هگل میان ایده آلیسم و دیالکتیک؛ هگل ؛ شاگرد هراکلیت و روسو
هگل، مهمترین وموثرترین فیلسوف قرن ۱۹،فلسفه ایده آلیسم آلمان را به اوج خو درساند. او گرچه از خودشاگردان بیشماری به جا گذاشت، ولی جانشین و وارثی واقعی درفلسفه نیافت. فلسفه ایده آلیسم مطلق او ترکیبی است از ایده آلیسم عینی شلینگ و ایده آلیسم ذهنی فیشته. هگل می گفت که هرفلسفه ای، زمان خود است که به صورت تفکردرآمده است. مارکس نوشت که فلسفه هگل،فلسفه کنونی و جهانی زمان ما است. هرتسن، متفکرروس، مدعی بود که فلسفه هگل، الفبای انقلاب است. لاسال، سوسیالیست آلمانی نوشت که فلسفه هگل تنها فلسفه حقیقی است. باکونین توصیه می کرد که ارتش تزارباید به مطالعه آثارهگل بپردازد. هگل ولی مخالفین ومنقدینی نیز داشت؛ ازآن جمله شوپنهاورمی گفت که فلسفه اویک مسیحیت مستوراست و هگل یک فیلسوف دولتی است. راسل درقرن بیست، فلسفه هگلی را سفسطه گری مدرن نامید، چون سبک زبانی اوموجب شد که فلسفه تبدیل به علمی مرموزگردد. دورانت می نویسد که آثارهگل نبوغ و استادی درغیرقابل فهم بودن و تیره گی هستند و نوشته های اوبه سبب کوتاه نویسی و فشرده گی، آبستراکت می باشند. گروه دیگری هگل را نماینده فلسفه پانته ایستی یا طبیعت – خدایی می دانند.
هگل ازایده آلیسم ذهنی فیشته و ایده آلیسم عینی شلینگ، سنتزی ساخت وآن را ایده آلیسم مطلق، و ورای دو فلسفه قبل دانست. اوهم چون ایده آلیسم کانت، می گفت که هستی وابسته به ذهن شناسنده است و سخنان عقل گراهمیشه قابل شناخت هستند. هگل کوشش نمود تا از متافیزیک هستی شناسی یونانی، عقاید خداشناسی مسیحی و فلسفه این جهانی عصرنو، فلسفه سیستماتیک جدیدی بسازد و آنرا دردانشگاه های دولت پروس عرضه نماید. روح تفکراو متُکی به دیالکتیک فیشته بود. درتمام آثارهگل روش دیالکتیکی مشاهده می شود. برای او دیالکتیک نه فقط تحرک و حرکت در واقعیات، بلکه هم زمان تحرک و حرکت در تفکراست. او روش دیالکتیکی را اصل خود هستی نمود، برای او تفکر و هستی یکی هستند. درنظر او عقل بالاترین اصل سازماندهی دیالکتیکی است. فلسفه هگل شامل یک جهان شمولی عجیب دانش درطبیعت و تاریخ با عمق متافیزیکی و رادیکال است. گرچه هگل شاگرد هراکلیت دردیالکتیک است، ولی دیالکتیک اوعمیق تر و نوگراتراست. هراکلیت می گفت که هرلحظه ازیک رودخانه جاری، رودخانه جدیدی است. هنگامی که به هگل تضاد و تناقض گویی هایش رادرسیستم وواقعیت به او گوشزد نمودند، اوبه طنزجواب داد که تقصیر از واقعیت است که ازتئوریهای اوسرپیچی کرده.
