یاد آوری سیاهکل فقط سوگواری برای رفقای از دست رفته مان نیست ، فرصتی است برای باز اندیشی
“این که گذشته چراغ راه اینده است تصوری اشتباه است، واقعیت این است که آینده چراغ راه گذشته است” محمد رضا نیکفر
تاریخ نگاری همواره یک امر سیاسی است، گذشته هم به نوعی موضوع انتخاب است . هر جریان سیاسی غالبا به شکلی جانبدارانه و به نفع خود تاریخ را بررسی و تحلیل می کند. روایت تاریخ سیاهکل هم از این قاعده مستثنی نیست. هر کس و یا هر گروهی بر اساس بینش و نگرش خود روایتی از تاریخ و جنبش فدایی و مخصوصا جنبش سیاهکل دارد .بیشمار روایت از جنبش فدایی وجود دارد، ولی در بین چپ ها روایت غالب از آن کسانی است که خود روزگاری بخشی از این جنبش بودند، و امروز امید خود را به تحقق یک آینده متفاوت از دست داده اند. چپ در طول تاریخ، تجربه های متوالی شکست را از سر گذرانده ولی هر بار بعد از شکست، بانقد و بررسی وآموختن از گذشته با عزم قوی تر به مبارزه خود ادامه داده و همیشه با این امید همراه بوده که بر می خیزیم و این بار با نقشه ای دقیق تر مبارزه می کنیم و این راز ماندگاری چپ بوده و هست .در ۱۹ بهمن جنبش فدایی ققنوس وار از خاکستر شکست برخاست و راه دیگری آغاز نمود، کاری که وارثان آنها بعد از انقلاب بهمن نتواستند از آنها بیاموزند .
شکست انقلاب بهمن و سرکوب وحشیانه نیروهای سیاسی بخصوص چپ، همزمان با فروپاشی اردوگاه سوسیالیستی دولتی و گسترش فرهنگ نولیبرالیستی باور به پایان تاریخ را عمومیت بخشید بخشی از چپ هم از این ویروس در امان نماند و عواقب این وضعیت، ضربات فلج کننده ای را به چپ وارد کرد به گونه ای که دیگر هیچ آینده و بدیلی وجود ندارد پایان تاریخ فرار رسیده و این سرنوشت محتوم بشر است. بدین ترتیب انفعال و رخوت برای جبهه چپ حاکم شد و قدرت اندیشه کردن به آینده را از آنها گرفت .
چون افق آینده را بسته می دیدند ناکامی خود را در گذشته جستجو می کردند. مقصر یابی رایج ترین شیوه بود و فکر می کردند راه غلطی رفته اند که گرفتار وضعیت کنونی شده اند. با تردید و حتی بسیار ی وقتها با گذر از آرمانهای بنیادین خود از جمله مبارزه با بهره کشی، نابرابری، تبعیض و استبداد، به نوعی به گسست از تاریخ، و حتی فراموشی دچار شدند و بدنبال آن سعی کردند با ادغام شدن در جریان مسلط از بار گران گذشته، خود را رها سازند تا جایی که کسانی حسرت دارند چرا از رژِیم شاهی حمایت نکرده و کوششی برای اصلاح ان نکرده اند.
مبارزه مسلحانه خطا بود و نتوانست کارگران و سایر اقشار جامعه را متشکل کند به منش دمکراتیک کمکی نکرد با استبداد در افتاد ولی نتوانست پیوند عمیق با زحمتکشان برقرار کند ولی این همه ی آن چیزی نیست که به جنبش فدایی معنا می دهد این جنبش را نمی توان فقط به مبارزه مسلحانه تقلیل داد.
میراث جنبش فدایی برای ما نه مبارزه مسلحانه، بلکه شجاعت شروع دوباره و وفاداری به آرمان عدالت اجتماعی، مبارزه با بهره بهره کشی و آزادی است .
خاطره چپ، گنجینه گسترده از شکست و پیروزی است و در هر حال هرگز امید خود را به تحقق یک آینده متفاوت از دست نمی دهد.
پس از هر شکستی ریزش وجود دارد، اما هر بار رویش نیروهای تازه نفس از راه می رسد. چپ یک نیروی خلق الساعه نیست فرزند عصر روشنگری است وجودش یک ضرورت تاریخی است، نمی شود آنرا برای همیشه سرکوب کرد . هر بار در موقعیت شکست از طریق پرسش و نقد از خود با حرکتی نو فرا رفتن از موقعیت شروع می شود تا رویشی دوباره را آغاز کند. جنبش فدایی هم بعنوان نیرویی چپ از دل یک شکست برخاسته است کودتای ۲۸ مرداد، بین حکومت و مردم شکاف عمیقی ایجاد کرد تا جایی که تضاد بین مردم و حکومت کانون ستیز جامعه شد و سرکوب نیروهای چپ و جبهه ملی، و نیروهای مترقی و نیز هارتر شدن دیکتاتوری حاکم، یاس و نا امیدی در فضای عمومی جامعه فراگیر شد و هر گونه امکان تحرک و کنش فعال را با بن بست روبرو کرد .بیشتر نیروها و طیف جوان با گرایش چپ برای فرا رفتن از این موقعیت به عرصه های غیر سیاسی از جمله ادبیات و هنر روی آوردند. بنا به تعبیری ادبیات و هنر روح زمانه اند، شعر زمستان اخوان و فریاد فریدون مشیری نمونه هایی از این نوع میباشند که بخوبی بی هیچ قلمفرسایی اضافه روح زمانه را بازتاب می دهند .
