نیاز دمکراسی به: شوراهای لنینیستی یا تقسیم قوای منتسکیو؟
دلیل اینکه اغلب در دانشنامه های سوسیالیستی سابق به تعریف خشونت میان انسانها اشارهای نمیشود این است که
گویا در آن زمان آسیبهای اجتماعی مانند: خشونت، اعتیاد، دزدی، قتل، تن فروشی، و غیره در آن جوامع وجود نداشته، و به این دلیل جستجوگر خیلی راحت و بدون سروصدا و توضیح لازم به سوی تعریف اصطلاحات: تقسیم قوای منتسکیو، و شوراهای لنینیستی هدایت میشود! خشونت یعنی استفاده از ابزار زور و قدرت برای رسیدن به هدفی خاص در مقابل انسانهای دیگر. پدیدهای است اجتماعی و محصول جامعۀ طبقاتی، که به لایل اقتصادی و یا غیراقتصادی، و گاهی مستقل از دولت و قدرت حاکمه به وجود میآید و یا اتفاق میافتد. در فلسفۀ سیاسی نقش قدرت و خشونت بیش از همه در تاریخ مبارزۀ طبقاتی جهت حفظ منافع مورد بحث قرار گرفته است.
استفاده از قدرت و خشونت سیاسی، استفاده از ابزار قدرت دولتی و از طرف نیروهای طبقاتی خاص است تا اراده و منافع خود را به نیروهای طبقاتی دیگر جهت حفظ منافع طبقاتیشان اعمال کنند. خشونت و اعمال زور سیاسی- دولتی محصول سلطۀ مالکیت خصوصی در دست دولت و یا وسایل تولید در دست طبقه حاکم است. خشونت دولتی یا خشونت سیاسی زمانی است که مردم از طریق نیروی کار، اقدامات پلیس، ارتش، دولت، ارگانهای امنیتی و غیره مورد ظلم، آزار و اذیت قرار گیرند.
تئوری تقسیم سه قوۀ مقننه، مجریه، و قضاییه، به منتسکیو، متفکر فرانسوی در سال ۱۷۴۸ میلادی میرسد. که خواستۀ بورژوازی در مقابل نظام فئودالی و شاه مطلقه و خودسر بود. سوسیالیستها مدعی هستند که اگر این سه قوه در هرم قدرت بورژوایی ودر نظام سلطنت مشروطه هم باشند، فایدۀ این تقسیم قوا به مردم عادی نمیرسد و شامل وضعیت آنان نمیشود، این نوع مدیریت فقط در خدمت دولت طبقاتی حاکم است. اگر شوراهای لنینیستی از سال ۱۹۱۷ میلادی برای تشکیل دولت سوسیالیستی و مبارزه با بورژوازی و کلان مالکان و سرمایهداران بود، تئوری تقسیم قوای منتسکیو از سال ۱۷۴۸ میلادی برای مقاومت در مقابل نظام فئودالی و مخالفت با تمرکز قدرت دولتی در دست شاه مطلقه و یا تزار و قیصر انجام گرفت. تئوری تقسیم قوای منتسکیو متکی به اصل قانون اساسی در انگلیس و تحت تاثیر افکار جان لاک، و هنری بولینگ بروک، دو متفکر انگلیسی بود. آن اصلی است از قانون اساسی که مدعی است آزادی شهروندان موحب تفکیک قوا و کنترل آن سه قوه از طریق همدیگر و با نظارت مردم است. امروزه میتوان دید که مکانیسم تقسیم قوای منتسکیو حداقل به نفع و حمایت از یک سیستم فدرالی و عکس آن نیز است.
منتسکیو، متفکر فرانسوی در کتاب روحالقوانین برای محدود نمودن قدرت فئودالها و شاهان مطلقه و خودسر، قدرت دولتی را به سه قوۀ مستقل واگذار کرد تا همدیگر و دولت را کنترل کنند. تا دورۀ منتسکیو قدرت سیاسی حاکم را اشراف، فئودالها، کلیسا، پولدارها، و شاه تعیین میکردند. چپها مدعی هستند که تقسیم قوا در جوامع بورژوایی و طبقاتی ودر قانون اساسی آنان نوعی سازماندهی دولتی برای تنظیم مسئولیت ارگانهای دولتی به دلیل مخفی کردن خصوصیات طبقاتی، برای تمرکز قدرت، و تقسیم نکردن آن با مردم است.
