ زن» شکل گرفت، و می دانیم که این حرکت تاثیرگذار نیز اتفاقا از سوی فعالان جنبش زنان آغاز شد. همچنین حرکت متین و سنجیده «مادران صلح» در حمایت از خانواده های زندانیان سیاسی و ایجاد حلقه های نمادین غیرخشونت آمیز در راهپیمایی ها و ایجاد و بسط گفتمان های خشونت پرهیز که در ارتباط با جنبش سبز پیش بردند، همگی بر محور این عاملیت و از سوی فعالان جنبش زنان شکل گرفت.
همینطور حرکت بدیع نگارش و انتشار نامه های عاشقانه همسران و دختران زندانیان سیاسی نیز کنشی آگاهانه و خلاق بود که آن هم عمدتا از سوی زنان عمدتا دین باور به راه افتاد که در جنبش زنان فعال بودند و اکنون از خانوادههای زندانیان سیاسی کشور محسوب می شوند. و یا حرکت «کمیته همبستگی زنان علیه خشونت های اجتماعی» که در جهت بسط گفتمان سازی و تفوق دیدگاه خشونت پرهیزی از همان ابتدا از سوی فعالان جنبش زنان در جامعه مدنی ایران مطرح شد و به آرامی گسترش یافت و در زیر پوست جنبش سبز نفوذ کرد.
همچنین حرکت های اعتراضی برای جلوگیری از اعدام شهروندان یا حرکت هایی که حول حمایت از بازداشت شدگان پس از انتخابات انجام گرفت (مانند برگزاری مراسم روز تولد زندانی ها، مراسم افطاری ها، آش نذری ها که همه این حرکت های اعتراضی و سمبلیک، اغلب در محوطه مقابل زندان اوین صورت می گرفت) و نیز برگزاری مراسم دعای کمیل و جلسات قرآن خوانی زنانه در پایتخت و در اکثر شهرها، همچنین دید و بازدیدهای نوروزی از خانواده های زندانیان سیاسی و نظایر این کنش های جمعی زنانه که عمدتا از سوی زنان مسلمان و مدافع حقوق برابر در جنبش سبز اتفاق افتاد. می خواهم بگویم که بخش مهمی از این حرکت ها و کنش های درون جنبش سبز اغلب تحت عنوان «خانواده های زندانیان سیاسی» پیش رفت که آن هم عمدتا با تکیه بر سنت های زنانه و فارغ از ایدئولوژی ها و دسته بندی های رایج ، و به ابتکار و همت زنان (و به ویژه فعالان نوگرای دینی و سکولار جنبش زنان) شکل گرفت و به دیگر نیروهای اجتماعی نیز تعمیم یافت. این فعالیت ها بر نوع حرکت و ادبیات جنبش سبز تاثیری قابل ملاحظه، ماندگار و امیدوار کننده داشته است.
با تکیه و تمرکز بر این نمونه ها در واقع سعی دارم نشان بدهم که اتفاقا همه این حرکت ها و جوشش ها و همدلی ها و همکاری ها که مبتنی بر عاملیت « خانواده – زن » در جنبش سبز اتفاق افتاد تا حدود زیادی تحت تاثیر کنشگری فعالان جنبش زنان بوده و سمبل های موجود در همه این نوع فعالیت ها را زنانی تشکیل می دهند که غالباَ از شمار «فعالان با سابقه جنبش زنان» شناخته می شوند. حتا زهرا رهنورد به عنوان یکی از بی شمار نمادهای این نوع عاملیت، زنی است که سالها پیش از فراروییدن جنبش سبز، در حوزه مسائل زنان فعالیت می کرد و به عنوان فمینیست، همواره مورد بی مهری و غضب سنت گرایان بود.
طرفه آن که روابط و مناسبات خانوادگی «برابرگرایانه» در جنبش سبز و بازتولید این الگو، از دو سو محافظه کاران پدرسالار و زن ستیز را به چالش می کشد: یکم، حضور چنین الگویی از خانواده برابر و بازتولید آن در سطحی گسترده، کل قوانین و دیدگاه های «قیم مآبانه» آنان را نسبت به زنان به زیر سئوال می برد. و دوم، بازتولید این الگو در قالب یک جنبش وسیع اعتراضی، سطح مقاومت مردمی را در فضایی که خارج از دسترس آنان است افزایش می دهد و باعث رشد عینی ارزش های برابری خواهانه به صورت گسترده و عملی در حوزه عمومی می شود. از این روست که نوک پیکان حملات خود را در سطوح رهبری جنبش سبز بر روی زنان قرار می دهند تا شاید با منفعل ساختن زنان در این خانواده ها این پایگاه مقاومت را حتا در سطوح رهبری جنبش، منفعل سازند و از سوی دیگر برای خنثا کردن نقش مرکزی زنان در خانواده ها (در بدنه این جنبش اعتراضی) نیز با انواع و اقسام طرح ها و لوایح «ضد زن» و جداسازی های جنسیتی و طرح مجدد بحث «بدحجابی» (به همراه تبلیغات گسترده و نمایشی حول این موضوع) سعی دارند تا محوریت اصلی این پایگاه مقاومت خانوادگی ـ یعنی زنان ـ را هرطور که شده از نفس بیندازند و از این طریق شاید بتوانند (با دستکاری در مناسبات اجتماعی) و به صورت تصنعی، محل و میدان نزاع را تغییر دهند.
