اول مهرماه، در فرهنگ و خاطره جمعی مردم ایران، یادآور آغاز سال تحصیلی، بوی کتابهای تازه، صفهای صبحگاهی، شادیهای کودکانه و دوستیهای مدرسهای است. این روز برای بسیاری از کودکان همچون آغاز بهاری نو در پاییز است؛ شبیه نوروز که با لباس نو، دید و بازدید و عیدی گرفتن همراه میشود. اما برای شمار زیادی از کودکان کشور، اول مهر معنایی متفاوت دارد؛ نه خبری از کیف و کتاب نو است، نه شور و شوق نشستن پشت نیمکتها. بسیاری از آنان در حسرت عطر و بوی کتاب تازه میمانند و به دلیل فقر، نابرابری و بیتوجهی حکومت، از ابتداییترین حق خود یعنی حق تحصیل رایگان محروم میشوند. بسیاری از کودکان کارگران و زحمتکشان به جای نشستن پشت نیمکتها، ناچارند در خیابانها، کارگاهها و بازارها کار کنند تا چرخ زندگی خانوادهشان بچرخد.
اصل سیام قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران به روشنی تصریح میکند که «دولت موظف است وسایل آموزش و پرورش رایگان را برای همه ملت تا پایان دوره متوسطه فراهم سازد و وسایل تحصیلات عالی را تا سرحد خودکفایی کشور بهصورت رایگان گسترش دهد.» با این حال، فاصله میان آنچه در قانون نوشته شده و آنچه در واقعیت اجرا میشود، بسیار عمیق است. امروز هزاران کودک از تحصیل بازماندهاند و بخش بزرگی از آنان فرزندان طبقه کارگرند؛ همان کسانی که با عرق جبین و جانفشانی، بار سنگین اقتصاد کشور را به دوش میکشند.
آمارهای منتشر شده توسط مسئولان وزارت آموزش و پرورش نیز گواه همین تناقض است. طی یک سال گذشته، مقامات مختلف آماری متفاوت و حتی متناقض از تعداد کودکان بازمانده از تحصیل ارائه دادهاند. در حالی که یک مقام وزارت آموزش و پرورش تعداد این کودکان را حدود ۵۰۰ تا ۶۰۰ هزار نفر اعلام کرده، کمتر از یک سال پیش علیرضا کاظمی، سرپرست وزارت آموزش و پرورش رقم بازماندگان از تحصیل را نزدیک به یک میلیون نفر دانسته بود. این در شرایطی است که با توجه به تورم بالای ۴۵ درصدی و افزایش فقر عمومی، هیچ تغییری که بتواند کاهش آمار محرومان از تحصیل را توجیه کند، رخ نداده است.
کارشناسان آموزشی دلایل متعددی را برای بازماندن کودکان از تحصیل ذکر میکنند؛ از جمله:
– هزینههای بالای ثبتنام و تهیه لوازم آموزشی
– نداشتن اینترنت و عدم دسترسی به آموزش از راه دور
– اجبار کودکان به کار برای کمک به معیشت خانواده
– کمبود مدارس استاندارد در مناطق محروم و روستایی.
محمد حبیبی، کارشناس آموزشی، معتقد است که سیاستگذاریهای کلان در حوزۀ آموزش نه تنها در بهبود کیفیت آموزش بلکه در افزایش نرخ سوادآموزی نیز شکست خورده است. او بر این باور است که افزایش فقر و نابرابری در دهه اخیر باعث شده بخش بزرگی از کودکان، بهویژه از طبقات فرودست، از ابتداییترین امکانات آموزشی محروم شوند.
کاظم سلامت، روانشناس، بر جنبههای روانی این شکاف آموزشی تأکید میکند. او میگوید حضور کودکان محروم در کنار دانشآموزانی که از امکانات مالی مناسب برخوردارند، احساس سرخوردگی و حقارت را در آنها تقویت میکند. در حالی که خانوادههای طبقات بالا با تأمین بهترین امکانات آموزشی، فرزندان خود را برای ورود به دانشگاههای معتبر آماده میکنند، خانوادههای محروم غالباً تنها آرزوی باسواد شدن فرزندان خود را دارند. نتیجه این نابرابری، بازتولید فقر و تثبیت موقعیتهای اجتماعی پایین برای نسلهای آینده است.
