دستگاه تبلیغاتی جریان مسلط برای تداوم و حفظ وضع موجود، در تلاش برای تغییر، تحریف وانحراف افکار عمومی بوده و با بدیهی و طبیعی جلوه دادن نابرابری، بدنبال وارونه کردن واقعیت اند . جهان با شکاف و نابرابریهای متعددی مواجه است، ما درشرایطی زندگی می کنیم که نابرابری در جهان فراگیر و وجود انسانها را تحت تاثیر خود قرار داده است.
وقتی که توماس پیکتی اقتصادان برجسته فرانسوی ونویسنده کتاب “سرمایه در قرن بیست و یکم “در یاداشتی در روزنامه لوموند استدلال کرد که خاورمیانه نابرابرترین منطقه جهان و نابرابری عامل اصلی بحران و ظهور تروریسم از جمله داعش هست و رویکرد اقتصادی را بهترین راه برای مبارزه با تروریسم معرفی کرد، رسانه های مسلط جنجال به پا کردند زیرا این تحلیل، گفتمان غالب را به چالش می کشید و حقیقتی را عریان می کرد که ثروتمندان و عوامل نابرابری آن را نمی پسندند. امروز موضوع نابرابری در صدر مسائل جوامع مختلف قرار گرفته است و به یکی از معضلات اساسی بدل شده، جریان مسلط سعی می کند انرا به تابو تبدیل کند تا کسی جرات بیان آنرا نداشته باشد. در سالهای اخیر تحقیقات گسترده ای در مورد اثرات نابرابری انجام گرفته تا اهمیت موضوع برجسته شود. ریجاد ویلکینسون به همراه کیت پیکت در کتاب” نابرابری باما چه می کند ؟”با یک رویکرد علمی ونظام مند، نشان میدهند نابرابری چه اثری در مشکلات سلامتی و معضلات اجتماعی ما دارند. کتاب با این پرسش شروع می شود .
چرا در انگلستان کمتر از ژاپن به مردم اعتماد می کنیم؟ چرا آمار بارداری نوجوانان در آمریکا بیشتر از فرانسه است؟ چرا سوئدی ها از استرالیایی ها لاغرترند؟ پاسخ این است: به سبب نابرابری. این کتاب تکان دهنده، که بر پایه ی سال ها تحقیق نگاشته شده است، با شواهدی روشن نشان می دهد: در جامعه، همه چیز، از طول عمر تا بیماری روانی و از خشونت تا بی سوادی، نه از میزان ثروت که از میزان برابری و یا نابرابری در آن جامعه تاثیر می پذیرد. جوامعی که شکاف عمیقی میان فقیر و غنی ایجاد کرده اند، برای تک تک افراد، از جمله ثروتمندان، زیان آورند و استدلال می کنند ثروت بیشتر باعث بهتر شدن شرایط نمیشود و باید از راههای گوناگون به این برابری دست یافت. در غیر این صورت آسیبهای روانی و جمعی دامن تمامی ملتها و جوامع را خواهد گرفت و تاثیرات شگرفی در روح و روان ما خواهد گذاشت .بر اساس آمارهای منتشر شده کشورهایی که نابرابری در آنها بیشتر است مشکلاتی چون اضطراب اجتماعی ،اختلالات خلقی ،حس ناامنی و عدم اعتماد به نفس ، سو مصرف مواد مخدر و افسردگی شیوع بیشتری دارد و از سلامتی کمتری برخوردارند. برای نمونه آمریکا که بیش ترین اختلاف در آمد بین فقیر و غنی را دارد با بالاترین نرخ قتل، بالاترین تعداد زندانی نسبت به جمعیت ، بالاترین نرخ بیماری از جمله اضطراب و افسردگی و خودکشی درگیر هست . تحقیقات جامعه شناختی به وضوح نشان داده نابرابری نه فقط یک عامل در کنار عوامل دیگر بلکه علت بیشتر مشکلات اجتماعی است و به همان دلیل در شرایط جنگ همه علیه هم قرار گرفته ایم.
با وجود همه مشکلاتی که نابرابری می آفریند ،چرا مردم به صورت فعال با مسئله نابرایری بر خورد نمی کنند، و نه تنها رویکرد عدالت اجتماعی افول کرده است بلکه در مقابل با ماندگاری و تداوم وضع موجود هم سازگاری بیشتری پیدا کرده اند؟ هر چه میزان نابرابری بالاتر می رود نیاز به توجیه و عقلانی کردن آن نیز بیشتر می شود. جریان سلطه تا حد زیادی موفق شده تا بقبولاند که راه دیگری وجود ندارد .
نظام های سلطه علاوه بر برخورداری از دستگاه سرکوب با تسخیر ابزارهای فرهنگی و ایدئولوژِیک بدنبال بسط سلطه معنوی و فکری نیز هستند تا اینکه ایده ” هیچ حقیقتی بجز حقیقت انها وجود ندارد” را فراگیر و هژمونیک نمایند.
