بخش دوم از دفاعیات حسن ضیا ظریفی، برگرفته از کتاب زندگینامه حسن ضیا ظریفی، به قلم دکتر ابوالحسن ضیا ظریفی.
برای مطالعهی بخش نخست، لطفاً به این لینک: [ دفاعیات حسن ضیا ظریفی در بیدادگاه نظامی – بخش نخست – نشریه کار | ارگان سازمان فداییان خلق ایران (اکثریت) ] مراجعه فرمایید.
قانون اساسی و اعلامیهی جهانی حقوق بشر، حقوقی به آحاد ملت ایران داده است که من، بهنام یک فرد ایرانی، حق دارم از این حقوق بهرهمند باشم؛ و هر فرد ایرانی حق دارد که در مقابل تجاوز به این حقوق به دفاع برخیزد. چنین دفاعی بهمعنی ضدیت با سلطنت مشروطه تلقی نمیشود، بلکه درست در جهت انجام وظایفی است که قانون اساسی برای ملت ایران در دفاع از مشروطیت تعیین کرده است.
عدهای عالماً و عامداً مفاهیم «رویه و مرام آزادی و دموکراسی داشتن» را با «مرام و رویهی ضد سلطنت و اشتراکی داشتن» مخلوط میکنند تا بدینوسیله محملی قانونی برای سرکوب مخالفین بتراشند. آنها میخواهند با سوءاستفاده از حساسیت موجود در مفهوم این ماده، مستمسکی قانونی برای عدم رعایت قانون اساسی و اعلامیهی جهانی حقوق بشر بیابند. و کیفرخواست موجود میخواهد به این روش کمک کند، نه به اجرای عدالتِ ادعاییِ آقای دادستان.
آقای دادستان در دلیل یازدهم کیفرخواست خود، ذکر از کتب و اوراق مکشوفه میکند. در این بهاصطلاح اوراق و کتب مکشوفه که از طرف ساواک «مضره» تشخیص داده شد و لیست آن از طرف دادستان بهعنوان مدرک جرم در این دادگاه قرائت گردید، یک ورقه، یک نوشته، یک کتاب، که بتواند مستقیم یا غیرمستقیم مثبتِ اتهام مطروحه در کیفرخواست باشد، وجود ندارد.
یک بار دیگر ببینیم که این کتب و اوراق مکشوفه چه بوده است؟
«اعلامیههای جبههی ملی ایران، خاطرات خانهی مردگان اثر داستایفسکی، در راه سیاست و بهاییگری اثر مرحوم کسروی، ادبیات از نظر گورکی، مالوا اثر ماکسیم گورکی، دن آرام اثر شولوخوف، ژان کریستف اثر رومن رولان، کتاب سیاه دربارهی قاجاریه اثر حسین مکی، کتاب سیاه سازمان افسران حزب توده، نشریهی فرماندار نظامی، اخبار خبرگزاری تاس اتحاد شوروی و غیره….»
این کتب و نشریاتی که نویسندهاش یک نفر، منتشرکنندهاش فردی دیگر، و فروشندهاش شخصی ثالث است، چگونه میتواند دلیلی بر این باشد که من دارای مرام و مشی ضد سلطنت مشروطه و گرایشهای اشتراکی هستم؟
آیا این تصادفی نیست که چنین کتبی که نام بردم، بهعنوان بهاصطلاح «کتب مضره» شناخته میشود و از طرف یک دستگاه قضایی نیز بهعنوان مدرک جرم در یک دادگاه رسمی ارائه میگردد و برای صاحبان آنها تقاضای مجازات میشود؟
شما، آقای دادستان، با ارائهی داستانهای ماکسیم گورکی و رمانهای بزرگی مثل دن آرام و ژان کریستف که برندهی جایزهی نوبل شدهاند، بهتر از هر حرف و سخنی نشان میدهید که روشنفکران کشورمان در چه محیط و اتمسفری زندگی میکنند.
