باید در وحله اول به این واقعیت اقرار کرد که اکثریت روشنفکران سیاسی سکولار دموکرات و بنیادگرا انتظاراتشان ازشرکت فعال و تحولگرایانه مردم در ۳۱ مین سالگرد انقلاب ۲۲ بهمن خیلی بیشتر از اینها بود. در کنکاش یافتن علتهای عدم تناسب ما بین این انتظارات از یکطرف و سورپریز شدن اکثر این فعالان و روشنفکران سیاسی از طرف دیگر میتوان چندین فاکتور زیر را از عوامل اصلی این برآمد نام برد.
اول: فاکتور “غیر منتظره ها” در مبارزات مردمی میباشد.
خیلی کم پیش می آید که بتوان دقیقا پیش بینی کرد یک اتفاق بزرگ و تحول گرایانه مشخصا در چه روزی به وقوع خواهد پیوست. مگر سی و یک سال پیش میشد دقیقا پیش بینی کرد که روز انقلاب مشخصا ۲۲ بهمن خواهد بود. مگر مردم و رزمندگان سیاسی خود را بطور مشخص برای ۲۲ بهمن آماده کرده بودند. تا حدودی آماده بودن شرایط عینی و همچنین شرایط ذهنی میتوانند شاخصه های بنیادی محدوده زمانی امکان به وقوع پیوستن چنین تحولی را نشان بدهند. اینکه دقیقا چه روز و چه زمانی میتواند چنین تحولی به وقوع بپیوندد، کمتر کسی قادر به پیش بینی آن است و معمولا وقتی به وقوع می پیوندد، همه سورپریز میشوند. آیا احتمال وقوع چنین تحولی بنیادی در آینده نزدیک میرود. این مساله به فاکتورهای زیادی بستگی دارد.
فاکتور دوم: آیا شرایط عینی برای چنین تحوّلی آمادگی و پختگی لازم را دارا میباشد؟
شاید بشود وچود آمادگی شرایط عینی لازم جهت تحول بنیادین در جامعه را به صورت زیر خلاصه کرد. آیا بحران اقتصادی، اجتماعی، مدنی و سیاسی جامعه در آن حدّی هست که از یکطرف حکومت قادر به حل آن نباشد، از طرف دیگر مردم پای به میدان گذاشته ودر عمل بخواهند شرایط را بصورت بنیادین عوض بکنند. تک تک شاخصه های اقتصادی، زندگی وحیات نهادهای مدنی جامعه، از جنبشهای زنان، ملیتها، جوانان و زحمتکشان گرفته تا در ابعاد سیاسی درون حکومتی بحران سیاسی در حدی هست که شرایط رابرای مردم غیر قابل تحمل کرده باشد.
در کنار آن مردم برای اولّین بار بصورت جدّی و غریضی درک و لمس کرده اند که قادر هستند دستگاه سرکوب را بشکنند . آنها با حّس غریضی سیاسی، روانی و اجتماعی خود این را دریافته اند که ظرف سفالین حکومت ولایت و کودتای دینی نظامی، ترکهای جدی برداشته است و با چندین فشار و تکان اضافی در هم خواهد شکست. بخاطر همین با اطمینان به نفس بیشتری در مواقعی که میتوانند غافلگیر بکنند، بیرون آمده و با جانفشانی ایثارگرانه هم قدرت خود به نمایش می گذارند و هم ترکهای بیشتری به استبداد کودتایی الیگارشی ولایی وارد میکنند.
بالاخره مجموعه عواملی چون بحرانهای اقتصادی اجتماعی سیاسی از یکطرف، شرایط و فشارهای بین المللی از طرف دیگر و فشارهارهای جنبش مردمی از طرف دیگر نه تنها کنترل امور را از دست حکومت خارج میکند، بلکه با ترکهای بیشتر درون قدرت حاکمه سیاسی، دوران تلاشی قدرت سیاسی شروع میشود و بخشهایی از آن کنده شده به صفوف اپوزیسیون می پیوندند. بخشهای دیگر تدارکات برنامه های فرار را می بینند و بالاخره بخش نهایی تدارک مقاومت نهایی را می بینند.
