لایههای پنهان کنترل، محو هویت و بازسازی واقعیت
در فلسفه سیاسی قرن بیستم، مفهوم “ابتذال شر” که توسط هانا آرنت در کتاب “آیشمن در اورشلیم: گزارشی از ابتذال شر” معرفی شد، نه به عنوان یک نیروی شیطانی عظیمالجثه، بلکه به عنوان یک فرآیند روزمره و اداری توصیف میشود که افراد عادی را به ابزارهای اجرای جنایت تبدیل میکند. آرنت، با مشاهده محاکمه آدولف آیشمن – یکی از معماران هولوکاست – تأکید کرد که شرارت اغلب از عدم تفکر عمیق، اطاعت کورکورانه و بوروکراسی بیروح نشأت میگیرد، نه از انگیزههای شیطانی شخصی. این مفهوم، وقتی به مناسبات درونی تشکیلات مجاهدین خلق اعمال میشود، لایههای عمیقتری پیدا میکند: شرارتی که نه تنها در خشونت فیزیکی، بلکه در محو تدریجی هویت انسانی، بازسازی حقیقت و تبدیل افراد به سایههایی از خودشان نمود مییابد.
روایت آقای «علیمحمد رحیمی» از ۳۲ سال اسارت ذهنی در فرقه رجوی، شاید فراتر از مفهوم دردناک و گزنده که یک فاجعه و تراژدی در عصر انفجار اطلاعات و دنیای مدرن است:
“… وقتی مادرم فوت کرده بود من خبر نداشتم … وقتی که آمدیم آلبانی مسئولین سازمان گفتند هر کسی میخواد بره از سازمان بره … من شش سال پیش اعلام جدایی از سازمان کرده بودم اما آنها با دروغ و فریب مرا کلافه کرده بودند به آنها گفتم من نمی توانم اینجا را تحمل کنم اصلا شما را نمی خواهم تحمل کنم نمی توانم شما را تحمل کنم و هر کاری که می کردم اینها مرا ول نمی کردند واقعا… یعنی اصلا زندگی افراد تشکیلات مسئله (رهبران و مسئولین) مجاهدین خلق نبود… من زندگیم را از دست دادم خیلی وقیح است اصلا با عقل جور در نمیاد مثلا تو دنیای اجتماعی و بیرون از تشکیلات را که نگاه میکنی آدمها و خانوادهها زندگی عادی همیشه هست وقتی آدم اینجا میبیند که عمری گذشته و چطور نفرات تشکیلات نمیتوانستند با اعضای خانواده تماس بگیرند یعنی واقعا چیزی از زندگی برای ما، مسئولین مجاهدین خلق نگذاشتند … تا اینکه از تشکیلات آنها فرار کردم…”
نقطه نظرات آقای علیمحمد رحیمی از کادرهای تشکیلاتی با سابقه مجاهدین خلق که در شبکههای اجتماعی انتشار یافته است، تنها نوک کوه یخی است از یک سیستم که شر را به امری عادی و تکراری تبدیل کرده، و آن را در قالب ایدئولوژی سیاسی ستیزهجویانه پنهان میسازد.
لایه روانشناختی: شستشوی مغزی و محو اراده فردی
در قلب ابتذال شر فرقه رجوی، مکانیسمهای روانشناختی قرار دارد که افراد را از اراده مستقل محروم میکند. رحیمی توصیف میکند چگونه رهبران سازمان، با دروغ و فریب، او را “کلافه” کرده و مانع جداییاش شدهاند. این نه یک خشونت آشکار، بلکه یک فرآیند تدریجی است:
جداسازی از خانواده، ممنوعیت تماس با دنیای بیرون، و ایجاد وابستگی عاطفی به ساختار فرقهای. از دیدگاه روانشناسی اجتماعی، این شبیه به پدیده “کنترل ذهنی” در فرقهها است که رابرت لیفتون در مطالعاتش درباره زندانیان جنگی توصیف کرده – جایی که افراد با تکرار ایدئولوژی، اعترافات اجباری و نظارت مداوم، هویت خود را از دست میدهند. در فرقه مجاهدین خلق، این ابتذال در جلسات “انقلاب ایدئولوژیک” مریم رجوی نمود پیدا میکند، جایی که اعضا مجبور به انکار روابط خانوادگی میشوند تا “پاک” بمانند.