از سوی دیگر، زیرساختهای آموزشی در مناطق محروم به شدت فرسوده و ناکافی است. مدارس کپری، کلاسهای چندپایه، نبود معلمان مُجرّب و امکانات آموزشی حداقلی، واقعیت تلخ زندگی کودکان در مناطق روستایی و حاشیهنشین است. این وضعیت نه تنها بر کیفیت آموزش اثر منفی میگذارد، بلکه آسیبهای روانی و اجتماعی سنگینی به کودکان تحمیل میکند. در حال حاضر بیش از ۵۱ نوع مدرسه مختلف در کشور وجود دارد که بخش عمدهای از آنها خصوصی هستند. دسترسی به این مدارس تنها برای طبقات بالای اقتصادی ممکن است. در نتیجه، نظام آموزشی کشور عملاً به ابزاری برای بازتولید نابرابری طبقاتی تبدیل شده است.
روند طبقاتی شدن آموزش در هماهنگی با سیاستهای خصوصیسازی بانک جهانی پیش میرود و آموزش را از یک حق عمومی به یک کالای طبقاتی بدل کرده است. نابرابری آشکار در زمینۀ آموزش، تنها امروزِ زحمتکشان و محرومان را تباه نمیکند؛ بلکه آیندۀ جامعه را از نیروهای مؤثر و مفید محروم خواهد کرد. حکومتی که آموزش را کالایی کرده، نه تنها خواسته و ناخواسته فقر و محرومیت را نسل به نسل میان کارگران و زحمتکشان بازتولید میکند، بلکه آیندۀ کشور را نیز در معرض خطر قرار میدهد.
بر مبنای آمارهای رسمی تعداد کودکان بازمانده از تحصیل به بیش از ۹۷۰ هزار نفر میرسد. حدود یکمیلیون کودک بازمانده از تحصیل، نشان از سیاست ورشکستۀ حکومتی دارد که نهتنها به وظیفۀ قانونی و اخلاقی خود در قبال کودکان عمل نکرده، بلکه با سیاستهای غلط، نابرابری آموزشی را تشدید کرده است. آغاز سال تحصیلی در چنین شرایطی، برای بسیاری از کودکان ایرانی یادآور حسرت و محرومیت است، نه شادی و امید.
برای اینکه اول مهر دوباره بوی خوش کتابهای نو را برای همۀ کودکان به ارمغان بیاورد، باید تغییری اساسی و بنیادین در سیاستهای آموزشی و اجتماعی کشور صورت گیرد. این تغییر تنها با ارادۀ سیاسی جدی، اختصاص منابع عادلانه، بازگشت به اصل آموزش رایگان و همگانی و پایان دادن به روند خصوصیسازی افسارگسیخته ممکن است. آموزش نه یک امتیاز طبقاتی برای ثروتمندان ، بلکه حقی جهانشمول برای همه کودکان است.
علاوه بر اصلاح ساختارها، نیاز به تغییر نگرش فرهنگی و اجتماعی نیز وجود دارد. جامعه باید بپذیرد که سرمایهگذاری در آموزش، سرمایهگذاری برای آینده کشور است..بازماندن هر کودک از تحصیل، نه تنها به زندگی فردی آن کودک آسیب میزند، بلکه یک فرصت ملی برای پیشرفت و توسعه از دست میرود.
در نهایت، تحقق رؤیای عطر و بوی کتاب تازه برای همۀ کودکان ایران، مستلزم آن است که دولت، خانوادهها، جامعۀ مدنی و نهادهای بینالمللی در کنار یکدیگر بایستند تا آموزش به مثابه یک حق بنیادین انسانی تضمین شود. در غیر این صورت، شکاف طبقاتی و آموزشی هر سال گستردهتر خواهد شد و نه تنها نسلهای آینده همچنان در حسرت سادهترین آرزوی کودکانه، یعنی رفتن به مدرسه و ورق زدن کتابهای نو باقی خواهند ماند، بلکه تاثیرات منفی جبرانناپذیری بر آیندۀ کشوراز نظر فرهنگی، اجتماعی، توسعه و استقلال خواهد گذاشت..
گروه کار کارگری سازمان فداییان خلق ایران (اکثریت)