فریاد
پنجه می سایم بر پنجره ها
من دچار خفقانم خفقان
من به تنگ آمده ام از همه چیز
بگذارید هواری بزنم
آی
با شما هستم
این درها را باز کنید
من به دنبال فضایی می گردم
لب بامی
سر کوهی دل صحرایی
که در آنجا نفسی تازه کنم
آه
می خواهم فریاد بلندی بکشم
که صدایم به شما هم برسد
من به فریاد همانند کسی
که نیازی به تنفس دارد
مشت می کوبد بر در
پنجه می ساید
بر پنجره ها
محتاجم
منهموارم را سر خواهم داد
چاره درد مرا باید این داد کند
از شما خفته چند
چه کسی می آید با من فریاد کند
در چنین فضاییست که جوانان چپ دهه ۴۰ و وارثان شکستی که نقشی در آن نداشتند در تکاپو هستند تا راه دیگری را آغاز کنند. جنبش فدایی بر خلاف نظر گروهی از فعالان حوزه اندیشه با مبارزه مسلحانه شروع نشده و خاستگاه و نطفه جنبش فدایی خیلی پیش از آن در محافل و گروههایی با گرایشات غالب عدالت و آزادی با طیفهای مختلف بسته شده بود. آنها در این گروهها بحث های جدی را پیش می بردند تا یک تئوری تغییر که راهنمای عمل باشد ، تبیین کنند، از درون همین محافل و گروهها بود که نظریه ی ” مبارزه مسلحانه هم تاکتیک و هم استراتژی” مسعود احمد زاده، نبرد با “دیکتاتوری شاه “بیژن جزنی ” و ضرورت مبارزه مسلحانه و رد تئوری بقای “امیر پرویز پویان “شکل گرفت. جدا از اینکه این تئوری ها در عمل چه نتیجه داده اند و چقدر درست یا غلط بودند، در دوموضوع اساسی اشتراک نظر داشتند ۱- اعتقاد به یک تئوری تغییر که معطوف به عمل باشد ۲-اعتقاد عمیق به مردم .
بعد از انقلاب بخش عمده فدائیان پیوند خود را از میراث جنبش فدایی از جمله آرمان خواهی، مبارزه برای آزادی، عدالت اجتماعی و سوسیالیسم را وانهاده و بجای تبیین یک تئوری تغییر “جامعه محور “و معطوف به عمل، مدافع تئوری ساختگی راه رشد غیر سرمایه داری که نظام بروکراسی دولتی شوروی جهت به خدمت گرفتن چپ های جهان سوم طراحی کرده بودند قرار گرفتند . این نظریه ضربه مهلکی به اعتبار فداییان زد و تاثیر بسیار منفی در افکار عمومی گذاشت و موجبات حذف آنها از صحنه سیاسی را فراهم کرد .
تجربه جنبش فدایی به ما می آموزد بدون یک تئوری معطوف به عمل هیچ عمل سیاسی معناداری شکل نمی گیرد. برای اینکه چپ دوباره در صحنه سیاسی حضور داشته باشد، به یک تئوری سیاسی برانگیزنده و جامعه محور نیاز دارد تا دوباره مسئولیت تاریخی خود را عملی سازد.
1 Comment
درود رفیق،بهرحال،همانگونه که رفیق جزنی بارها در برابر مماشاتگران وتسلیم طلبها، بشکل جدی اخطار داده اند.در آندوران کاملاً خفقان بار و ظلمانی،تنها راه برون رفت ازآن فضای وحشتناک و دستیابی به حداقل حقوق سیاسی و مدنی ،مشی مسلحانه ،بعنوان تنها تاکتیک و استراتژی ،ضرورت تام داشته ست.نقد رفیق اشرف ،در جمعبندی سه ساله ،اگرچه بروشنی عملکرد رفقا را،بشکلی زلال،به نقد میکشد،اما بر صحت و حقیقتِ این مشی،صددرصد تاکید میورزد،تا زمانیکه رژیم سلطنت وادار به بازکردن فضای مبارزات سیاسی گردد.انشعاب سازمان و موضع کودکانه ی حزب توده به حاکمیت جدید،بزرگترین خسارات را به انقلاب عظیم مردمی و آرمانهای عدالت خواهانه آن وارد کرده و در انحطاط آن،همسویی کرده اند.در صورتیکه سازمان فدائیان،خود به تنهایی در دو نبرد،گنبد و کردستان،بعنوان قطبی قدرتمند،قادر بوده ست که فرمانِ بسیاری از نهادها را عهده دار و عملاً در اداره ی حکومت،سهیم و شریک گردد.