فاکتور سوم:آیا جنبش مردمی از نظر آگاهیهای ذهنی روانی لازم جهت موفقیت تحول بنیادین جامعه به بالندگی لازم رسیده است؟.
شرایط ذهنی لازم جهت موفقیت یک تحول بنیادین را من تلاش میکنم در چند بخش تقسیم بندی بکنم.
(الف): شکل گرفتگی یک ایدئولوژی یا تئوری قدرتمند تحولگرای بالنده (جمهوری سکولار دموکراتیک بر مینای اصول جهانی حقوق بشر و دموکراسی) که قادر شده باشد انسجام فکری لازم را در درون اپوزیسیون بوجود آورده باشد.
(ب) شکل گرفتگی ساختار سیاسی تشکیلاتی مناسب ، چه بصورت حزب، یا جبهه یا کنگره ملی و یا تشکل سیاسی اعتلافی مشابه که نه تنها به تئوری تحولگرای بنیادین مسلح باشند، بلکه از اعتبار و اعتماد لازم در میان مردم بر خوردار بوده باشند.
(ج) شکل گرفتگی قشر نسبتا وسیعی از طیفهای اجتماعی روشنفکران سیاسی (مثل دانشجویان و دانش آموزان و معلمان و غیره) که با باور به ایدئولوژی و تئوری تحولگرای بالنده و ارتباط مستمر با ساختار سیاسی نمایندگی کننده این تحول، این برنامه را با حرکت مردمی در هم آمیزد.
ایدئولوژی و یا تئوری تحول بنیادین این جنبش مردمی چگونه تعریف میشود؟ ساختار سیاسی تشکیلاتی اعتلافی مناسبی که خواسته ها و آرمانهای مردمی را نمایندگی بکند چه ترکیبی میتواند داشته باشد؟ حزب سیاسیی که با مسلح بودن به تئوری بنیادین و تحولگرا بتواند نقش موتور محرک چنین اعتلافی را ایفا بکند، کدام سازمان سیاسی میباشد؟ سوال آخر اینکه آیا این جبهه اعتلافی توانسته است طیفها و اقشار روشنفکری و نهادهای مدنی و دموکراتیک مانند دانشجویان، فعالین جنبش زنان و دیگر جنبشهای دموکراتیک را تحت تاثیر تئوری تحولگراینه خود قرار بدهد و با آنها یک رابطه ارگانیک بر قرار نماید؟
فاکتور چهارم: دخالت فاکتورهای زمانی، مکانی و محیط سیاسی بین المللی چه تاثیری میتواند بر روی این پروسه بگذارد.
برای بوقوع پیوستن هر پدیده اجتماعی، یکی از فاکتورهایی که تاثیر جدّی دارد، شرایط عمومی محیط و منطقه ای و جهانی میباشد. فاکتورهای زمانی، مکانی و بالاخره تحوّلات سیاسی اجتماعی اقتصادی منطقه ای و جهانی تاثیرات ویژه و مشخصی در سرعت و کند شدن حرکت مردمی و بوقوع پیوستن اتفّاقات میگذارند. زمانهای باز بودن مدارس، یا تعطیلی آنها، زمستان و تابسنان و یا زمانهای سالگردهای ویژه تاثیرات مشخصی روی چگونگی پیشرفت تحولات میگذارند. تاثیرات بحران مالی بین المللی و یا مساله بازیهای اتمی حکومت ایران و عکس العملهای احتمالی غرب و اسرائیل و وابستگیهای بیشتر حاکمیت به دولتهای چین و روسیه و هند و غیره، تاثیرات ویژه و خاصی روی چگونگی و زمان تحولات و حرکتهای مردمی میگذارد که قابلیت پیش بینی آنها را پیچیدگی خاصی می بخشد.
فاکتور پنجم: چگونگی پیوند شرایط عینی و ذهنی جهت موّفقیت یک تحّول بنیادین در شرایط مشخّص ما.
