با روی کار آمدن دولت احمدی نژاد و پشتیبانی بی دریغ خامنهای از وی، جامعه ایران شاهد آن بود که کسانی در جمهوری اسلامی سکان قدرت را به دست گرفتند که نماینده جناح راست افراطی، سپاه پاسداران و نیروهای امنیتی و سرانجام جریانات اصولگرا در کل بودند.
یکی از تحولات متعاقبه در جمهوری اسلامی که با سرکار آمدن این جریان پیش آمد تشدید خصلت ایدهئولوژیکی رژیم بود، که البته این تشدید با تشدید عناصر دیکتاتوری نیز در جامعه همراه بود. اگر در دوران اصلاحات همچنان جامعه وجود و تسلط گفتمان اسلامی را تجربه می کرد، اما این گفتمان از خصوصیات ایدهئولوژیکش کاسته شد، و سعی کرد با نزدیک شدن به دیدگاههای دیگر و تلطیف خود، خود را بیشتر در یک فضای نرم رقابتی قرار دهد. اصلاح طلبان، دیگر به آن معنای سنتی ایدهئولوژیک نبودند، بلکه می خواستند به معنای مدرن آن ایدهئولوژیک باشند، بدین معنی که در یک فضای سیال فکری گفتمان خود را پیش ببرند، و نه در یک گفتمان صرفا رقابتی و حذف گرایانه. و این البته نه به معنای ایدهئولوژی تر شدن آنان، بلکه به معنای مدرن شدن آنان بود.
اگر بخواهیم تشدید خصلت ایدهئولوژیکی رژیم را در چند خط برجسته کنیم، می توان در جملات زیرین آن را چنین فرموله کرد:
ـ برجسته شدن بیش از پیش تبلیغات ضد لیبرالیستی و ضد غربی در سخنان سران رژیم، از جمله احمدی نژاد و خامنهای.
ـ حملات لفظی خامنهای به تدریس و حضور قوی علوم انسانی در دانشگاههای ایران و انتقاد شدید وی از جوانان برای گرویدن به این تئوریها در تشریح و تبیین پدیدههای اجتماعی، سیاسی و فرهنگی.
ـ سرکوب شدید در جامعه زیر لوای سرکوب عناصر ضد اسلام و غرب گرا.
ـ حذف و سرکوب همه آن روزنامهها و عناصری که به این گفتمان تقابل صرف، باور نداشتند.
ـ تقویت ارتباط با نیروهای اسلامی تندرو در منطقه.
البته همراه با این تحولات ما شاهد آن بودیم که این جریان به حذف نیروهای اصلاح طلب که حامل گفتمانی دیگر بودند، دست یازیدند، که خودبخود همراه با این عمل به حذف تمام آن نیروهای روحانی ای که با این جریان در کل تعریف می شدند نیز منجر شد. حتی کار از این هم فراتر رفت و عمل تقابل، گاها خصلت ضد روحانی نیز به خود گرفت. که از جمله این خود را در اختصاص دادن پستهای دولتی به عوامل سپاه و نه روحانیون جلوهگر ساخت.
شاید این متناقض نما بنمایاند که چگونه می شود در حین حذف طیف وسیعی از روحانیون، عناصر ایدهئولوژی را در خود تقویت نمود! زیرا که یک حکومت دینی با حضور روحانیون می تواند عنصر ایدهئولوژی خود را حفظ کند، و با جابجائی نوع نیروهای شرکت کننده خودبخود عنصر ایدهئولوژی هم تضعیف می شود. در جواب این فرضیه باید گفت که اولا روحانیون تماما حذف نشدهاند، دوما اینکه حذف این بخش از روحانیون زیر لوای آلوده شدن آنان به مال دنیا و از یاد بردن ارزشهای انقلابی پیش برده میشود (سخنان احمدی نژاد را در هنگام مناظرههای تلویزیونی به یاد آوریم). سوما اینکه حضور یک ایدهئولوژی دینی تنها با حضور بدنی همه روحانیون در حکومت تعریف نمی شود. و در این مورد می تواند حضور کاریزمائی یک روحانی در گذشته برای مشروعیت بخشیدن به چنین جلوه ایدهئولوژیکی کافی باشد. چهارم اینکه لازمه هر نوع دیکتاتوری حضور قوی یک ایدهئولوژی است، و بنابراین دیکتاتوری مورد نظر احمدی نژاد تنها با ایدهئولوژی اسلامی امکان پذیر است و نه با تفکرات دیگر.
البته همه حکومتهای ایدهئولوژیک در دنیای واقعی سیاست می کنند، و بنابراین به نوعی به بازی رئال پولیتیک پایبند هستند، اما این تعلق واقعی و گریز ناپذیر به معنای غیر ایدهئولوژیک بودن آنان نیست. جمهوری اسلامی نیز به نوعی به این امر پایبند است، و چیزی که آن را از دیگران متمایز می کند این است که در تمامی این سالها به رغم خصلتهای ضد غربی اش، در صدد ارتباط با آنان و ایجاد رابطه عادی بوده است. اما این نوع ارتباط از نظر جریان راست افراطی و خامنهای تنها آنگاه امکان پذیر است که رژیم به عنوان خودش و با نرمهای خودش در جامعه جهانی پذیرفته شود، و نه با معیارهای دیگر. که لازمه چنین امری نیز اعتراف به آن به عنوان بزرگ قدرت منطقه وتعامل با آن بر اساس پذیرفتن هویتهای وجودی و سیاسی اش. اگر بخواهیم آن را فرموله کنیم چنین می شود: “در دنیای پست مدرن کنونی که همه ارزشها در خود ارزشند، پس ما هم به عنوان یک حکومت ویژه، ارزشیم.” پس “وجود، اما تنها با انتخاب خود.”
دولت کنونی از زاویه چنین دیدگاهی است که به سیاست می پردازد، و درست یکی از علل عدم پیشرفت آن نیز همین مسئله است. آنان با سیاست از زاویه پیروزی ایدهئولوژیکی می نگرند، و تا چنین باشد پیشرفت واقعی امکان ناپذیر است.