مدرسه فمینیستی : امسال، 25 نوامبر ۲۰۱۱ مصادف با ۴ آذرماه 1390 خورشیدی، همچون سال های گذشته، سالگرد «روز جهانی مبارزه با خشونت علیه زنان» بار دیگر به ما زنان ایرانی، فرصت دوباره ای بخشیده است که تلاش های مان را برای مبارزه با اشکال گوناگون خشونت علیه زنان،بسیج کنیم. طبق روال سال های پیش، ما نیز در مدرسه فمینیستی تلاش و همت مان را به کار گرفته ایم تا به مناسبت این روز، در کنار دیگر گروه های زنان در سراسر جهان و در حد و بضاعت خود، اعتراض مان را نسبت به حضور سایه گستر خشونت در ابعاد مختلف زندگی زنان نشان دهیم. اگر سال گذشته بیشتر بر خشونت خانگی تمرکز کرده بودیم، امسال به اقتضای شرایط بحرانی منطقه مان سعی کرده ایم به ابعاد اجتماعی و سیاسی خشونت علیه زنان نیز بپردازیم. از همین روست که ویژه نامه امسال مدرسه فمینیستی را به مناسبت «روز جهانی مبارزه با خشونت علیه زنان» که از ابتدای هفته جاری با انتشار گزارش هایی حول موضوع خشونت علیه زنان و کودکان آغاز کرده بودیم، با مقاله ای در مورد تاثیر جنگ و تروریسم و بنیادگرایی بر تشدید خشونت علیه زنان (نوشته والنیتن مقدم* و با ترجمه آذین رباطی) ادامه می دهیم:
خشونت، تروریسم و بنیادگرایی : مشاهدات فمینیستی
حوادث سهمگین ۱۱ سپتامبر، کشف شبکه بین المللی افراطیون اسلامی و بمباران افغانستان توسط آمریکا، ما را به تفکر جدی درباره علت های تروریسم مذهبی، مفاهیم وسیع خشونت و جنگ گرایی، ماهیت جنبش های بنیاد گرای اسلامی و پویایی جنسیتی خشونت سیاسی وامی دارد. عوامل مذهبی، اخلاقی، سیاسی، اجتماعی و اقتصادی در پس گسترش تروریسم به عنوان راهبردی سیاسی چیست؟ چرا کشورهای اسلامی جنبشهایی را تولید می کنند که به دنبال اهداف مذهبی ـ سیاسی به شیوۀ خشونت آمیز هستند؟ چه ارتباطی بین تروریسم به عنوان راهبردی سیاسی و نظامی گری به عنوان استراتژی دولتی وجود دارد؟ چگونه خشونت جنبش های سیاسی و خشونت دولتی نه تنها روابط داخلی و بین المللی را مختل می کنند، بلکه بر مفاهیم پیچیده مردسالارانه نیز موثرند؟ و آیا هیچگونه جایگزین فوری برای تروریسم و نظامی گری وجود دارد؟
به باور من؛ ما امروز با سؤالات بسیار جدی مواجهیم که توجه محققین، سیاست گزاران و تصمیم گیرندگان را می طلبد. بی شک من نخواهم توانست برای همه این سؤالات پاسخ و توضیحی روشن ارائه دهم. اما در اینجا تلاش می کنم تا ابعاد جنسیتی تروریسم و خشونت را بررسی و بدیل های فمینیستی برای آنها را توضیح دهم. از آن جایی که در وقایع ۱۱ سپتامبر، به نوعی پای اسلام سیاسی به میان کشیده شده، در ادامه به اجمال ریشه ها، پویایی جنسیتی و خصوصیات جنبش های اسلامی را واکاوی میکنم.