در این دادگاه بارها سخن از حفظ حیثیت ملی به میان آمده است. من عمیقاً به این اصل باور دارم، اما با تأسف باید بگویم که در این میان، نه دارندگان این کتابها، بلکه ارائهکنندگان آنها بهعنوان مدرک جرم، کسانیاند که کوچکترین توجهی به حیثیت ملی و سنن فرهنگی پرافتخار ملت ما نداشتهاند.
شما آقای دادستان، از یکطرف با اشاره به مسئلهی روابط ایران و شوروی، در تأیید این روابط داد سخن میدهید و از طرف دیگر، صورتجلسهی کشف یک شماره اخبار خبرگزاری تاس اتحاد شوروی را بهعنوان مدرک جرم و برای اثبات ضدیت با سلطنت مشروطهی ایران و داشتن مرام و رویهی اشتراکی به دادگاه میکنید.
اگر کوسه و ریش پهنی وجود داشته باشد، همینجاست! ولی بگذار تا وقت دگر….
من در اینجا نمیخواهم وارد بحث دربارهی دلایل بیاساسی شوم که برای اثبات اتهام مطروحه در کیفرخواست ارائه شده است و بالاخره هم معلوم نشد مبدأ و منشأ آنها از کجاست و به من نیز ارتباطی ندارد. در جلسات گذشتهی دادگاه، به اندازهی کافی در این زمینه صحبت شده است..
با این حال، ناگزیر به این توضیح هستم که سازندگان پروندهی حاضر، آنچنان اصراری برای محکوم کردن ما داشتهاند که آسمان و ریسمان را بهعنوان دلیل داشتن مرام و رویهی ضد سلطنت و اشتراکی به هم بافته و ارائه کردهاند.
واقعاً استعداد قضایی شگفتآوری لازم است که بتوان دستکش بوکس، گوی توپر، سنگترازو و کارد آشپزخانه را بهعنوان دلیل داشتن مرام و رویهای، در ادعانامهای عرضه کرد!
تنظیمکنندگان کیفرخواست، برای ایجاد زمینهی مساعد جهت طرح اتهامات ساختگی، با استفاده از یکسری کلماتی که شایستهی یک سند قضایی نیست، در مقدمهی کیفرخواست چنین مینویسند:
“سازمان دانشجویان دانشگاه تهران وابسته به جبههی ملی ایران که از عدهای دانشجو تشکیل شده و سالهای ۴۰ و ۴۱ مرتباً موجد تشنج و آشوب بودهاند با مراقبت مستمر مأمورین دولت مضمحل گردیده و اشخاصی که نقش مؤثری از نظر رهبری و کارگردانی جریان را بهعهده داشتند شناخته شده و برای خنثی نمودن نیات پلید آنها پیوسته زیر نظر قرار داشتند، از آنجمله میتوان متهمین ردیفهای ۴، ۵ و ۱۷ را نام برد.”
از همان اولین جملهی کیفرخواست، بدون هیچگونه ابهامی روشن میشود که یکبار دیگر، عدهای از روشنفکران کشور در مظان اتهام قرار گرفتهاند، و این نخستینبار نیست که در میهن ما، دانشجویان و روشنفکران تاوان عدالتخواهی و آزادگی خود را میدهند؛ تاوان این را میدهند که نمیخواهند به وضعی در کشور گردن نهند که در آن، داشتن و خواندن کتابهای کسروی، داستانهای ماکسیم گورکی، و رمانهایی که به آنها جایزهی نوبل تعلق گرفته، ممنوع باشد و مدرک جرم و دلیل داشتن مرام و رویهی ضد سلطنت و اشتراکی محسوب شود.
جنبش دانشجویی ایران، چیزی نبود که فقط در سالهای ۴۰ و ۴۱ بهوجود آمده باشد تا شما بتوانید با محکومیت عدهای از رهبران و کارگردانان این جنبش، آن را خاموش سازید. این جنبش، سالهاست که در وطن ما ریشه دوانیده و علت وجودی آن نیز از شرایط عینی دشوار و ناگواری نشأت میگیرد که در جامعهی ما وجود دارد
جریانات یک سال اخیر دانشگاه ــ که ما در زندان بودیم ــ گواه صادق این مدعاست.
