سالها از فوت پدرم میگذرد سالها است که دیگر شعر و اثر جدیدی از سیاوش کسرایی به چاپ نمی رسد و میتوان گفت که او دیگر به تاریخ ادبیات ایران پیوسته است. در این سالها از دوست و غیر دوست ، صاحب نظر و دوستدار ادبیات در رابطه با کسرایی بسیار نوشتند و در آینده نیز به احتمال زیاد خواهند نوشت. بسیاری از به اصطلاح دوستان پدرم نیز که هم صاحب قلم و هم صاحب نظر بودند و هم در زمان حیات او از نزدیکترین یاران وی به شمار میرفتند یا سکوت اختیار کردند و یا اگر در جایی دستشان رسید نیشی به او رساندند.
به هر حال قرن ٢١ است و معرفت را باید در فیلمهایی مانند “قیصر”و یا داستانهای مربوط به “پوریای ولی”جستجو کرد.
از سوی دیگر جوانانی نیز بودند که بدون کوچکترین آشنایی شخصی با وی دست به تحقیق به روی آثارش زدند. این دوستان جوان که اکثرا بعد از انقلاب به دنیا آمده اند بدور از هر گونه تعصب سیاسی و عقیدتی اشعار کسرایی را نقد و بررسی کردند.
در این میان خانواده ما تنها نظارهگر و خواننده مطالب دوستان بود. اما با گذشت سالها صلاح دیدم که خاطرهای از پدرم را بازگو و به نکتهای اشاره کنم.
روز ١۴ اسفند ١٣۵٧ سالگرد در گذشت دکتر محمد مصدق برای اولین بار در محیطی آزاد در ده “احمدآباد” برگزار شد.
من در آن زمان نوجوانی بودم و همراه پدر و مادر و خواهرانم بی بی و اشرف و جمعی از دوستان راهی آنجا شدیم. احمدآبادیها بهت زدهبودند، از پیرترین تا جوانترینشان. باورنمیکردند که جادهی ممنوعهی احمدآباد اینچنین از سیاهی جمعیت موج بزند. در میان باغی نه چندان بزرگ، ساختمانی دو طبقه افتاده بود که در یکی از اتاقهای طبقهی اول آن دکتر مصدق آرمیده است.
بر پشت بام منزل دکتر بلندگویی کار گذاشتند و قرار بود رهبران احزاب و گروه ها سخنرانی کنند. روزی بود تاریخی . اکثر رجال سیاسی آنروز ایران بالای این پشت بام بودند:
مهندس مهدی بازرگان و وزرای دولت موقت و از جمله دوست بسیار خوب پدرم مرحوم داریوش فروهر، اعضای برجستهی جبهه ملی و نهضت آزادی و بسیاری دیگر از رهبران گروههای کوچک و بزرگ سیاسی ایران.
تا آن روز تنها در تظاهرات خیابانی و یا بر روی دیوار کوچهها و خیابانهای شهر عکس و تصاویر رهبران سیاسی را دیده بودم و از اینجهت برای من لحظهای بود بسیار هیجان انگیز . اما آنچه مرا بسیار تحت تاثیر قرار داد آن بود که تمامی آنها بدون استثنا به سمت پدرم که در گوشهای ایستاده بود میآمدند و با گرمی خاصی او را در آغوش میگرفتند و جویای حال و احوال او میشدند. این در حالی بود که بسیاری از این رهبران در مواجهه با یکدیگر برخوردی بسیار سرد داشتند. در همین حال برای شروع مراسم همه منتظر آیت الله طالقانی بودند. که وی به محض رساندن خود به پشت بام و مشاهده پدرم، مستقیما به طرف او آمد و پس از سلام و احوالپرسی گفت: آقای کسرایی بسیاری از دوستان ما و شما در زندان با شعرهای شما زیر شکنجه ها مقاومت کردند. مسئولیت شما اکنون بسیار سنگین است و سعی کنید همچنان با شعرهای خود از انقلاب دفاع کنید.
این خاطره را از آنجهت باز گو کردم که دوستان، آشنایان و جوانانی که آشنایی کمی با سیاوش کسرایی دارند بدانند که برای او اندیشه ، ایدئولوژی و یا طرز تفکر کسی ملاک اصلی برخورد با آن شخص نبود . خانهی ما در ایران از سالها پیش از انقلاب محل رفت و آمد افراد مختلف، از طبقات مختلف و با تفکرات متفاوت بود .
سخن به درازا کشید. تنها خواهش من از منتقدانی که اندیشه و طرز تفکر او را مورد نقد و بررسی قرار میدهند این است که سعی کنند همانطور که سیاوش کسرایی با شخصیتهای سیاسی ایران، از هر طیف و دستهای به نیکی گفتگو و تبادل نظر میکرد، این بار آنها نیز بدون پیشداوریهای مغرضانه و عاری از جهتگیریهای گروه گرایانه توشهی هنری او را به جوانان و زنان و مردان کشورمان بشناسانند.
در چند روز اخیر صدایش در گوشم می پیچد ” دلم از مرگ بیزار است، که مرگ اهرمنخو آدمیخوار است.” یاد ” آرش کمانگیر ” میافتم و حماسهای که او سرود. یاد دبستان میافتم و کتاب فارسی. و به یاد میآورم عشق به مرز و بوم را ، آزادگی را ، کار کردن ، در غم انسان نشستن، امید، ایمان، آرمیدن را. به یاد میآورم پیکار نیکی و بدی را ، که چگونه میدهد راه، مینماید امید.
او وطنش را عاشقانه دوست و تنها یک آرزو داشت و آن دیدار دوباره ایران بود که افسوس میسر نشد.
ملال ابرها و آسمان بسته و اتاق سرد
تمام روزهای ماه را
فسرده مینماید و خراب میکند.
و من به یادت ای دیار روشنی کنار این دریچه ها
دلم هوای آفتاب میکند!
….
خوشا به آب و آسمان آبیات
به کوههای سربلند
به دشتهای پر شقایقت
به درههای سایه دار
و مردمان سخت کوش توده کرده رنج روی رنج.
زمین پیر پایدار!
هوای توست در سرم
اگر چه این سمند عمر
زیر ران ناتوان من
به سوی دیگری شتاب میکند.
1 Comment
وقتی رفقای هم-حزبی کسرائی به کسرائی پشت کردند، وقتی که دوست؛ دشمن شد – شکایت کجا بریم.
به مانلی باید گفت: توقع-ات در این بازار مُکّاره که اکنون در اپوزسیونِ ایرانی جاری و ساری است؛ غیرواقع-بینانه است.
اگر سیاوش کسرائی بخشی از تاریخ ادبیات معاصر ایران است (که هست)؛ دیگر نیاز به سفارش نیست.
باید کوشید و امیدوار بود در جنبش “زن زندگی آزادی” چنان عقلانیت و معرفتی در میانِ مردمِ ایران جاری و ساری گردد که به هرکس و هرچیز بنا به وزن و ارزشی که در شرایطِ زمانی و مکانیِّ خود داشته و دارد بنگرد.
در دو سوی جبهه؛ می کوشند تا تاریخی جعلی برای ایران و ایرانی بسازند، از این رو؛ فرهیخته-گان را تلاشی مضاعف لازم است، تا رجّاله-ها نتوانند؛ خر-مهره-ها را به جای گوهر به مردم ایران بفروشند.