هیچ فیلسوفی بعد ازکانت همچون هگل فضای فرهنگی، فکری، سیاسی واقتصادی جامعه خود را تحت تاثیر قرارنداد. مارکسیست ها ونمایندگان سیستم بوروکراتیک – تکنوتراتیک، دولت ایده آل خودرا براساس تئوری های سیاسی او بنا نمودند. هگل مدتی فیلسوف دولتی حکومت پروس بود و پیشنهاد نمود به جای حکومت حاکمان، دوک ها، و شاهزادگان، یک حکومت مرکزی ملی متحد تشکیل شود. اودولت پروس را آخرین سطح عقل الهی می دید و می گفت که روح جهان دردولت پروس به هدفش که شکوفایی حقیقت مطلق است، رسیده است. نزدهگل دولت نماینده اراده الهی است و وظیفه دولت آن است که به عقل گرایی جامه عمل بپوشاند، وظیفه دیگردولت احترام به یک خدای زمینی است، نه برای عملی نمودن اراده شهروندان. درنزد هگل دولت وسیله ای برای جانشینی خداست و شهروندان باید خادمین دولت باشند و دولت ارباب افراداست. امروزه اشاره می شود که دربعضی دولت های دیکتاتوری گذشته باید ریشه بزدلی و نوکرصفتی افراد را ناشی ازدنباله روی این نظریه هگل دانست. هگل می گفت که دولت خدای قابل لمس است. دولت هگلی در نزد مسیحیان، سایه خدا و دراستالینیسم پایه دیکتاتوری حزبی شد. طرح فلسفی دیگر هگل تجزیه وتحلیل تیزهوشانه جامعه مدرن ازطریق توصیف رابطه دولت و جامعه شهروندی بود. انتقاد فلسفه هگل از فرهنگ زمان خود، نشانه مدرن بودن فلسفه او است. کتاب “اصل فلسفه حقوق” هگل درباره تئوری سیاسی دولت،عمیق ترین وکامل ترین نظریه تمام تاریخ فلسفه سیاسی نام گرفته است. فلسفه هگل دراصل انتقادی بنیادین اززمان خود، ازمسیحیت، ازوحدت کلیسا با دولت وازحکومت مطلقه سیاسی حاکمان خود مختارآن زمان است.
بی دلیل نبود که شوپنهاورفلسفه هگل را درخدمت یک مسیحیت مستورمی دید. هگل می گفت که مسیحیت یک دین مطلق یا سنتزی ازتمام فرم های دینی تاریخی پیشین است و دین مکانی است که یک خلق آنرا به عنوان حقیقت تعریف و تفسیرمینماید. درنظرهگل احدیت و الهیات درعقل نامتناهی و محض قرارمی گیرند.
ازطرف دیگرهگل اهمیتی به سعادت شخصی نمی داد. اومی گفت که زندگی برای سعادت نیست بلکه برای خلاقیت است و تاریخ جهان هیچ گاه سرزمین سعادت نبوده ونخواهدبود. وی به تحقیرکسانی پرداخت که درجستجوی سعادت شخصی بودند. درنظراو هدف زندگی وجامعه، سعادت افراد نیست چون روح جهان مخالف هم دردی است و برای سعادت و بیچاره گی فردی ارزشی قائل نیست. هگل می کوشد تا تمام هستی را بعنوان هستی وخلاقیت روح اثبات کند. درنظر او تمام پروسه جهان مشغول شکوفایی تفکراست و وظیفه فلسفه است که به این خود شکوفایی انسانها کمک کند. در نظر هگل حقیقت مقوله ای کامل، کل و تمام است وایده های آگاهانه مانند هنر، دین و فلسفه هم زمان درخدمت حقیقت هستند. او مدعی بود که تنها نزد مسیحیان ژرمن که مالک تمام حقیقت الهی بودند، آزادی فردی عملی شد.
درزمان هگل، متفکران رمانتیکی مانند شلگل، تیک و نوالیس، فضای فرهنگی شرق آلمان را تعیین می کردند. هگل غیرازهراکلیت درآغازتحت تاثیرآثار روسو بود، او ولی خلاف روسو طرفدار مالکیت خصوصی بود و آن را سنبل عملی شدن آزادی می دانست. ازنظرتئوری تربیت، هگل تحت تاثیر کتاب امیل، نوشته روسو بود. هگل طرفدار تربیت آنتی اتوریته بود و می گفت ازکودکان نباید موجودی عقلگرا ساخت بلکه باید به آنان فرصت داد تا بطورطبیعی رشد نمایند و فکرکنند. دردیالکتیک، هگل، یونانی ترازکانت بود. از زمان هگل تاکنون شاعران جوان، رئالیست های ادبی، وادبیات بعد ازجنگ جهانی دوم دردوبخش آلمان، تحت تاثیرآثاراوبوده اند. مارکس وانگلس نیزخودرا شاگردان هگل می دانستند. از طریق این دو بعدها افکارهگل درتحولات سیاسی وتاریخی جهان، ادغام گردیدند.