بنیاد گرایان
جنبشهای بنیادگرای اسلامی قرن بیستم را میتوان ابتدا از منظر مفاهیم کلی تاریخی و جامعه شناسانه مشترک میان این جنبش ها با جنبش های مشابه خود مورد بررسی قرار داد و سپس به روند تاریخی، اجتماعی و سیاسی پرداخت که بستر ساز ظهور این جنبش ها بودهاند. مانند جنبشهای بنیادگرای پروتستان آمریکا در اوائل قرن بیستم، جنبشهای بنیادگرای اسلامی در نتیجه تناقضات مدرنیزاسیون و تغییرات اجتماعی از جمله شهر نشینی، جنبشهای کارگری، جدایی دین از دولت و حاشیه های مذهبی و اجتماعی، پدیدار شدهاند. در نظم اجتماعی که به نظر می رسد دچار دگرگونی شده است، برخی از گروه های اجتماعی هراسی را تجربه می کنند که آنها را به سوی یافتن بازسازی و احیای ارزشها و هنجارهای آشناتر سوق میدهد. بازگشت به مذهب و خانواده واکنشهای معمول به تغییرات سریع اجتماعی و گسست و عدم قطعیتی است که ارمغان مدرنیزاسیون است. بنا به تعریف، بنیادگرایان مذهبی، در واقع محافظه کاران افراطی در مسائل اخلاقی، فرهنگی و اجتماعی هستند و تقریباَ از هر جنبه ای بر جناح راست طیف سیاسی اتکاء دارند.
در خاور میانه و آفریقای شمالی، جنبشهای بنیادگرای اسلامی در دهه ۷۰ به وجود آمدند و در دهه ۸۰ گسترش یافتند و اوایل دهه نود به اوج رسیدند. البته آنها بازتاب گذار سخت به مدرنیته که هم اکنون در منطقه جریان دارد، همچنین تعارض بین هنجارهای سنتی و مدرن هستند. به علاوه، در اشتراک با جنبشهای رادیکال در جهان در حال توسعه، جنبشهای اسلام گرا دچار عدم کارکرد سیاسی، اقتصادی، ناامنی و بیگانگی هستند. البته علت های دیگری هم برای ظهور این جنبشها میتوان برشمرد:
عوامل اقتصادی: شورشهای مذهبی- سیاسی به دلائل شرایط ملی و جهانی اقتصاد جلوه گر میشوند که میتواند شامل توسعه تحریف شده، میثاق عملی نشده توسعه ملی، و دوام یا رشد نابرابریهای داخلی و بین المللی باشد. برخی از جنبشهای بنیاد گرا هم دولتهای خود و هم سرمایه داری در جهان را به عنوان سرچشمه بی عدالتی هدف گرفتهاند و ادعا میکنند که نظم اسلامی راه حل نظم موجود است. برای مثال در الجزایر و مصر “بازارهای اسلامی” یا “خدمات اجتماعی اسلامی” که از آنچه دولت ایجاد کرده بود ارزان تر و در دسترس تر بودند، طرفدارانی کسب کردهاند. در ایران، اسلامیون ابتدا گفتمان ضدسرمایه داری و ضدامپریالیستی را به کار می بردند. پس از کسب قدرت سیاسی، آنان صنایع و بانکها را ملی کردند، بهره را ممنوع کردند، و به افراد کم درآمد یارانه دادند. اختلاف و نابرابری در کشورها، با فساد، کاهش درآمدهای نفتی یا اولویتهای گمراه کننده تخصیص منابع (مثل خریدهای نظامی بزرگ) در ارتباط است. همچنین ریاضتهای همراه با اتخاذ سیاستهای تعدیل ساختاری از دلائل به وجود آمدن آنها بود. باید توجه کرد که با تغییر اقتصاد سیاسی جهانی از مدل کینزی به نئولیبرال و نیز فروپاشی گفتگو درباره نظم نوین اقتصاد جهانی، جملگی سبب ظهور اسلام سیاسی شد.
