مقدمه:
به زحمت در ایران حزب یا سازمان سیاسی چپی را میتوان پیدا کرد که واقعا باورمند به سوسیالیسم بوده و واقعا به جایگاه تاریخی طبقاتی طبقه کارگر در تحولات اجتماعی معتقد بوده و در عرصه های پیکار سیاسی آرمان های سوسیالیستی طبقه کارگر را نمایندگی نمایند. سالهای سال می باشد که اکثر این احزاب با انواع مختلف تحلیل های به اصطلاح به روزه نموده شده “دموکراتیک”، “سکولار” و ” آزادیخواهانه” با آلترناتیو های متنوع “جبهه ای خلقی” یا “جمهوریخواهانه” و یا “ملی دموکراتیک” و غیره، میان بر های مختلفی به “نئولیبرالیسم” و “لیبرال دموکراسی” زده و برای بر سر کار آوردن این گونه آلترناتیو ها، از طبقه کارگر به عنوان سیاهی لشکر قدرتمندی استفاده می نمایند. این در حالی می باشد که نه تنها هیچکدام از این جایگزین ها ره به سوسیالیسم نمی برند، بلکه با بر سر کار آمدن و استحکام قدرتمداری سیاسی توسط هر کدام از این آلترناتیو های جایگزین، از یک طرف نیروهای جنبش های راستین آرمانخواهی سوسیالیستی نابود، قتل عام و درب و داغون می گردند، بلکه پیکار برای کارگران و زحمتکشان جهت دست یابی به خواسته های طبقاتی و آرمان های خویش، دو باره صد چندان سخت می گردد.
پروژه های سوسیالیسم زدائی امپریالیستی
پروژه های سوسیالیسم زدائی امپریالیستی بدون توقف خصوصا از زمان انقلاب کبیر اکتبر روسیه به بعد ادامه داشته است. حتی در زمان جنگ جهانی دوم، قبل از اینکه آلمان به فرانسه و انگلستان و غیره حمله بکند، این کشورها با آلمان هیتلری در نابود کردن اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی هم نوا بودند. پرچم های سرخ سوسیالیسم ققنوس وار از میان خاکستر های نبردهای آتشین، در اتحاد شوروی، جمهوری خلق چین، کوبا و خیلی کشورهای جهان بر افراشته شده و به حیات خویش ادامه دادند.
کشورهای سوسیالیستی که از پایه های ابتدائی و اولیه سازمان دهی و مدیریت نظام های جدید سوسیالیستی را از صفر و با هزاران اشکال و اشتباه تجربه می کردند، قادر شدند تا آلمان نازی را شکست داده، اولین فضانورد را به فضا بفرستند و هزارادن دستاورد مشابه را در تاریخ بشریت ثبت نمایند. اگر حزب کمونیست چین قادر بود تا حدود زیادی از این تجربیات ، علیرغم اشتباهات فراوان دوران انقلاب فرهنگی بیرون بیاید، متاسفانه اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی، در درجه اول به دلیل اشکالات و اشتباهات اساسی درون حزبی خویش، و در درجه دوم بخاطر اعتماد به نیرنگ ها و دروغ پردازه های پروژه ای کشورهای امپریالیستی از هم پاشیده شده و به پرتگاه نابودی کامل نزدیک شده بود.
در شرایطی خصوصا طی یک قرن گذشته بدون توقف کشورهای امپریالیستی در حال کشتار، قتل عام و نابودی جنبش های کمونیستی سوسیالیستی بوده اند، در عرصه های تبلیغاتی تجربه های سوسیالیستی را انحراف دیکتاتوری ضد آزادی های بشری معرفی کرده و نظام سرمایه داری نئولیبرال را پایان و انتهای ساختاربندی های اقتصادی اجتماعی معرفقی می نمودند. به موازات آن، متلاشی شدن اتحاد جماهیر شوروی از طرف بنگاه های تبلیغاتی کشورهای امپریالیستی به عنوان شکست کامل و پایان تجربیات سوسیالیستی معرفی می کردند.
اکنون بیش از سی سال می باشد که کشورهای امپریالیستی به تمام قدرت و امکانات رسانه ای، آموزشی، تعلیم و تربیت بر طبل باطل بودن، نابودی و متلاشی شدن تجربه سوسیالیستی کوبیده، و این گونه تجربیات را ضد آزادی های بشری، دیکتاتوری و ضد دموکراتیک معرفی می نمایند.آنها با تمام قدرت اذهان عمومی نسل های جدید را با نظریه اینکه تجربه سوسیالیستی بشریت، یک تجربه ضد بشری به مانند نازیسم هیتلری بوده است، سیاه مالی نموده اند.
