١۴ مرداد امسال ١٢٨مین سالگرد درگذشت فردریش انگلس یاور مارکس است. انگلس در ٢٨ نوامبر ١٨٢٠ در قدیمیترین شهر صنعتی آلمان که در شرق شهر دوسلدورف قرار دارد، به دنیا آمد و در آگوست ١٩٨۵ در ٧۴ سالگی درگذشت.
انگلس به ١٢زبان از جمله فارسی و عربی مسلط بود، او نخستین نوشته خود را در نوزده سالگی دریک مجله به چاپ رساند که نوشتهای شدیدا انتقادی از شرایط کارگران در زادگاهاش بود. وی ٢٢ ساله بود که با کارل مارکس آشنا شد و از آن پس نزدیکترین یار و یاور او تا زمان درگذشتاش باقی ماند . نخستین دیدار انگلس با کارل مارکس در سال ١٨۴٢ در تحریریه روزنامه «راینیشه» در شهر کلن روی داد. انگلس پس از آن به انگلستان رفت تا در شهرمنچستر در کارخانه نساجی پدرش، کارآموزی خود را در رشته بازرگانی به پایان برساند.
انگلس فیلسوف و سوسیالیست بزرگ آلمانی و یکی از دو نویسنده معروف مانیفست کمونیست است. وضعیت طبقه کارگر درانگلستان بشدت او را متاثر ساخت، بدین خاطر بررسیهای نظری او در همین زمینه آغاز شد و سرانجام در کتاب های «وضعیت طبقه کارگردرانگلستان» و «طرحی برای نقد اقتصاد ملی» بازتاب یافت. وی در این آثار، مالکیت خصوصی بر ابزار تولید را مورد انتقاد قرار داده است. زیرا معتقد بود مالکیت خصوصی، نیروی کار انسانی را به کالایی فرو میکاهد که بهای آن تابع عرضه و تقاضاست. این دیدگاه انگلس، مارکس را تحت تاثیر قرار داد.
انگلس از سال ١٨۴۴ شروع به همکاری با کارل مارکس و «آرنولد روگه» کرد و با همکاری یکدیگر در پاریس «سالنامه آلمان و فرانسه» را منتشر میکردند. بین مارکس و انگلس ١۴٠٠ نامه ردوبدل شده است. در سال ١٨۴٧ آنان طرحی را ارایه کردند که مبانی کمونیسم را تشریح کرده بود. در پی آن «اتحادیه کمونیستها» را در لندن و «انجمن کارگران آلمان» را در بروکسل بنیاد نهادند. انگلس ٢٨ ساله بود که «مانیفست حزب کمونیست» را با همراهی مارکس منتشر کرد که در آن کارگران جهان به اتحاد برای پایان دادن به نظام بهرهکشی فرا خوانده شد. مانیفست تا کنون به بیشتر زبان های دنیا ترجمه شده است.
به گفته مارکس اگر انگلس او را از نیازهای مادی و معنوی پشتیبانی نمیکرد هرگز نمیتوانست به زندگی و کار خود ادامه دهد. انگلس نظریه پرداز نبود ولی فیلسوف و سوسیالیستی بزرگ و یکی از دو نویسندگان «مانیفست کمونیست» است. اگر چه انگلس خود را از روی فروتنی «ویلون دوم ارکستر انقلاب کارگری» میدانست، اما او به ویژه در شاخه فلسفه دیالکتیک آثار ماندگاری دارد که برجستهترین آنها «دیالکتیک طبیعت» است که در آن به علوم طبیعی و تشریح آن ازراه فلسفه دیالکتیک پرداخته است.
بعد ازمرگ مارکس به قول لیبکنشت (رهبر سوسیال دموکراسی) انگلس یا ویلون دوم ارکستر انقلاب پرولتری در نقش «ویلون اول» قرار گرفت. او با مسئولیت به مراتب بیشتری مواجه شد. او همچنین در این دوره، درادامه مطالعات و پژوهشهای خود درعرصههای مختلف، تنظیم نوشتهها و یادداشتهای پراکنده مارکس و ترجمه آثار چاپ شدهاش به دیگر زبانهای اروپایی و شرکت فعالانه در فعالیتهای سیاسی و مبارزاتی رو به گسترش جنبشها و احزاب سوسیالیستی درگیر بود. دوستان نزدیک انگلس از جمله ببل، لیبکنشت و کایوتسکی که نگران تنها شدنش بودند به او اصرارکردند که از انگلستان به آلمان بازگردد. اما انگلس قاطعانه مخالفت کرد و گفت «به کشوری نخواهم رفت که فرد را میتوان ازآنجا اخراج کرد.» او تا پایان حیات در لندن ماند.