البته می دانیم که از نظر برخی از فمینیست ها، چنین الگوهایی از خانواده برابر ـ که می تواند در ادامه همان گفتمان برابری طلبی جنبش زنان تعریف شود ـ «ایده آل فمینیستی» محسوب نمی شود ولی ما که در داخل کشور زندگی می کنیم این نکته را متوجه شده و پذیرفته ایم که یک جامعه بزرگ و متکثر، با ایده آل سازی و تقدس فرمولها و کلیشه هایی از فمینیسم، تغییر نمی کند بلکه با همین الگوهای موثر برآمده از تجربه زیسته و درون زاد که میلیون ها زن و مرد ایرانی می توانند در «زندگی روزمره» شان با آن هم ذات پنداری و انطباق یابند به تدریج تحول می یابد، همانطور که مثلا تغییر چند قانون مورد درخواست ما زنان در قوانین خانواده، ایده آل فمینیستی محسوب نمی شود اما تغییر همین قوانین در زندگی زنان ایرانی بسیار مهم است.
«همگرایی سبز جمعی از فعالان جنبش زنان» نمادی از پیوند جنبش زنان و جنبش سبز
و اما، با ظهور جنبش سبز (جنبشی که احترام به حق رای شهروندی را در سرلوحه کار خود قرار داده)، گروههای مختلف جنبش زنان هر کدام بنا به ظرفیت و توان خویش، انواع و اقسام راهکارها را برگزیدند تا در شرایط پُر فشار سیاسی و هجمه های پیاپی در طول سال گذشته، هر یک به سهم خود کانون های مقاومت جنبش زنان را تداوم بخشند. تنوع در روش پایداری و انتخاب آگاهانه ی میدانهای مختلف مبارزه در مجموع باعث شد تا کلیت جنبش زنان در این تلاطم عظیم اجتماعی و سیاسی «زنده و سرپا» بماند و بتواند روحیه و امید کنشگری خود را «حفظ» و تداوم بخشد.
اما بی شک استمرار و بقاء کلیت یک جنبش اجتماعی و «پویایی» آن، مستلزم جذب نیروهای تازه نفس به بدنه جنبش، و نیز ایجاد «گفتمان های تازه» برای راه اندازی موج فکری و تحرک اجتماعی به منظور تعمیق و تداوم گفتمان برابری خواهی در قالب های تازه و قابل لمس است. منظور از جذب نیروهای جدید و تازه نفس، لزوماَ و حتماَ «افراد جدید» نیست بلکه منظور «نیروهای اجتماعی» است که می توانند «پتانسیل های جدید و عرصه های نوینی» را به روی فعالیت های جنبش زنان بگشایند.
اما پذیرش موقعیت های جدید و به خصوص بهره گیری از امکانات تازه ـ از جمله فضاهای مناسبی که جنبش های دیگر به وجود می آورند ـ نیازمند از خودگذشتگی، و شهامت روبرو شدن و خطر کردن برای ورود به عرصه های جدید و تقریباَ ناشناخته است، همچنین نیازمند «میزان توان» کنشگران در برابر «هجمه های خشونت بار» نیز است.
اساسا وقتی میزان خشونت و سرکوب در جامعه افزایش می یابد امکان این که افراد و گروه ها بر اساس «توافق های قبلی» و یا تکیه بر پایگاه پیشین خود حرکت کنند عملا وجود ندارد، بلکه معمولا در چنین شرایطی آستانه ی تحمل و مقاومت کنشگر، و میزان «حاشیه امنیتی» که افراد و گروه ها با توجه به سابقه مبارزاتی خود کسب کرده اند و حجم اندوخته های تجربی یکایک کنشگران است که سبب ساز شکل گیری کانون های متفاوت حول مطالبات گوناگون می شود. و بدین ترتیب است که حرکت ها مجدداَ شکل می گیرد و نیروهای باقیمانده با توجه به موقعیت، اعتقاد قلبی و زور فکری شان، جابه جا شده و یکدیگر را در کانون های جدید مقاومت پیدا می کنند. از این رو جا به جایی نیروها و شکل گیری کانون ها، ائتلاف ها، و توافقات جدید در چنین تلاطم های بزرگ سیاسی، امری کاملا طبیعی است، و اگر خوشبین باشیم می توانیم بگوییم که همه این تنوع و رنگارنگی در نهایت به نفع جنبش زنان تمام خواهد شد.