ارسطو در کتاب سیاست خود در یونان باستان به فرق بین این سه قوه اشاره نمود. سه خصوصیت تقسیم قوا در پایان دوره فئودالیسم:
نخست، موجب جدایی نیروی سیاسی از نیروی اقتصادی شد،
دوم منافع نیروهای فئودالی را به سازمانهای مسئول دولتی واگذار نمود،
و سوم کوشش سازشکارانه و انعطافپذیر لیبرالی -و نه دمکراتیک- میان شاه خودسر، بورژوازی، و فئودالی، به شکل صلحآمیز و در یک سلطنت مشروطۀ شهروندی انجام گرفت.
در اینجا باید پرسید چرا نظام سلطنت پهلوی بعد از ادعای فئودالیسم نیمبند، لغو فئودالیسم، به اصل تقسیم قوای منتسکیویی پایبند نشد؟
قبلا اشاره شد که در دانشنامههای سوسیالیستی سابق اغلب به جای تعریف مفهوم و مقولۀ “خشونت” معمولی میان انسانها سراغ تقسیم قوا به سبک منتسکیو میروند. سوسیالیستها در مبارزات اجتماعی و سیاسی، اعمال زور و خشونت در انقلاب برای تسخیر قدرت دولتی در راه ایجاد جامعۀ نو را ضروری و قانونی و اخلاقی میدانند. بدون تقسیم قدرت و شرکت مردم، حکومت کاملا در دست دولت و حاکمان خواهد بود. تمرکز قدرت سیاسی- اقتصادی در دست سرمایهداران کلان و یا در دست دولت امپریالیستی- سرمایهداری موجب بیاعتباری جمعی و محلی نیز میشود. ورنر-وبر میگفت: تمرکز قدرت اجرایی و دولتگرایی موجب میشوند تا امکان قانونگذاری و اعمال قوه قضاییه از دست مردم و مجلس خارج شوند. اهمیت و تاثیر کل قدرت مردم در دمکراسی بورژوایی و در مجلس مرتبط است با کل سازماندهی، توانایی و نیروی آنان در مبارزات سراسری.
اختلاف میان دولتها و خلقها در سطح بینالمللی نیز اغلب ناشی از منافع ملی و طبقاتی است که منجر به استفاده از خشونت و زور و قدرت میشود. مشکلات زندگی اجتماعی بین خلقها در طول تاریخ معمولا از طریق اعمال زور و قدرت حل میشد؛ این خود محصول منافع و مبارزۀ طبقاتی بود. خصوصیت و نقش تاریخی قدرت در هر موردی از طریق اهمیت اجتماعی- تاریخی آن طبقه تعیین میشود تا از آن برای منافع ناشی از قدرت و خشونت استفاده کند. مارکسیستها میگفتند: اگر مقولۀ خشونت ابزاری برای اجرای منافع طبقاتی زحمتکشان باشد، نقش مترقی دارد. اصطلاح تقسیم قوا در تئوری سیاست دولت بورژوایی نوعی تقسیم کار است که اغلب موجب محدود شدن قدرت دولت بورژایی نمیشود.