در یک چنین شرایطی، پیکارگران کاروان آرمانخواهی اردوگاه کار و زحمت و کاروان سوسیالیسم، باید هر از چند بار مجددا به مثابه آتش زیر خاکستر، دوباره از ویرانی های آتش و خود قتل عام ها و کشتارهای سر بلند کرده و باز هم پرچم سوسیالیسم و سیادت اردوگاه کار و زحمت را برافراشته نمایند.
سوسیالیسم زدائی در چپ ایران
چپ ایران به طور غالب تحصیل کرده مکاتب غربی و کشورهای کلان سرمایه داری می باشند. پیروان این مکاتب بطور غالب در کشورهای کلان سرمایه داری غربی زندگی می کنند. آنها اغلب بخاطر میزان تحصیلات و اشتغال متوسط به بالا از درآمد و سطح زندگی درخوری نیز برخوردار می باشند. آزادی های فردی و اجتماعی نیم بند و فورمالیته موجود در کشورهای غربی در مقایسه با خفقان و کشتار و زندان حاکم بر حکومت گماشته شده توسط غرب جمهوری اسلامی ایران بر کشورمان، موجب گرایش بیشتر این نیروها به آنچه که مدل دموکراسی غربی نامیده میشود، بیشتر و بیشتر می گردد. این امر در شرایطی که طی بیش از سی سالی که از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی گذشته است، و طی این مدت گفتمان ترویجی، تعلیمی و تبلیغی غالب در کشورهای غربی بر باطل بودن مدل های سوسیالیستی و رهایی بخش و نهایی بودن مدل دموکراسی غربی مبتنی بوده است. این امر موجب گردیده است تا بخصوص طی سی سال گذشته، دسته دسته از نیروهای پیروان آرمانخواهی سوسیالیستی چپ ایران، از این آرمانخواهی فاصله گرفته، جدا شده و به تا حدود زیادی از مراحی سوسیالیسم گرزی به مرحله سوسیالیسم زدائی رفته و سپس حتی در مقابل آرمانخواهی سوسیالیستی قرار گرفته و در جستجوی پیوند با نحله های مختلف پیروان لیبرال دموکراسی ایرانی بوده باشند.
یکی دیگر از ویژگیهای مشخص چپ ایرانی را میتوان به دوران حاکمیت گروه تیم “لئونید برژنف” در آخرین سالهای اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی مقایسه کرد. با همان تشبیه، “لئونید برژنف” ها، ” آندروپف” ها، “چرننکو” ها ، “گرومیکو” هایی که بیش از چهل تا پنجاه سال بر عرشه های قدرتمداری حزب کمونیست اتحاد جماهیر شوروی نشسته و امکان برآمد و نوگرایی و مدیرت نوین را از نسل های بعدی سلب نمودند، بر جنبش چپ ایران نیز حاکم می باشد.
در نحله های مختلف چپ ایرانی نیز “برژنف” ها، “اندروپف” ها و “چرننکوها” شاهرگ های اصلی تمامی این جریان ها را همچنان در دست قبضه کرده، و این بار اغلب به صورت هایی نوستالژیک در مسیر های پیوند های “دموکراتیک” با نحله های “لیبرال دموکراسی ایرانی” حرکت می نمایند.
چه باید کرد نیروهای جنبش کارگری سوسیالیستی ایرانی
تاریخچه جنبش های کارگری جهانی با آنارکوسندیکالیسم آغاز می گردد. انقلابیون فراوانی مانند “باکونین”، ، “کروپاتکین”، ” لوئیز میشل “، ” ماکنو”، “صوفیا کروسکایا”، “پرودون”، و هزاران انقلابی دیگر که جزو رهبران جنبش های کارگری بودند، همان هایی که کمون پاریس و انقلاب داخلی اسپانیا را رهبری می کردند، همه آنارشیست های سندیکالیست بودند. آنها خواهان حذف هر گونه قدرتمداری سیاسی و خواهان خودگردانی اجتماعی اقتصادی مردمی در ساختارهایی مانند کمون پاریس بودند.