صورت کلّی ارتباط ایندو پدیده را در قسمتهای قبلی مختصراُ اشاره کردم. اینجا تلاش میکنم بصوت مشخّص تری صحبت بکنم. آیا جنبشی که بنام جنبش سبز شناخته شده است، مسلح به تئوری تحولگرای بنیادین میباشد؟ دوم اینکه آیا ساختار چنین تعریفی که از جنبش سبز میشود و در راس ارگانیشم تشکیلاتی آن بخشی از اپوزیسیون لیبرالسم اسلامی یعنی آقایان هاشمی، خاتمی، کروبی و موسوی قرار دارند، به تئوری تحولگرای بنیادین مسلح میباشند که جنبش مردمی را به آمالهای نهایی مرحله ای خواهندبرسانند؟ آیا موتور محرّکه ای که از رادیکالیسم واقعبینانه لازم برخوردار بوده و بتواند جبهه اعتلافی چنین جنبشی را هدایت کند، آقایان لیبرالیستهای اسلامی میباشند؟ و سوال آخر اینکه آیا جنبش سبزی که بدینگونه تعریف میشود، میخواهد ساختار حکومت ولایی نظامی و دینی کودتا را بشکند؟ جواب من به تک تک سوالهای بالا منفی میباشد. به سراب نباید دل خوش کرد و باید خود را هر چه سریعتر از باطلاقی که شکل میگیرد، بیرون کشید.
جامعه هفتاد میلیونی مردمی که در ایران زندگی میکنند، آبستن یک تحول بنیادین میباشند. بحران اقتصادی، اجتماعی و سیاسی قابلیت کنترل و اداره کشور را از حکومت کودتا گرفته و آنها فقط با دست یازیدن به ترور و سرکوب و ایجاد ترس دارند حکومت میکنند. شرایط سیاسی اقتصادی بین المللی و منطقه ای آنها را در انزوا و فشار روز افزونتری قرار داده است . جنبش سبزی که نه به تئوری تحولگرایانه ای مسلح است، نه قصد ساختار شکنی دارد و مسیر حرکت خیزش مردمی را به سمت روزهای خوش زمان آیات عظام بهشتی و مطهری و خمینی هدایت میکند، کجا میتواند آرمانهای مردمی را بر آورده بکند؟
فاکتور پنجم: ضعفهای اصلی جنبش در عدم آمادگی لازم عامل ذهنی تحول بنیادین میباشد.
جنبش مردمی در سطح فعلی را دیگر نمیتوانیم در قالب “جنبش سبز” بگنجانیم. تنوع آرمانهای دموکراتیک زنان، کارگران، جوانان، ملیتها و دیگر اقشار مظلوم و دموکرات جامعه ایجاب میکند که رنگ آن به رنگهای “رنگین کمان” تبدیل گردد. رهبری جنبش مردمی “اگر میخواهیم موفق بشود” باید در دست جبهه ای متحد از سکولار دموکراتها باشد که وزنه سنگین هدایت کننده آن با سوسیال دموکراتها باشد.
مردم در روز ۲۲ بهمن ۱۳۸۸ این پیغام را میدادند که اولا نسبت به خفقان امنیتی هشیارند و متناسب با آن با حداقل ضربه پذیری حرکت میکنند، ثانیا سر در گم رهنمودهای آقایان موسوی و همراهان شدند که با سکوت در تظاهرات اشتراک بکنند.ثالثا عملا نشان دادند که دنبال چنان رهبری رادیکالی میگردند که بقیه راه آنها را تا سر منزل مقصود رهبری بکند.
شرکت کردن در تظاهرات بصورت سکوت در شرایطی که نیروهای بسیج شده از طرف حکومت شعارها و جو سیاسی را تحت کنترل داشته باشند، مردم را به سیاهی لشگر نیروهای حکومتی تبدیل کرد. این تاکتیک، ادامه روی آوردن به خواسته های حداقل و روز به روز کمرنگتر کردن شعارهای مردمی بود.