اما ببینیم این بهاصطلاح «نیات پلیدی» که آقای دادستان به من نیز نسبت داده، چه بوده است؟
چه در دورهی دانشجویی و چه پس از آن، چه اکنون و چه بعد از این، یک امر بهعنوان نیت مقدس و راهنمای من در کارهای سیاسی و اجتماعی مطرح بوده و خواهد بود، و آن آزادی و سعادت وطنم، سرافرازی و خوشبختی مردم زحمتکش و رنجدیدهایست که بهنام ملت ایران خوانده میشوند.
زیرا فقط در یک جامعه آزاد است که مردم با سرافرازی مسئولیت خویش را درک کرده و نیروهای سازنده خود را در جهت ترقی و تکامل جامعه به حرکت در خواهند آورد. همیشه ایمان داشتم که اصول قانون اساسی و اعلامیه جهانی حقوق بشر، کلّ لایتجزایی است که نه در گفتار، بلکه در کردار و واقعاً باید اجرا گردد. من اکنون، پس از جریاناتی که در طی یک سال اخیر بر من گذشت و شاهد بسیاری از بیعدالتیها و ستمگریها نسبت به خود و دیگران بودهام، بیش از هر زمان دیگری به ضرورت اجرای قانون اساسی، اعلامیه جهانی حقوق بشر و اصول مشروطیت، ایمان و اعتقاد پیدا کردهام.
من بهعنوان یک ایرانی و یک روشنفکر ایرانی، به خود حق میدهم و خود را موظف میدانم که با علاقهمندی، دلسوزی و احساس مسئولیت عمیق، نسبت به سرنوشت ملتم و حیات سیاسی و اجتماعی میهنم رفتار کنم. و در این راه، تمام ملاحظات و منافع حقیر شخصی را کنار گذاشتهام، زیرا میکوشم شایستهی آن باشم که ملتم مرا فرزند وفادار و خدمتگزار خود بداند.
همیشه اعتقاد داشتم و دارم که سعادت و تعالی ملت ایران فقط موقعی تأمین میشود که اصول آزادی و دموکراسی بر زندگی اجتماعی و سیاسی ما حاکم باشد. همیشه اعتقادم بر این بوده و هست که باید در جامعه، آزادی فردی و اجتماعی برای آحاد ملت ایران تأمین گردد. زیرا فقط در یک جامعهی آزاد است که مردم با سرافرازی، مسئولیت خویش را درک کرده و نیروهای سازندهی خود را در جهت ترقی و تکامل جامعه به حرکت در خواهند آورد.
همیشه ایمان داشتم که اصول قانون اساسی و اعلامیهی جهانی حقوق بشر، کلّ لایتجزایی است که نه در گفتار، بلکه در کردار و واقعاً باید اجرا گردد. من اکنون، پس از جریاناتی که در طی یک سال اخیر بر من گذشته و شاهد بسیاری از بیعدالتیها و ستمگریها نسبت به خود و دیگران بودهام، بیش از هر زمان دیگری به ضرورت اجرای قانون اساسی، اعلامیهی جهانی حقوق بشر و اصول مشروطیت، ایمان و اعتقاد پیدا کردهام.
این است نیات واقعی و قلبیام. شما، آقای دادستان، مختارید اینها را «پلید» بنامید، اما من مطمئنم که نمیتوانید این نیات را با مادهی یک مقدمین محکوم کنید.