اگر ضعف عمده سندیکالیست های آنارشیست را در حذف نقش آفرینی قدرتمداری سیاسی طبقه کارگر در مدیریت سیاسی بدانیم، اغلب احزاب و سازمان های چپ و سوسیالیستی رسالت تاریخی خویش را در کسب قدرت سیاسی، اعمال دیکتاتوری حزبی با حذف نقش آفرینی واقعی سیاسی طبقه کارگر می باشد. در اغلب این احزاب حتی ضریب میزان کارگران به بیش از ده درصد هم نمی رسد. یک چنین احزاب سیاسی چپ، تا زمانی که قدرتمداری دموکراتیک سیاسی را به محیط های کار و زندگی زحمتکشان منتقل نکرده باشند، اغلب جهت رسیدن به قدرت سیاسی و تداوم قدرتمداری خویش، از طبقه کارگر به عنوان یک سیاهی لشکر استفاده می کنند.
در شرایطی که در جنبش های انقلابی یکسال گذشته، هنوز جنبش های کارگری مهر خویش را بصورت محکمی بر این جنبش ها نکوبیده بود، اغلب همین احزاب چپ در مماشات با سلطنت طلبان، نئولیبرال ها و ملی گرایان و جمهوریخواهان، در تدارک تشکیل اعتلاف های متفرقه به خاطر تشکیل آلترناتیو های جایگزینی برای جمهوری اسلامی ایران بودند. در شرایطی که پروژه کودتای رنگی امپریالیستی قادر گردیده بود تا با یک منشور و ائتلاف سیاسی مستقل وارد صحنه گشته و به میدان دار و یکه آلترناتیو سیاسی تبدیل گردد، اکثر این جریان ها جهت عقب نماندن از قافله در تلاش بودند تا برای آنها هم در این میز گرد ائتلاف جایگاهی باز گردد.
اغلب این جریان ها نقش برآمد سیاسی را از جنبش های کارگری حذف کرده و خواهان آن می باشند تا جنبش های کارگران و زحمتکشان در چهارچوبه های صنفی سندیکایی باقی مانده و وظیف برآمد های سیاسی را به این احزاب واگذار نمایند. این در شرایطی می باشد که اغلب این احزاب از فازها و مراحل سوسیالیسم گریزی به مرحله سوسیالیسم زدائی فراروییده اند. گرچه این بخش از چپ در کشورهای اروپایی به مرحله سوسیالیسم ستیزی نیز رسیده اند، خوشبختانه در ایران ما شاهد چنین برآمدی نمی باشیم. آیا با چنین میزانی از استحاله سیاسی و سیر قهقرائی که آنها طی کرده اند، طبقه کارگر و دیگر زحمتکشان جامعه می توانند سرنوشت سیاسی خود را دو دستی به دست یک چنین احزابی بسپارند؟
در یک چنین شرایطی بود که جنبش کارگری ایران هم از تجربیات طولانی تارخی خویش در ایران و انارکوسندیکالیستها درس گرفته و بلوغ تجربیات صنفی سندیکایی خویش را با نقش برآمد سیاسی سوسیالیستی کارگری در آمیخته، تمامی برنامه های این احزاب چپ را دور زده و در شرایط حساس، برآمد های انقلاب توده ای . جهت حذف آلترناتیو کودتای رنگی، با منشور ۲۴ سندیکا و اتحادیه به میدان چالش های سیاسی وارد می گردد.
این تجربه به ما می آموزد که نه تنها طبقه کارگر ایران از چنان درجه ای از بلوغ سازمانی ساختاری، تجربیات تلاش های صنفی سندیکایی بر خوردار می باشد، بلکه خلائی را که احزاب سیاسی چپ در عرصه های سیاسی نتوانستند پر نمایند، خود مستقلا با وارد شدن به عرصه های سیاسی پر کردند.
اگر بطور واقع بینانه ای به عنصر سوسیالیسم گریزی و سوسیالیسم زدائی در احزاب چپ ایران توجهی کرده باشیم، از جمله نتایجی که باید از وظیفه تاریخی بگیریم از جمله این دو مورد می گردد. مورد اول اینکه جنبش های کارگری باید خود مستقلا و بدون توجه به کارکردهای احزاب چپ، اقدام به برآمد های سیاسی نموده و فعالیت های صنفی خویش را با چالش های سیاسی در آمیزند. عنصر دومی را که میتوان روی آن انگشت گذاشت این می باشد که مانع از آن گردند تا احزاب چپ به آنها به عنوان سیاهی لشکری نگاه بکنند که رسالتا و بطور تاریخی به دنبال آنها خواهند آمد. در شرایطی که بر خلاف آنچه که در زمان تشکیل حزب عدالت ایران بیش از صد سال پیش، سوسیال دموکرات ها به کارخانه ها رفته و کارگران را گروه گروه به داخل حزب جلب می کردند، امروزه برعکس، این کارگران و زحمتکشان می باشند که باید احزاب چپ را تسخیر نموده و دوباره جامه سوسیالیستی را بر تن این احزاب بکنند.
