به نام خداوند بخشنده مهربان و به نام سعادت ملت ایران
طی چند روز گذشته چند تن از دوستانمان نامه ای را خطاب به آقای اوباما تنظیم نموده بودند (آقایان عطری، صحتی، باطبی، سنجری، محمدی، حمیدی و علیزاده) بر خود لازم دیدم به عنوان یک دانشجوی ایرانی درقالب نامه ای نکاتی را به دوستان متذکر گردم که آن را برای قضاوت عمومی به عرصه نظر میگذارم.
نامه دوستان عزیزمان در امریکا خطاب به ریاست جمهوری ایالات متحده را خواندم. بیش از بیان هر سخنی لازم است تأکید کنم که امضاکنندگان آن نامه از صادقترین و وفادارترین نیروها به اصول دموکراسی در ایران می باشند. مصائب زندان در آنها سوگواره ای است از واقعیتهای گذر سی ساله انقلاب در ایران. اما انعکاس سخن آنها فراتر از انتظاراتی است که از دوستان در ذهن خود دارم.
انقلاب ملت ایران در حالی به وقوع پیوست که نظام سلطه پهلوی نیم قرن اصول حکومت مشروطه را زیر سوال برد و پایه های حکومت جور خود را در کشور گسترش داد. چه تعداد جوانان این سرزمین که در بیدادگاه ستم شاهی به سوی جوخه اعدام نرفته و چه تعداد فرزندان این مرزوبوم که در شکنجه گاه استبداد جان خود را در راه وطن ایثار ننمودند. راهی را آغاز کردند و فداکاری را کردند تا با خون داغ خود خاک سرد این سرزمین را سیراب کنند.
این حکومت پر بیداد همواره مورد تائید ارباب امریکایی خود بود. فراموش نمی کنیم که حکومت قانونی دکتر مصدق توسط همان امریکا فرو ریخته شد. شاید در خاطرمان باشد که دوبار پیش پای نیکسون عزیزترین هایمان را قربانی کردند. حتماً در خاطرمان هست آن روز سیاه در دانشگاهمان تهران و چهارم خرداد چیتگر را. هر چند ما ایرانیان ذهن تاریخی کمکاری را داریم.
دوستان گرامی:
ملت ایران بسیاری از آرمانهای انقلاب خود را بر باد رفته می بیند. ولی آیا می توان همکاری مؤثر حزب دموکرات امریکا در فروپاشی دولت ملی بازرگان را فراموش کرد؟ چند صباحی پس از انقلاب باز همان منجی امروز که داعیه حقوق بشر را دارد انواع سلاحهای میکروبی و غیرمجاز را در اختیار آن دیکتاتور بعثی قرار داد. آیا می توانیم سردشت را فراموش کنیم و خوش خیال که فاجعه ایران گیت رسوایی بزرگ دولت امریکا نمی باشد. در تاریخ روابط ایران و امریکا کم نیستند رویدادهایی که تلاش اپوزسیون برای ارتباط با غرب نه تنها نتیجه عکس داده است بلکه مذاکره در گوشه ای دیگر و در پس روابط و زد و بندها و کارتلهای سیاسی – اقتصادی شکل گرفته است و مذاکره کننده اصلی در حاشیه ای خاکستری رنگ قرار گرفته است. این گونه می شود که مصدق و امینی و بنی صدر و خاتمی در مذاکره با امریکا و غرب سایه کم رنگی بیشتر محسوب نمی شوند، لذا جریان دموکراسی خواه ایرانی باید وظیفه اصلی خود را نه در قدرت سازی جدید در مناسبات بلکه در وادار کردن حاکمیت به پذیرش مبانی حقوق بشر و دموکراسی قرار دهد. بدون توجه به چنین نظم پذیرفته شده ای اپوزیسیون مستقل ایران راهی را می رود که ٣۰سال قبل حزب توده رفته و نتیجه نگرفته است. مناسبات دولت های شبه مدرن با امپریالیسم شرقی و غربی در حفظ ثبات درونی فراتر از آن چیزی است که جریان اپوزسیون ایران در نظر دارد. این جریان باید در نظر داشته باشد که به عنوان ابزار مورد سوءاستفاده قرار نگیرد، زیرا قاعده طبیعی آن است که امریکا یا هر کشور دیگری منافع خود را نسبت به جریان خارج تنظیم می کند حال روزی با دولت ایران و روز دیگر با مخالف آن و در این سو نیز جریانی وجود دارد که پتانسیل واگذاری کلیه سرمایه های کشور را دارد و استعداد بالا در امتیاز دهی را دارا می باشد؛ پس جریان اپوزیسیون ایران با کدام معیار می خواهد در برابر لابیها و کارتلهای قدرتمند مقابله کند و هیچ گاه فراموش نکند که این کاندیدای اصلاح طلب فعلی است که با ویلیام کیسی ریس ستاد انتخاباتی ریگان در۲۷ ژانویه ۱۹٨۵در هتل مادرید قرار ملاقات می گذارد نه بنی صدر.