او قبل از سرگرفتن مجدد کارهای پژوهشی خود، در انبوه عظیم و نامنظم نوشتهها و یادداشتهای مارکس به جستجو پرداخت. در این جست و جوها، انگلس متوجه شد که متن جلد دوم «کتاب سرمایه» یا کاپیتال عملا تکمیل شده بود و مارکس با وسواس همیشگیاش از ترس فشارهای انگلس برای تسریع در چاپ آن، او را بیخبر گذاشته بود. انگلس به قول خودش تنها کسی بود که میتوانست خط مارکس را بخواند و ازسال ١٨٨٣ کار سخت تنظیم نهایی کتاب را آغاز کرد. چشمانش سخت ضعیف شده بود و به سختی میتوانست بخواند اما سرانجام جلد دوم «سرمایه» را در سال ١٨٨۵ منتشر کرد.
انگلس به تدریج از برنشتاین و کایوتسکی هم کمک گرفت. چند سال بعد در ١٨٩۴ جلد سوم سرمایه را نیز منتشر کرد. موضوع مهم اینجاست که انجام این کارغول آسا یعنی اتمام سرمایه (کاپیتال) و چاپ آن بدون انگلس ممکن نمیبود.
انگلس نیز به مانند مارکس تحت تاثیر فلسفه هگل بود، ولی درون مایه آن را رد می کرد. وی همچون دیگر «هگلیهای جوان» معتقد بود که فلسفه هگل، بر سر خود ایستاده است و باید آن را واژگون ساخت تا بر روی پای خود قرار گیرد. معنای این سخن آن بود که همزمان با حفظ هسته دیالکتیکی فلسفه هگل، باید درونمایه ایدهآلیستی آن را دور ریخت و آن را با ماتریالیسم انباشت .
انگلس در مهمترین آثار فلسفی خود یعنی «آنتی دورینگ»، «دیالکتیک طبیعت» و «لودویک فویرباخ و پایان فلسفه کلاسیک آلمانی» تلاش کرد دعوی اعتبار دیالکتیک را از افقهای ماتریالسم تاریخی فراتر ببرد. این تلاشهای فکری انگلس تنها برخاسته از راهکارهای مبارزه حزبی و طبقاتی نبود، بلکه همزمان پاسخی بود به نیازهای زمانه و واکنشی در برابر افزایش اهمیت تفکرات مبتنی بر علوم طبیعی. در آن دوره درمیان نخبگان فکری جنبش کارگری، اندیشه های داروین و دیگر طبیعی دانان گسترش داشت. ازآنجا که دانش علوم طبیعی، برای شناخت دقیق از جهان به شمار میرفت، ضروری بود تا حوزههایی که در آنها تصورات مکانیکی حاکم بودند به دقت ترسیم شود تا به گفته انگلس، تکیه گاه نظری ایدهآلیسم و ماتریالیسم غیر دیالکتیکی فرو ریزد .
بر این پایه بود که انگلس در کتاب «آنتی دورینگ» وظیفه بسیار سنگینی بر دوش دیالکتیک مینهد و آن را به «دانش حرکت عمومی و قوانین تکامل طبیعت، جامعه انسانی و تفکر» بر میکشد. به گفته او، وحدت واقعی جهان برخاسته از مادیت آن است، مکان و زمان اشکال بنیادی هستی هستند و هستی بیرون از مکان به همان اندازه بیمعناست، که بیرون از زمان. به نظر انگلس حرکت یا جنبش شیوه همیشگی هستی ماده است و ماده بی حرکت هرگز و در هیچ جا وجود نداشته است . بدینسان انگلس در آموزههای معرفت شناختی و هستی شناختی خود، ماده را جانشین «امر مطلق» در فلسفه هگل میکند منتها این ماده پدیدهای ایستا نیست بلکه اصلی پویاست. همچنین انگلس معتقد بود آنچه واقعا هست، مادی است و آنچه مادی است واقعا هست. پس بر این پایه نمیتوان به معنای واقعی از واقعیتی غیر مادی سخن گفت.
مهرزاد وطنآبادی