عدم شکل گیری تئوری بنیادین آلترناتیو و عدم ترویج چنین تئوریی در سطح اقشار روشنفکر جامعه ضعف بنیادین و اصلی جنبش مردمی میباشد. این تئوری باید بر مینای هدفهای حدّ اکثر مرحله ای تنظیم شده و بصورت گسترده ای در میان دانشجویان، زنان، معلمان و دیگر اقشار روشنفکر جامعه ترویج گردد. تئوری تحولگرایانه بنیادی ما بر محور “جمهوریت فدرال دموکراسی سکولار” باید تعریف شده باشد، که در بطن خود حقوق بشر، سیستم دموکراتیک مناسبات سیاسی، سیستم خودگردانی ملیتها و نظام جمهوریت مستتر میباشد. بزرگترین مانع تحقق پذیری چنین آرمانی نظام سیاسی ولایت فقیه و شاخ و برگهای مافیای الیگارشی اقتصادی نظامی آن میباشد. بازتاب سیاسی تئوری تحول بصورت عبور از این نظام به یک نظام فدرال دموکراسی سکولار تعریف میشود.
فورمولبندی شعارهای مربوط به خواسته های مردمی روزمره در راستای دستیابی به این هدف باید در عین واقعبینانه بودن، جوهره تئوری تحول بنیادین را نمایندگی بکند. این شعارها در راستای “دموکراسی، عدالت اجتماعی، سکولاریسم و حقوق بشر، یعنی خواسته های حد اکثر مرحله ای تنظیم میگردند. شعارهایی که باید از شفافیت لازم برخوردار بوده و ارتباط قوی با تحولات عینی روزانه داشته باشد تا بتواند هم پیوند لازم را بر قرار کرده و هم قدرت بسیج کنندگی لازم را داشته باشد.
پیرو ضعف بنیادین بالا،اشتباه در دنباله روی از لیبرالیسم اسلامی در قالب ساختاری جنبش سبز با رهبری آقای موسوی و همراهان به جای حمایت از آن که در جوهره خود نه قادر هستند سکولاریسم را نمایندگی بکنند، نه دموکراسی، حقوق بشر و عدالت اجتماعی را در سطحی که جامعه را از این بحران بیرون بیاورند و یک فاز اجتماعی جامعه را بالابکشند.
عدم شفافیت مواضع مستقل سازمان سیاسی رهبری کننده سوسیال دموکراسی در ایران که نه تنها موجب میشد تا مردم آنها را نه بعنوان پیشروان با چراغ راهنما در دست، بلکه بصورت سایه هایی پشت سر “جنبش سبزی با رهبری لیبرالهای اسلامی” که مردم را بسوی یک سراب رهنمون هستند، میدیدند.
در اندرون جبهه اپوزیسیون سکولار دموکرات این نقش و رسالت بر دوش رهبران سوسیال دموکراسی میباشد تا بعنوان وزنه سنگین محوری از طریق دیالوگ ، بقیه را یک به یک دور خود جمع بکنند، نه اینکه منتظر الطاف همایونی آقایان لیبرالیستهای اسلامی باشند تا تحول عقلانی یافته و بقیه را مورد لطف و مرحمت خود قرار دهند. نه تنها سوسیال دموکراتها رسالت شکل دهی جبهه اپوزیسیون سکولار دموکراسی را بعنوان یک وظیفه مشخص باید بدوش بگیرند، بلکه این تنها آنها هستند که با مسلح بودن به تئوری تحولگرای بنیادین در کامل یافته ترین مقیاس آن میتوانند وزنه سنگین و چراغ راهنمای هدایت کننده آن باشند.
مردم بصورت غریضی پتانسیلهای بالفعل و بالقوه لیبرالیستهای اسلامی “جنبش سبز” را آزموده اند و درمی یابند که زیر پرچم آنها به آرمانهای خود نخواهند رسید. آنها هنوز حاضرند روزنه های امید را باز و روشن نگهدارند و هنوز حد اکثر شانس را به این اپوزیسیون سبز بدهند تا آزمون خود را بدهد، ولی این حمایت مردم از آنها مشروط و توام با دو دلی میباشد. هم مضمون این جنبش سبز و هم قالب آن و هم تعریف ما از رهبری آن باید تحول بنیادین پیدا بکند تااینکه رهبری آن حد اقل بتواند خود را به همگامی با سطح جنبش مردمی برساند، مضمون آن محتوای آرمانهای مدرن و والای مردم باشد.