عوامل سیاسی: غیبت نهادهای سیاسی دموکراتیک یا مشارکتی، جایگزینهای محدود برای پیگیری اصلاحات سیاسی و عدم وجود اعتماد در حکومت یا دیگر نهادها، مهم ترین عوامل وجود حکومتهای اقتدارگرا است. در کشورهای خاورمیانه، مخالفین اغلب با سرکوب دولتی مواجه شدهاند. حتی وقتی شیوه آنها کاملا مسالمت آمیز و بدون خشونت باشد. هم چنین باید توجه کرد که بسیاری از حاکمان گروههای اسلامی را به عنوان ابزاری برای تضعیف جنبشهای سوسیالیستی یا کمونیستی در منطقه پرورش میدهند. این مسئله در ایران، مصر و ترکیه با عواقب نه چندان وخیم برای رژیمهای مورد بحث اتفاق افتاد. حتی اسرائیل ابتدا حماس را برای براندازی قدرت سازمان آزادی فلسطین، در میان فلسطینیها تشویق کرد. آمریکا در افغانستان از شورش اسلامگرایان در مقابل دولت برخاسته از جناح چپ و مدرن حمایت کرد و از مجاهدین افغان در دهه هشتاد حمایت مالی و نظامی به عمل آورد. البته حل نشدن مشکل فلسطین نیز یک عامل سیاسی مرتبط با برآمدن جنبشهای بنیادگرای اسلامی بود که بسیاری از گروههای اسلام گرا آن را به عنوان علت وجودی خود مطرح کردهاند.
جنسیت و تغییر اجتماعی: این دو عامل یعنی جنسیتی و تغییر اجتماعی نیز زمینه ظهور جنبشهای اسلام گرا بودهاند، که آنها را از دیگر جنبشهای رادیکال متمایز میسازد (به ویژه جنشهای چپ). همچنان که به خوبی معلوم است، نقش، وضعیت، رویه و Couverture زنان، از دل مشغولیهای عمده اسلام گرایان است که ادعا میکنند از طریق بازگشت به فرهنگی محافظه کارتر یا “قابل اعتماد”تر به دنبال استقلال از تسلط غرب هستند. در حقیقت بنیادگرایان به این دلیل که زنان مسلمان حجاب خود را کنار گذاشتهاند، به دنبال احیای حجاب هستند. بنیادگرایان بر بازگشت به ارزشهای خانوادگی و تسلط بر زنان اصرار میورزند چرا که زنان پا به عرصههای اجتماعی و حوزههای عمومی نهادهاند که برای مدتهای طولانی قلمرو مردان بوده اند[۱]. برخی از دل مشغولیهای اخلاقی و جنسیتی بنیادگرایان ریشههای اعتقادی دارد. ولی من معتقدم بیشتر آن را میتوان در ارتباط با تضادهای جنسیتی ناگزیر در تنش پایان یافتن مردسالاری و برآمدن جنبش فمینیستی دانست. وقتی گروههای فرودست جامعه خواسته های اجتماعی و سیاسی دارند و گروههای فرادست در برابر تغییر مقاومت می ورزند، تضاد طبقاتی یا نژادی را میتوان در این قیاس به شمار آورد. در تمامی موارد تضاد- چه تضاد طبقاتی، چه جنسیتی و چه نژادی – ریشههای ایدئولوژیک یا مادی را میتوان یافت، که مستلزم مبارزه بر سر قدرت است. در برخی از کشورها، مثل ایران بلافاصله پس از انقلاب ۱۳۵۷ شمسی و الجزایر در خیزش جبهه نجات اسلامی بین سال های ۱۹۸۸ و ۱۹۹۱ میلادی و در مناقشات داخلی دهه ۱۹۹۰، زنان بی حجاب هدف اقدامات تنبیهی جدی اسلامگرایان بودهاند.