رحیمی میگوید: “زندگیم را از دست دادم… چیزی از زندگی برای ما نگذاشتند.” این محو هویت، شر را ابتذالی میکند زیرا نه با شکنجههای فیزیکی، بلکه با روتینهای روزمره مانند گزارشدهی روزانه و انتقادهای جمعی انجام میشود. گزارشهای جداشدگان مجاهدین خلق، مانند آنچه در سایتها و شبکه های اجتماعی منتشر شده، نشان میدهد این فرآیند سیستماتیک است و منجر به افسردگی، خودکشی و از دست دادن حس واقعیت میشود.
لایه اجتماعی: جداسازی و نابودی پیوندهای انسانی
از منظر جامعهشناختی، ابتذال شر در فرقه رجوی در بازسازی جامعه به عنوان یک “جزیره بسته” تجلی مییابد. رحیمی اشاره میکند که حتی مرگ مادرش را از او پنهان کردهاند، و اعضا نمیتوانستند با خانواده تماس بگیرند. این جداسازی، که reminiscent از تکنیکهای فرقههای مدرن مانند ساینتولوژی یا حتی رژیمهای توتالیتر است، شر را عادی میسازد زیرا آن را به بخشی از “زندگی تشکیلاتی” تبدیل میکند.
امیل دورکیم، جامعهشناس فرانسوی، مفهوم “انومی” (بیهنجاری) را توصیف میکند که در آن افراد از پیوندهای اجتماعی جدا میشوند و به ابزارهای ایدئولوژیک تبدیل میگردند. در فرقه رجوی، این انومی با ممنوعیت ازدواج، روابط جنسی و حتی “تفکرمستقل” تقویت میشود، تا جایی که اعضا به کادرهای تشکیلاتی بیهویت تبدیل میشوند. مقایسه با داعش یا گروههای بنیادگرا نشان میدهد که این شر، چندوجهی است: نه تنها سیاسی، بلکه اجتماعی و فرهنگی. در دنیای مدرن، جایی که حقوق بشر جهانی بر آزادی انتخاب تأکید دارد، مجاهدین خلق این حقوق را به سخره میگیرد و اعضا را به قربانیانی تبدیل میکند که “انگار هرگز وجود نداشتهاند” – همانطور که آرنت در مورد قربانیان نازیها میگوید.
لایه سیاسی و تاریخی: ایدئولوژی فاشیستی و انکار حقیقت
از دیدگاه سیاسی، ابتذال شر در تشکیلات رجوی ریشه در ایدئولوژی فاشیستی دارد که مریم رجوی آن را با شعارهای حقوق بشری ماسک میزند.
رحیمی میگوید وقتی رجوی از آزادی حرف میزند، “به خرد و شعور جمعی توهین میکند.” این تناقض، هسته ابتذال است: رهبرانی که در ظاهر دموکراسی را تبلیغ میکنند، اما در عمل، یک رژیم توتالیتر داخلی ایجاد کردهاند. تاریخ مجاهدین خلق (MEK)، از همکاری با صدام حسین تا عملیات تروریستی، نشاندهنده این است که شر آنها نه استثنایی، بلکه بخشی از یک الگوی جهانی است – مشابه نازیها، جایی که بوروکراسی اداری هولوکاست را ممکن ساخت، یا طالبان و داعش که شر را در قالب “جهاد” عادی میکنند.