پایان سخن
در شرایط سوسیالیسم گریزی و سوسیالیسم زدایی احزاب چپ، جنبش های طبقه کارگر ایرن مجبور نیستند در مقابل این راهبردهای تسلیم شده سرنوشت سیاسی خویش را در گرو این احزاب قرار دهند. جنبش های کارگران و زحمتکشان از چنان بلوغ تجربی برخوردار می باشد که بتواند خود مستقلا چالش های صنفی سندیکایی خوی را ارتقا داده و در عرصه های سیاسی نیز نقش آفرینی سازنده و تحول گرانه خویش را مستقلا ایفا نماید. در چنین مسیری طبقه کارگر با نقش آفرینی بنیادین و تحول گرانه خویش می تواند با حضور فعال خویش در میدان های چالش های صنفی و سیاسی دوباره جامه سوسیالیسم را بر تن احزاب چپ ایران بپوشاند.
چرا در شرایطی که امپریالیسم در توطئه های کودتاهای رنگی خویش از دلقک هایی مانند زلنسکی گرفته تا سلبرتی هایی که اغلب بخاطر شهرت های کاذبی که بخاطر قدرت های تبلیغاتی رسانه های صوتی، تصویری ویدئویی و مجازی کسب کرده اند، برای کشورهای دست نشانده خویش رهبران سیاسی می سازند. چرا در شرایطی که احزاب چپ ایرانی توسط برژنف ها، چرننکوها، آندروپوف ها و غیره به مدت بیش از نیم قرن غصب شده اند و جایگاهی را در آنها برای قدرتنمایی کارگران و زحمتکشان فراهم نمی نمایند، خود کارگران مستقیما وارد عرصه های پیکار چالش های سیاسی گشته و رهبری تحولات گذار سوسیالیستی را به عهده نگیرند.
امروزه جنبش های معلمان، کارگران، بازنشستگان، دانشجویان و دانشگاهیان و غیره نشان داده اند که میتوانند بصورت سازمان یافته و با بلوغ و متانت صنفی و سیاسی خواسته های خویش را به صورت بلند مدت سازماندهی هدایت و رهبری نمایند. رهبران این تشکل ها، رهبران جنبش های کارگری برای نجات ایران از بحران های اقتصادی، سیاسی، فرهنگی و اجتماعی باید به فکر نقش آفرینی مستقل رهبری سیاسی تحولات گذار به آینده ای سعادتمند برای همه ایرانیان را به عهده بگیرند.
دنیز ایشچی ۱۰ می ۲۰۲۳
3 Comments
سوسیالیسم در ایران مانند روسیه لنین ریشه های المانی و مکتب فکری المان را دارد .
اما چپ ایرانی بر خلاف چپ روسیه و چین توان برقرای ارتباط مابین سوسیالیسم و فرهنگ ملی خود را ندارد به بیان دیگر ایدیولوژی و تشکیلات چپ ایرانی نه تنها فرهنگ ملی ندارد بلکه آنچنان تحت تاثیر فرهنگ آلمانیست که توان هرگونه عرض اندام و استقلال فکری و ایدیولوژیک خود از دست داده است .
پس از فروپاشی شوروی و از دست دادن منابع تحلیلی و خبری و تشکیلاتی چپ ایرانی کاملا به مترجم شبکه های بین المللی رسانه های غربی و عموما المانی بدل شده است و خود فاقد هرگونه ابداع و نواوریست .
ریشه های وابستگی عقب افتادگی و نازایی چپ ایران نادیده گرفتن و دوری جستن از فرهنگ ملی و ریشه ای خود است .
استالین همه پیروان مکتب سوسیالیسم المانی حزب کمونیست روسیه را تسویه نمود و یا از دم تیغ گذراند تا شوروی را قدرتمند و پیروز زمانه خود نماید .