همچنان که گفته شد، جنبشهای بنیادگرای اسلامی تنشها و تناقضهای گذار به مدرنیته و تضاد بین ارزشهای سنتی و مدرن، هنجارها و روابط اجتماعی را بازتاب میدهند. حقوق زنان در مرکز این گذار و تعارض است. در خاورمیانه و آفریقای شمالی، حکومتها با تهدید اسلامگرایان به شیوههای مختلف، گاهی در راستای خواستههای بنیادگرایان و گاهی در مقابل با سازمانها به طور مستقیم درگیرند. پیشتر حکومت تونس با «جنبش نادا» مقابله کرد و آن را تحریم نمود. سوریه به طور خشونت آمیز ولی مؤثر جنبش اسلام گرایان در حال گسترش را از بین برد. واکنش اولیه دولت مصر و الجزایر مدارا بود یعنی این دولت ها، آشتی با حقوق زنان را به خود اسلامگرایان واگذار کردند و این امتیاز به اسلام گرایان به شکل تقویت اصول مردسالارانه در قانون خانواده پیش رفت. حاکمان مصر و الجزایر تنها هنگامی که اسلام گرایان شروع به مقابله با حکومت کردند، یا از خشونت و وحشت برای براندازی و تهدید حاکیمت استفاده کردند، آن گاه با جنبشهای اسلامی، رهبران و اعضای شان به مقابله برخاستند. اخیراَ در مراکش، یک مناقشه (غیر خشونت بار) بین دولت و فمینیستها از یک سو و جنبش بنیادگرایان از سوی دیگر به وجود آمده است. مناقشه بر سر برنامه توسعه ملی برای پیشرفت زنان و اصلاح قانون خانواده در شریعت است، تغییراتی که به مذاق اسلام گرایان خوش نمیآید.
نگرانیهای اسلامگرایان
جنبشهای اسلامی میتوانند از لحاظ تاکتیکی، راهبردی و حتی گفتمان با یکدیگر متفاوت باشند. هر چند، آنها در رابطه با نگرش به جنسیت، اخلاق عمومی و نظام حقوقی اشتراک نظر دارند. اگرچه عوامل اقتصادی در تبیین ظهور جنبش های اسلامی حیاتی است، اما خط مشی اقتصادی چندان مورد توجه این جنبش ها نیست، و اسلام گراها مهارت خاصی در مورد موضوعات اقتصادی از خود نشان نمی دهند. جنبشهای اسلامگرا مدل اقتصادی خاصی را پیشنهاد نمی کنند و به نظر میرسد میتوانند با انواع نظامهای اقتصادی همزیستی نمایند. سیر تحول اقتصادی در جمهوری اسلامی – از افراطی پوپولیست در سال های اولیه تا دولتگرا در سالهای جنگ با عراق از ۱۹۸۰—۱۹۸۸ و اخیرا تا نئولیبرالها – همواره مسئله بوده است. در الجزایر از ۱۹۸۸ تا ۱۹۹۰،FIS ، کاپیتالیسم به شیوه غربی را به دلیل ضداسلامی بودن آن محکوم کرد (همچنان که ایران چنین کرده بود)، “بازارهای اسلامی” را راه اندازی کرد که کالای مصرفی و غذای ارزان تر را عرضه میکرد و اعلام کرد با به قدرت رسیدن، وامهای بهره دار را ممنوع خواهد کرد. با این وجود هیچ راه حلی برای مشکلات جدی اقتصادی الجزایر ارائه نداد به جز قول به “ثروتمند ساختن فقرا بدون فقیر کردن ثروتمندان”.[۲] اسلامگرایان نظرات محکمتری درباره چارچوب حقوقی، نظم اخلاقی و جنسیت دارند که همگی بر اساس شریعت یا قانون شرع هستند. اگرچه اسلام گرایان از مقابله با رژیمهای استبدادی رنج بردهاند، اما تاکنون هیچ یک از این جنبش های اسلام گرا یا نظریه پردازان آن مدلی از حکومت مردم سالارانه ارائه نداده است. در واقع بسیاری از اسلام گرایان (مثل ایران و الجزایر) مخالفت جدی با دموکراسی چند حزبی ابراز کردهاند. به نظر میرسد تا جایی که شریعت کاملا پابرجا باشد، جنبشهای اسلامگرا مشتاق به همزیستی با انواع گوناگون رژیمهای سیاسی هستند.