اسطوره رشد ونظریه ی نشت اقتصادی :
نظام سرمایه داری از بدو پیدایش وعده می دهد که با رشد اقتصادی و فراوانی. معضلات اجتماعی و اقتصادی جهان را حل خواهد کرد. علیرغم رشد بی محابای اقتصاد جهانی طی قرن های گذشته، چه چیز نصیب مردم شده است ؟ زمین را در خود بلعیده، آب، خاک و هوا را به نابودی کشیده، شکاف طبقاتی را به مرز خطرناک رسانده و روح بشر امروزی را افسرده و جسم او را فرسوده کرده اند .
از آنجا که نابرابری موضوعی توجیه ناپذیر است برای همین همواره بر ایدئولوژِی متکی بوده است. برای توجیه و باور پذیرکردن آن دست به نظریه سازی می زنند و از طریق تربیون های خود آنرا به باور همگان تبدیل می کنند تا به الگوی تکرار شونده در همه جای دنیا تبدیل کنند .نتیجه ی اجرای این تئوری ها بدون در نظر گرفتن شرایط و موقعیت جوامع مختلف بخصوص در کشورهای جهان سوم به فاجعه ختم شده است و ما آنرا در ایران زندگی می کنیم. بعد از جنگ ایران و عراق نظریه ی “نشت اقتصادی” در میان اکثر نخبگان و روشنفکران ایرانی از هردو جناح حکومتی طرفداران پرو قرصی پیدا کرد و با شدت هر چه تمام تر به اجرا در آمد که نتایج فاجعه آمیزی داشته .
زمانیکه رونالد ریگان برای نخستین بار به کاخ سفید رفت اقتصاد امریکا در وضعیت بغرنجی قرار داشت نرخ بیکاری بالا رفته بود و نرخ تورم به بالاترین سطح خود رسیده بود، ریگان در تلاش برای حل این بحران ها سیاست های اقتصادی متعددی را به اجرا درآورد که از مهم ترین آنها می توان به کاهش مالیات کمپانی ها ی بزرگ و اشخاص پر در امد اشاره نمود. منطق کلی برنامه این بود که با کاهش مالیات و مقررات زدایی و سپردن همه چیز بدست بازار، ثروتی که تولید می شود مانند لیوانی که تا حداکثر ظرفیتش پر شده باشد، سر ریز می شود و از همین ثروت مازاد افراد کم در امد هم منتفع می شود. به همین دلیل به چنین سیاستی ،” نظریه نشت” گفته می شود .
حقیقت هر نظریه بعداز عمل خود رابه اثبات می رساند هم اکنون پس ازگذشت چند دهه حقیقت این تئوری بر ملا شده است .با اینکه بعد از اجرای این سیاست ،سرمایداری رشد گسترده پیدا کرد ولی هیچ ثروتی از ثروتمندان به فقرا نشت نکرد و در سطح جهان شکاف بین کشورهای شمال و جنوب بیشتر ودر داخل جز ریاضت اقتصادی و فقر هیچ چیزی نصیب مردم نگردید وتمام دستاوردهایی که در طول مبارزه طولانی، فرودستان بدست آورده بودند به فنا رفت و فاصله فقیر و غنی بصورت فاجعه باری عمیق تر شد، تا آنجا که اقتصاددانان صندوق بین المللی پول در آخرین پژوهش خود این نظریه را به چالش می کشد و مهر ابطال به آن می زنند. در واقع پژوهشگران صندوق بین الملی پول دریافتند وقتی ثروتمندان پول بیشتری در می آورند رشد اقتصادی کند می شود در صورتیکه وقتی فقیرترها در آمد بیشتری کسب می کنند کل جامعه از ان نفع می برند. گزارش تازه صندوق پول عمیق تر شدن نابرابری را چالش تعیین کننده دوره ما خوانده است .
نظم اقتصادی جمهوری اسلامی پیوند نظریه های شکست خورده “نشت اقتصادی ” با ایدئولوژی دینی نظام حاکم است. با تمام فجایعی که این پیوند به بارآورده هنوز هر دوجناح حاکم اصرار به ادامه همین راه دارند.
تجربه بیشتر کشورها به روشنی نشان داده، رشد اقتصادی و افزایش تولید ناخالص داخلی به تنهایی لزوما به بهبود شرایط رفاهی و کاهش فقر ختم نمی شود و نمی تواند برای جامعه یک زیست سعادتمند به ارمغان بیاورد. باید به راه دیگری اندیشید. در این میان موضوعی که امر نابرابری درآمدی را خطرناک می کند حساسیت زدایی از آن است، فروگذاردن پیگیری عدالت اجتماعی از سوی نیروهای عدالت جو ، باختن عرصه به جریانات راست میباشد.
فلسفه وجودی اندیشه چپ مبارزه در راه عدالت اجتماعی و برابری است ولی بخش بیشتر آنها از اصل خود بیگانه شده اند و حساسیت خود را نسبت به نابرابری از دست داده اند و نمی توانند به تغییر وضعیت بیندیشند و معضلات جانکاه جامعه را به امرسیاسی تبدیل کنند. با ظهور دوباره ی سرمایه داری هار شده (راست افراطی ) زمان عقب نشینی چپ به پایان رسیده است .
با وجودیکه دوران دیگری در حال شروع است و هر دو جناح حاکم بر ادامه روند قبلیی اصرار دارند چپ و نیروهای عدالت خواه باید به ریشه های اصلی خود باز گردند و سر زنده و شاداب در راه عدالت اجتماعی بکوشند.