چین نیز سوسیالیسم و موجودیت کنونی خود را مرهون سوسیالیسم چینی خود میباشد .
مارکس و لنین در جنبش چپ ایران متفکر و ایده گرا نیستند بلکه مراجع تقلید قابل پرستش هستند !!!!!!!
تا روزی که جنبش چپ ایران قادر به برقرای ارتباط مابین سوسیالیسم (عدالت اجتماعی و نه کپی برداری از مارکس و لنین ) و فرهنگ ملی خود نباشد از دایره پرکار بی بی سی پا فراتر نخواهد گذاشت و همیشه برده فکری و تشکیلاتی تفکر ویرانگر المانی خود خواهد بود .
عدالت اجتماعی و یا سوسیالیسم در هر کشوری باید که بتواند که مظروف ظرف خود باشد .
یک اجر را نمیتوان داخل کوزه قرار داد فهمیدن این نکته به اینیشتین نیاز ندارد .
ضمن ِدرود بر رفیق دنیز، اشارات شما به برخی موارد ِ کمونیسم زدایی از سویِ عمده چپ ایرانی بیرون از کشور، صحیح ست، اما بطور عمقی بدان نگریسته نشده ست.خوشبختانه ،میلیونها چپ و مارکسیست ایرانی، علیرغمِ سیاستهای موجود چپهای خارج،موضع گیری کرده، و در راستای برنامه های نظری و عملی ِ آنها ،گام برنمیدارند، و تحلیل های بسیار بسیار دقیقتری نسبت به آنها داشته و دارند.این عملاً بمفهوم بی اعتمادی و بی اعتنایی ،چپ داخل کشور،نسبت به رهبرانیست که هنوز فکر میکنند،از جایگاه ویژه ی دهه شصت برخوردارند..سخن بسیار ست و در حوصله ی این وجیزه نمیگنجد.آرزوی شادی و بهروزی شما رفیق عزیز
نویسنده این مقاله درخواست میکند برای این که سوسیالیسم در ایران رواج یابد تمام فعالین قدیمی سیاسی مدافع سوسیالیسم در ایران کنار بروند و کار را به خود کارگران بسپارند که سوسیالیسم را ترویج کنند او مینویسد:
« احزاب چپ ایرانی توسط برژنف ها، چرننکوها، آندروپوف ها و غیره به مدت بیش از نیم قرن غصب شده اند و جایگاهی را در آنها برای قدرتنمایی کارگران و زحمتکشان فراهم نمی نمایند، خود کارگران مستقیما وارد عرصه های پیکار چالش های سیاسی گشته و رهبری تحولات گذار سوسیالیستی را به عهده نگیرند».
در حالی که سوسیالیسم در قرن ۲۱ مستلزم نظریه پردازی نوین است، نیازمند نوآوری است. بازگشت به تجربه اکتبر پاسخگو نیست. تلاش های فکری جامعی برای نقد نظام سرمایهداری و نشان دادن راههای مهار آن در جریان است. اثر ارزشمند «سرمایه در قرن ۲۱» یک تلاش بسیار ارزنده در این راستا است. توماس پیکتی، نویسنده اثر فوق اخیرا نتایج پژوهشهای خود پیرامون علل نابرابری در جوامع را تحت عنوان «سرمایه و ایدئولوژی» انتشار داده است که خوشبختانه ترجمه فارسی آن هم در حال انجام است.
سوسیالیستهای ایرانی هم نسل ما برای ترویج سوسیالیسم آثار لنین را نشر میدادند. اکنون نسل تازهای از فعالان سیاسی چپ و مخالف غارتگری سرمایهداری در ایران به میدان آمدهاند.
آیا دنیز ایشچی کارگران را راهنمایی میکند که اساسا تئوری را کنار بگذارند؟ یا او شاگردان لنین را منحط و غاصب جنبش کارگری میداند و بازگشت به خود لنین را توصیه میکند؟
به نظر من چرننکو و برژنف و استالین پیروان صادق و اصیل لنین بودند.
و اگر جنبش عدالتخواهانه زحمتکشان بخواهد از سرمایهداری لجامگسیخته کنونی گذر کند باید به بازخوانی لنین اکتفا نکند. باید آثار و تلاشهای فکری تازه را باز آموخت.
مرورهای تاریخی توماس پیکتی یکی از قابل اتکاترین تلاشها برای آشنایی با مسیری است که بشریت برای گذر از بیداد و بی عدالتی سرمایه داری طی کرده.