آیا وقتی میگویم جامعه، بدون وجود آزادی و دموکراسی، هرگز موفق به تأمین رفاه اجتماعی و توزیع عادلانهی فرصتها و امکانات بین اکثریت مردم و تعدیل ثروتهای خصوصی به نفع عدالت اجتماعی نخواهد شد، این بهمعنای داشتن مرام و رویهی ضد سلطنت مشروطهی ایران است؟
آیا وقتی میگویم تا زمانی که مردم، از طریق دموکراتیک، نتوانند بر سرنوشت و مقدرات خود حاکم شوند و تا زمانی که از راه تأسیسات دموکراتیک، نتوانند طلبکنندهی مسئولیت سازمانهای اداری و سیاسی مملکت باشند، مسئلهای بهنام اصلاحات و موفقیت آن زیر علامت سؤال خواهد بود، این، مرام و رویهی ضد سلطنت مشروطهی ایران است؟ و باید پاسخ آن را با مادهی یک مقدمین داد؟
آیا اگر طالب آزادی، انتخابات، آزادی مطبوعات، آزادی عقیده و وجدان باشم، و خلاصه خواستار تمام آن چیزهایی باشم که از نظر اعلامیهی جهانی حقوق بشر بهنام آزادیهای فردی و اجتماعی شناخته میشود، این یعنی مرام و رویهای ضد سلطنت مشروطه دارم؟
آیا اگر خواهان این باشم که استقلال کامل سیاسی، اقتصادی و نظامی ایران تأمین گردد و تمام روابط نابرابر استعماری در این زمینهها برچیده شود، و تنها مصالح ملی ما راهنمای سیاست داخلی و خارجی کشور باشد، این مرام و رویهی ضد سلطنت مشروطه است؟
بسیار ساده است که بدون احساس مسئولیت، به شریفترین آمال و آرزوهایی که ممکن است برای ملتی داشت، ناسزا گفت و دارندگان این اهداف نجیبانه را به محاکمه کشید. اما باید اعتراف کنم، من علاوه بر توجه به قضاوت این دادگاه، به داوری حقطلبانهی ملت ایران نیز چشم دوختهام.
خطاب من اکنون، آقای دادستان، به شما و تمام کسانیست که از دور یا نزدیک، در برپایی این محاکمه مسئولیت دارند. اگر رأی دادگاه بر محکومیت من صادر شود، سالهایی را که محکوم میشوم، ناگزیر در پشت دیوارها و میلههای زندانتان خواهم گذراند. این سالها، با همهی رنجها و محرومیتهایش، بههرحال خواهد گذشت؛ اما بدانید، وجدان من، اکنون بیش از هر زمان دیگر، آسوده و آرام است. زیرا میبینم که اکنون، بیش از همیشه، اندیشهی سربلندی وطنم، آزادی و خوشبختی کشور عزیزم، عمیقترین زوایای قلب و روحم را تسخیر کرده است.
اکنون بیش از همیشه، قلبم سرشار از محبت و عاطفهای نیرومند است که مرا با تمام مردان و زنان هموطنم، که در این سرزمین پهناور پراکندهاند، پیوند میدهد. اگرچه دیوارها و سالها بین من و این مردم فاصله میاندازند، اما افسوس نمیخورم؛ بلکه سرافرازم، که بهخاطر عشق به این مردم زحمتکش و نجیب، و بهخاطر نگرانی عمیق برای سرنوشت و آیندهی آنها، این دوری بر من تحمیل شده است.
آقای دادرسان محترم، اکنون شما در آستانهی قضاوت و صدور حکم قرار دارید. اکنون شما در آستانهی داوری و داد ایستادهاید. بدیهیست که انتظار من، صدور عادلانهترین رأی ممکن، یعنی حکم برائت است. اما هشدار میدهم: آرایی که صادر میکنید، نهتنها باید در برابر وجدان خویش پاسخگو باشید، بلکه مسئولیتی بس بزرگ در برابر ملت ایران نیز بر دوش شماست.
ملت ایران، قاضی سختگیریست.
او هرگز شما را نخواهد بخشید اگر با سالهای زندگی فرزندانش بازی کنید.
اما بههرحال، اکنون این شمایید، آقایان،
و این، سالهای زندگی ما.
برگرفته از کتاب زندگینامه حسن ضیا ظریفی
به قلم دکتر ابوالحسن ضیا ظریفی