آرنت تأکید میکند که شر ابتذالی زمانی رخ میدهد که افراد “تفکر” را کنار میگذارند و به دستورات اطاعت میکنند؛ در فرقه رجوی، این در “مناسبات درونی” دیده میشود که اعضا را به ماشینهای ایدئولوژیک تبدیل میکند. گزارشهای سازمانهای حقوق بشری مانند عفو بینالملل، شهادتهای جداشدگان را تأیید میکند و نشان میدهد که این فرقه، با نقض سیستماتیک حقوق بشر، شر را به یک “حکمرانی روزمره” تبدیل کرده است. در قرن بیست و یکم، جایی که اطلاعات انفجاری است، چنین فرقههایی با کنترل رسانه داخلی، واقعیت را بازسازی میکنند و اعضا را در حبابی از دروغ نگه میدارند.
لایه فلسفی: تضاد بین پیشرفت انسانی و نیروهای منفعل
در نهایت، ابتذال شر در فرقه رجوی، یک چالش فلسفی برای بشریت مدرن است. آرنت میگوید شر ابتذالی از “عدم توانایی تفکر” ناشی میشود، و در تشکیلات مجاهدین خلق، این عدم تفکر با ایدئولوژی ستیزهجویانه تقویت میشود. این شر، چندوجهی است زیرا نه تنها فردی، بلکه ساختاری است؛ از روانشناسی کنترل تا سیاست فاشیستی و تاریخ تکراری رژیمهای توتالیتر. روایت رحیمی، به عنوان یک تراژدی شخصی، بازتابی از فاجعه جمعی است – جایی که هزاران نفر زندگیشان را از دست میدهند بدون اینکه حتی متوجه شوند. برای جلوگیری از تکرار، باید با روایتهای تسلیبخش مقابله کرد: نه با انکار شر، بلکه با افشای ابتذال آن. در جهانی که گروههای دستراستی، بنیادگراها و فرقههای سیاسی در حال رشد هستند، درک این لایهها حیاتی است تا امید به پیشرفت انسانی حفظ شود.
این شر، نه یک monster افسانهای، بلکه یک فرآیند عادی است که در غفلت ما رشد میکند. روایتهایی مانند رحیمی، ما را وادار به تفکر میکند: آیا ما نیز در ابتذالهای روزمرهمان، شر را عادی نمیکنیم؟
منظور از جمله «آیا ما نیز در ابتذالهای روزمرهمان، شر را عادی نمیکنیم؟» اشاره به مفهوم فلسفی «ابتذال شر» Banality of Evil) ) است که هانا آرنت مطرح کرد. این جمله به این ایده اشاره دارد که شر، همیشه به شکل اعمال بزرگ و آشکار (مانند جنایات جنگی یا سرکوبهای گسترده) ظاهر نمیشود، بلکه میتواند در رفتارهای روزمره، عادی و به ظاهر بیاهمیت ما نیز رخنه کند، زمانی که بدون تفکر انتقادی، به سیستمها، ایدئولوژیها یا رفتارهایی تن میدهیم که به دیگران آسیب میرساند.
در زمینه مقاله، این جمله از مخاطب دعوت میکند تا تأمل کند: آیا ما هم با بیتفاوتی، سکوت، یا مشارکت غیرفعال در ساختارهای ناعادلانه (مثل نادیده گرفتن نقض حقوق بشر، یا پذیرفتن تبلیغات گمراهکننده بدون پرسش) به عادیسازی شر کمک میکنیم؟ برای مثال، در مورد فرقه رجوی، اعضا با پذیرش تدریجی کنترلهای ذهنی و قطع ارتباط با دنیای بیرون، به بخشی از این شر تبدیل شدند، نه به خاطر شرارت ذاتی، بلکه به دلیل عدم مقاومت یا تفکر مستقل. این سؤال ما را به چالش میکشد که در زندگی روزمره خودمان، کجا ممکن است ناخواسته به تداوم ظلم یا نادیده گرفتن حقیقت کمک کنیم، مثلاً با بیتوجهی به رنج دیگران یا پذیرش روایتهای سطحی بدون بررسی عمیق.
پُر واضح است هانا آرنت در گزارش خود به ما هشدار میدهد که شر میتواند در غفلت و روزمرگی ما پنهان شود، و وظیفه ما این است که با تفکر و آگاهی، از عادی شدن آن جلوگیری کنیم.
آرش رضایی