نخستین اثرهگل درپایان دوره دانشجویی اش”اختلاف میان سیستم فلسفی فیشته وشلینگ” درسال ۱۸۰۱ نوشته شد. بعد ازچاپ سه جلد کتاب “علم منطق”، او رابه جانشینی فیشته دردانشگاه منسوب کردند. نشرکتاب “زندگی مسیح” درسن ۲۵ سالگی، باعث شد که شوپنهاور او را همیشه متفکری مذهبی معرفی کند، گرچه این کتاب حاوی ادعاهایی علیه مسیح بود. کتاب “پدیده شناسی روح” هگل تاثیری روی اگزیستنسیالیسم هایدگر و سارتر، هرمنوتیک گادامرو جامعه شناسی هابرماس و مارکوزه به جا گذاشت. دراین کتاب او به طرح ایده آلیسم مطلق خود پرداخت. او دراین کتاب می گوید که فلسفه و هنردرهمسایگی هم دیگرقراردارند. گرچه مارکس کتاب “اصول فلسفه حقوق” او را عرفانی و رمز و رازی نامید، ولی کتاب سرمایه مارکس تحت تاثیرساختاردیالکتیکی آن کتاب قرارگرفت. مقدمه کتاب “فلسفه حقوق”، تائیدی برای اخلاق فلسفی هگل است.
مکتب فلسفی هگل بزودی به دوگروه چپ وراست- یا جوان وسنتی تقسیم شد. درمیان هگلی های جوان وچپ، دیالکتیک مارکس وانگلس، موجب زمین لرزه ای عظیم درغرب گردید. توضیح اینکه درمیانه قرن ۱۹، ایده آلیسم دچاربحران شدیدی شده بود، گرچه بعدها درقرن بیستم آن درلباس اگزیستنسیالیسم هایدگر و یا سپرس، دوباره جان تازه ای یافت. ازجمله هگلی های سنتی وراست، دو فیلسوف بنام های میشلت و روزنکرانس بودند که مورد استفاده فاشیسم درقرن بیستم قرارگرفتند. ازجمله دیگرهگلی های چپ جوان: باور، روگه و فویرباخ بودند. دردهه بیست قرن گذشته یک جریان مارکسیسم انتقادی یا مارکسیسم هگلی ازطریق لوکاچ و کورش، نمایندگی شد. بعد ازجنگ جهانی دوم، گادامر و لویس به طرح نوعی مارکسیسم ارتدکس پرداختند. مارکس آینده پرولتاریا بعنوان موتور عقل گرای تاریخ را عملی شدن فلسفه درزندگی روزمره دانست. او با انتقاد از فلسفه هگل به انتقاد ازسیاست و جامعه اوپرداخت. ویندلباند، رواج هگل گرایی جدید را به سبب نیازجهان به جهانبینی می بیند، درحالی که گروه دیگری هگل گرایی فعلی را نوعی سفسطه گرایی نو نام نهاده اند.
هگل دردوران دانشجویی با هلدرلین، شاعرمعروف رمانتیک غمگین و شلینگ، فیلسوف معروف، دوست وهم خانه بود. درآنزمان آنان شاهد وقوع انقلاب فرانسه بودند. وی بعدها نوشت که آثاری درباره روشنگری غرب باعث شد که او تحصیل الهیات راکناربگذارد. دوره عرفانی- رمانتیک سالهای جوانی هگل وعلاقه به عرفان نو افلاتونی تحت تاثیرهلدراین بودند. نخستین مطالعات هگل غیرازادبیات و فرهنگ کلاسیک یونان وسنت مسیحی- یهودی، بدلیل آشنایی با آثار روسو وروشنگری اروپای غربی بود. طبق روایتی زمانی که هگل ناپلئون رادرشهرخود سواراسبی دید، او را “روح جهان سواراسب” نامید. هگل درسن ۳۴ سالگی استاد فلسفه شد و در زمان بیماری وصیت نمود که بعدازمرگ، او را درکنار فیشته، درشهربرلین، بخاک بسپارند.
هگل برخلاف یونانیان، عقلگرایی رافقط درماهیت جهان نمی دید بلکه آنرانیروی محرک جامعه وتاریخ انسانی نیزمی دانست. وی را به این سبب رادیکال ترین فیلسوف یونانی غرب نام نهادند. درنظراو تمام پروسه جهان درخدمت شکوفایی تفکرانسان است و ازجمله وظایف فلسفه کمک به این خودشکوفایی است. اومی گفت که تفکرنه تنها خالق جهان بلکه خود همه چیز است؛ ازجمله: خدا، منطق، واژه وغیره. چون افکارهگل متکی به یک نظم عقلگرا و یک اخلاق ناب بودند، ادبیات، استتیک و نهیلیسم غرب تحت تاثیرآن قرارگرفت. ادعا می شود که مفهوم “آگاهی ناتوان” هگلی، اشاره به سنتزتضادهای دوران مدرن است.