” بهمن “
بهمن!
تو چه سبزی امسال
رنگت
رنگ تابستان است،
رنگت
رشک جنگلهاست.
ماه سبزم!
سینهات اما زمستان است
سینهات برفیست،
پیراهنی سفید
بر تن داری.
دلت پر خون است،
میدانم.
دلت را میدرند امسال
و پیراهنات
سرخ میشود
از خون.
اما،
تو میمانی، ای نامیرا
زیرا تو
ماه رستاخیز
ماه پیروزی
ماه رنگارنگم،
رنگ پرچم ایرانی!
ای سرخ
ای سفید
ای سبز!
اینک، هنگام است.
امسال
آن چنگال سیاه را
از سینۀ سپیدت
بردار!
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ
” طوفان”
گو به طوفان بلا منزل بیداد ببر
با تو ای باد گران هرچه در افتاد ببر
بر سر گور عدالت غم و فریادم بین
تا به گوش فلکم شیون و فریاد ببر
غم دل را نتوان شست به یک چشمۀ خُرد
دل من را به لب دجلۀ بغداد ببر
دل دلداده چو آزرده شد از دلدارش
غم بیدل به دل دلبر دلشاد ببر
از درون قفس تنگ اسیران ای باد
شکوه ها را به بر مردم آزاد ببر
سوی دنیا خبر از قافلۀ آزادی
وانکه پا در ره این قافله بنهاد ببر
رو به هر سوی جهان تا غم ما را شنوند
خبر از دُخت به خون خفتۀ خرداد ببر
تا که بنیاد شود کارگه دانش و داد
خانۀ جهل و ستم را همه بنیاد ببر
بهر ویرانی این ظلمسرا هرچه که هست
هرچه بادا باد ای باد بر باد ببر
به دل ملت ایران کهن افزون تر
شوق عصیان و توانایی فریاد ببر
سرنگون تا کند این دولت ضحاکی را
خواهش ما به بر کاوۀ حداد ببر