در هر صورت عوامل و مؤلفه های پیوند میان جنبش زنان و جنبش سبز همانطور که ذکر شد فراوانند و همین پیوندها زمینه ساز شکل گیری «همگرایی سبز جمعی از فعالان جنبش زنان» بود. اما در این میان متاسفانه برخی با ایجاد ترس هایی هم چون «هم ذات پنداری» غیرواقعی از جنبش مدنی سبز کنونی با جنبش اسلام سیاسی سال ۵۷، و «خطر سیاسی شدن جنبش زنان»، و یا با طرح گفتمان «قربانی سازی و سوء استفاده ابزاری» از جنبش زنان و یا طرح بحث های کلیشه ای و غیرواقعی از مفهوم «استقلال»، سعی کردند که ضرورت پیوند جنبش زنان و جنبش سبز (که می تواند سبب ساز تقویت و همگرایی بخش وسیعی از نیروهای جامعه مدنی ایران باشد) زیر سوآل ببرند و کنشگران جنبش زنان را از هر نوع تماس، تحرک و خطر کردن برای ورود به شبکه ها و عرصه های جدید مبارزه (گشوده شده توسط فعالان جنبش سبز)، بر حذر دارند اما واقعیت آن است که جنبش زنان، هرچند به لحاظ تاریخی جنبشی نوپاست اما طی دو دهه گذشته دارای شناسنامه، هویت و گفتمانی مستقل شده است ولی اگر در شرایط گوناگون نتواند خودش را با سطح عمومی پیکار مدنی در کشور منطبق سازد، حقیقتاَ نمی تواند قدرتمند شود و در اعماق جامعه ریشه بدواند حتا در بلندمدت نخواهد توانست «استقلال خود را نگه دارد». زیرا تفاوت میان «انزواطلبی» با «استقلال گرایی»، از زمین تا آسمان است و برداشت غیرواقعی و یکسویه از مفهوم «استقلال» و خلط کردن این مفهوم پویا و متحرک با مفهوم ایستا و غیردینامیک «انزواطلبی»، صرفا باعث می شود که فعالان جنبش زنان عملا از فرصت ها و امکانات قابل ملاحظه ی شبکه های مردمی در جنبش سبز محروم شوند.
از سوی دیگر گفتمان «سوء استفاده ابزاری»، گفتمانی مردانه است که نه تنها زنان را «صغیر» بلکه به تبع آن، جنبش آنان را نیز صغیر و همواره در معرض «سوء استفاده» از سوی «دیگری» و «غیرخودی ها» نمایش می دهد. به نظر می رسد در چهارچوب این گفتمان مردانه، کلیت جنبش زنان نیز مانند «دختر باکره» ای تلقی می شود که گویا اگر به عرصه جامعه وارد شود ممکن است مورد سوء استفاده جنسی قرار بگیرد و عصمت اش به باد رود. پس بهتر است در چهاردیواری «خانه خود» منزوی و به دور از تلاطمات، خود را حبس کند.
سخن پایانی
دیدن، شناختن و سپس رابطه گرفتن با روندهای تازه در یک جنبش اجتماعی، مستلزم داشتن قلبی بزرگ و سینه ای گشوده و پذیرا، و در گرو ارتباط مستمر و آگاهانه با بدنه و اجزای مختلف آن جنبش است. چرا که اگر گروه های جنبش زنان با مخاطبان و اجزای بدنه جنبش یعنی میلیون ها زن جامعه ارتباطی ارگانیک و همدلانه داشته باشند بی شک تغییر و تحولات و نیازمندی های زنان جامعه، راحت تر و سریع تر به آنان منتقل می شود و تحت تاثیر متقابل آن قرار می گیرند و رویکردهای تازه در درون جامعه زنان را بهتر هضم و در برابرش واکنشی منطقی نشان می دهند. می خواهم بگویم آن بخش از جنبش زنانی ها که ارتباط پیوسته تر، و احساس مسئولیت بیشتری در برابر نیازهای جامعه زنان دارند و حرکت خود را نه صرفا «برای زنان» بلکه در عین حال «همراه با زنان» تنظیم می کنند پرچمدار حرکت هایی شدند که منطبق با شرایط جامعه مخاطب شان بود و توانست به تقویت «جایگاه و محوریت زنان» و بالمآل «قدرت گیری» هر چه بیشتر آنان در تحولات جاری کمک کند و در نتیجه امکان تضمین «حقوق برابر» برای زنان را در تحولات آینده واقعا افزایش دهد.
هرچند نه «همگرایی سبز جمعی از فعالان جنبش زنان» و نه دیگر حرکت های پی گرفته شده در جنبش زنان در پیوند با جنبش سبز، هیچکدام با نگرشی «آرمان گرایانه» که گویا جنبش سبز می تواند «همه خواسته های زنان» را تحقق بخشد اتفاق نیافتاده است بلکه همه مدافعان وحدت و همگرایی، با این امید واقعی که تحقق خواسته جنبش سبز (احقاق حق شهروندی برای انتخاباتی آزاد)، بتواند راه دراز و پیچاپیچ دستیابی زنان به حقوق شان را هموارتر سازد، در این راه قدم گذاشته اند.