در مقایسۀ بدبینانه سیستم سه قوهای منتسکیو، با حاکمیت شورایی لنینیستی گفته میشود، باور کردنی نیست اگر بورژوازی یا کاست حکومتی از طریق تقسیم قوای منتسکیویی قدرت سیاسی- دولتی خود را با مردم و یا با زحمتکشان تقسیم کند. لنین میگفت: تمام این تئوری در خدمت دیکتاتوری قانونگرایی بورژوازی است؛ گرچه استفاده از زور و خشونت، ایدهآل آرمان کمونیسم نیست. با حذف طبقات، خشونتهای عمومی انسانها در رابطه با هم نیز از بین خواهند رفت، چون آنان خلاف ایدهآلهای کمونیستی هستند. سوسیالیسم اساسا مخالف استفاده از خشونت و اعمال زور علیه انسانها است. مارکسیسم نیز با موضوع غیرتاریخی استفاده از خشونت کاملا بیگانه است. کمونیستها مخالف استفادۀ ابزاری از زور و خشونت به شکل ماکیاولی و آنارشیستی آن هستند، چون خردهبورژوازی استفاده از قدرت و خشونت را به شکل اخلاقی ایدآلیزه نموده. کمونیستها ولی استفاده از اعمال زور و خشونت انقلابی در مقابل حاکمیت دولت خودسر و طبقات ارتجاعی، برای آزادی و رهایی را درست میدانند.
انگلس آنزمان میگفت: قانون انگلیس نمیتواند تقسیم قوای منتسکیو را به اجرا درآورد و یا عملی سازد. مارکس میگفت در قرن ۱۸ میلادی تعدادی مغزهای متوسط مشغول این بودند که یک فرمول درستی بیابند تا اصناف اجتماعی، اشراف، شاه، امپراتور، و مجلس را به یک تعادلی برسانند ولی یکشبه همه چیز تبدیل شد به خواستههای شاه، مجلس، و اشراف، و بقیۀ آرزوها ناپدید شدند، در حالیکه در این آنتاگونیسم فئودالی، بدون توجه به خواستههای مردم، تعادل غیرممکن بود. شبیه این شکستها را لنین ۱۹۰۵ میلادی، هدف لیبرال- بورژوازی در یک سلطنت مشروطه نامید که خواهان یکسوم قدرت به کارمندان و در راس آن، تزار- یکسوم قدرت به زمینداران و بورژوازی کلان- و یک سوم قدرت هم سهم سایر مردم؛ یعنی تقاضای یک جمهوری دمکراتیک که در آن قدرت دولتی-سیاسی میان کل خلق تقسیم شود، با شکست روبرو شد. لنین میگفت طبق اصل قانون اساسی سوسیالیستی، باید تمام قدرت دولتی به شوراهای کارگران، سربازان، دهقانان، وغیره واگذار شود. انگلس میگفت دولتهای بورژوایی کل این تئوری تقسیم قوای منتسکیو را تا زمانی رعایت میکنند که نظام و دولتشان در قدرت باشد و به محض خطر دست به سرکوب و خشونت مردم میزنند.
تقسیم قوا نوعی تقسیم کار مهندسی شده برای کنترل و ادارۀ جامعه با هدف حفظ شرایط موجود است. در نظر مارکسیستها همانطوری که بورژوازی میکوشد از طریق ترور، تهدید، اشغال، رشوه و غیره مانع پیروزی شرکت مردم در ادارۀ مملکت شود، سوسیالیستها نیز میتوانند علیه آنها و علیه ضد انقلاب و علیه دخالت خارجی برای دفاع از دستآوردهای انقلابی در مقابل امپریالیسم از خشونت استفاده کنند. مارکس میگفت در طول تاریخ، خشونت و اعمال زور مانند قابله و مامای زایمان برای جامعه و نظام جدید مفید بوده است. تئوری وقتی به آگاهی تبدیل شود خالق یک نیروی مادی میشود. سازماندهی زحمتکشان برای تحول و انقلاب مهمتر از تشویق آنان به استفاده از خشم و زور و اعمال قدرت در مقابل دولت بورژوایی و طبقات استثمارگر است. متاسفانه در کمون پاریس و در انقلاب اکتبر و در جنبش اعتراضی مردم مجارستان در سال ۱۹۵۶ میلادی شرایطی شبیه جنگ داخلی پیش آمد، ولی به هر حال جنبش مردمی باید برای درگیری خشونتآمیز آماده باشد تا چنانچه دولت روبهزوال یا امپریالیسم خارجی بخواهند مانع پیروزی انقلاب و مردم شوند، با مقاومت زحمتکشان روبرو گردند.