آنچه که از رفتار شناسی اپوزیسیون ایران بر می آید بجای تلاش در جهت ارتقای نقش اجتماعی خود به دنبال پروژه منجی سازی می باشد تا بتواند بار وظایف انجام نداده خود را به گردن او بیندازد، بدون توجه به این نکته که برای امریکا دموکراسی یک ابزار محسوب می شود نه یک قاعده برای تحقق جامعه متعالی. امریکایی که در سرنگون کردن دولت ملی مصدق از هیچ تلاشی فروگذار نمی کند و حمایت از کشورهای دیکتاتوری در راس خواسته های این کشور قرار دارد، بعد چه می شود که همین حکومتهای دیکتاتوری را ساقط می کند و یا در مقابل انقلابها منافع خود را تنظیم می کند و بعد از مدتی منافع خود را در گسترش بنیادگرایی در منطقه می بیند و در نهایت منافعش را در دولتهای متعادل در منطقه تنظیم می کند و اپوزیسیون ابزاری در این منافع می گردد و توسط آنها این استحاله می شود؟ پاسخ به این گونه سوالات نیازمند بازنگری در رفتار جریانهای حاکم در این کشورها و دول استعماری و منافعی که هر دو گروه در این ساختار دارند می باشد.
اگر چه داشتن دولت متعادل و دموکراسی خواه آرمان محسوب می شود، اما آیا هدف هر وسیله ای را باید توجیه کند و پارادایم های منافع ملی و ملی گرایی با مبانی منافع ساز پیوند بخورد؟
داشتن روابط محترمانه با همگان امری منطقی است ولی این مسئله بسیار پیچیده نیز می باشد. حزب توده ایران که دل به کانونهای انقلاب کمونیستی داشت هنوز فراموش نکرده است که در حالی پلنوم خود را در شوروی برقرار کرد که در همان زمان شوروی و ایران بر سر قرارداد نفتی خوریان به توافق رسیده بودند تا رهبران توده از مسکو به آلمان شرقی منتقل شوند. بعد صد سال که نیازمند آن هستیم که دولت ملی با دموکراسی پیوند بخورد علاوه بر اتهام نخ نما شده امریکایی بودن و حقوق بگیر بودن از سیا اپوزیسیون ایران باید صریحاً و شفاف مواضع خود را در قبال جامعه بین الملل اعلام کند. اگر چه ارتباط با هر نهادی حق مسلم اپوزیسیون می باشد اما این تفکر باید در لوای حفظ منافع ملی صورت بگیرد که اگر چنین تفکری سر امد شود اظهر من الشمس است که امریکا از چنین جریانی حمایت نخواهد کرد. این ادعا را اهداف پشت پرده تشکیل شبکه رادیو و تلویزیونی صدای امریکا تأیید می کند.