البته برخی تفاوتهای قابل توجه بین جنبشهای بنیادگرای کنونی وجود دارد. اگرچه به طور معمول همه آنها از هنجارهای مدرن اجتناب کرده و از شیوههای صدر اسلام حمایت میکنند، اما در واقع برخی از جنبشها مدرن تر از دیگران هستند. از این انواع میتوان به جنبشهایی در ترکیه، تونس و ایران اشاره کرد، که بسیاری از آنها دارای رهبران و اعضایی تحصیل کرده و از طبقه متوسط و دارای چشماندازی مدرنتر هستند، برای مثال طالبان افغانستان، جهاد اسلامی مصر یا حماس فلسطین. اگرچه بیشتر جنبشها و دولتهای اسلامگرا خشونت میورزند و از خشونت دفاع میکنند، به نظر میرسد برخی از آنها بیشتر از دیگران نسبت به تروریسم و کشتار عمدی غیر نظامیان موضع گیری صریح و آشکاری از خود نشان می دهند (مثل افراطگراهای اسلامگرا در الجزایر، مصر و فلسطین). به نظر می رسد بسیاری از اسلامگرایان منحصرا نگران مسائل داخلی خود بوده و علاقهای به صدور جنبش خود یا ملحق شدن به دیگران را ندارند: حزب الله لبنان از این نمونه است. دیگران تمایل بیشتری به سامان دهی، تجهیز و اقدام مستقیم در مورد اسلام گرایان فراملیتی، شامل تروریسم دارند. این اسلام گرایان فراملیتی ابتدا در دهه هشتاد در افغانستان پدیدار شدند، جایی که برای جهاد و شهادت –کمکهای سرویس اطلاعاتی مرکزی، عربستان سعودی، ایران و پاکستان ذکر نمیگردند- مردان را از اقصا نقاط کشورهای مسلمان فراخوانده و جذب میکردند. متعاقبا برخی از این “عربهای افغان، به ویژه الجزایریها و مصریها به کشورهای خود بازگشتند تا جنگی را علیه رژیمهای خود به راه اندازند. دیگران به جنبشهای اسلامگرای فراملیتی ملحق شدند که القاعده نام گرفت، سازمانی تروریستی که گفته میشود مسئول عملیات ۱۱ سپتامبر است.
القاعده
درباره القاعده بسیار کم میدانیم، ولی من برخی از مشاهدات خود را درباره این شبکه بیان میکنم. در اشتراک با برخی دیگر از گروههای اسلام گرا، القاعده:
– زبان اسلام را به کار میبرد و قرآن ارتباط عمومی آن است
– به مشکلات و مسائل سیاسی اشاره دارد (برای مثال مناقشه اسرائیل/ فلسطین، نیروی نظامی آمریکا در عربستان سعودی، دولتهای سرکوبگر عرب)
– هژمونی غرب را تقبیح میکنند.
– موقعیت مردسالارانه و زن ستیز را درباره زنان و جنسیت بر میانگیزند.
– نماد مردگرایی، اوج مردگرایی و پیوند مردانه را طرح ریزی میکند.
– نظامی گراست و تمایل به شرکت در ترور دارد.
ولی در القاعده، هر یک از این ویژگیها، بزرگ نمایی و اغراق شدهاند. آنچه درباره القاعده مشخص و بارز است، وِیژگی های زیر است:
– در دولتی ملی ریشه ندارد ولی فراملیتی است و به نظر میرسد توسعه طلبانه است.
– اهداف جاه طلبانه و بلند بالایی دارد.
– از بودجه خوبی برخوردار است و به آسانی و به طور موثر قادر به تجهیز منابع مالی است.
– رهبرانش بیشتر از سایر گروههای اسلامی تحصیل کرده و ممتاز هستند.
– با اسامه بن لادن به عنوان رهبر کاریزماتیک (و تقریبا خود شیفته)[۳] آن، هم چنین اعضایی تحت تلقین ایدئولوژیک به نظر میرسد بیشتر شبیه یک فرقه عمل میکند.
ممکن است کشف کنیم که با وجود ماهیت فراملیتی القاعده، این گروه بیشتر شبیه گروههای منسوخ شده همچون سندرو لومینوزو، رد بریگیدز یا خمرهای سرخ باشد تا جنبشهای بنیاد گرای اسلامی رایج. و همانند یونیتا در آنگولا، رنامو در موزامبیک، ارتش مقاومت لرد در اوگاندا، یا دیگر سازمانهای خشن نظامی و فاشیستی، بیشتر به سیاست و قدرت و استفاده از وحشت برای دستیابی به قدرت تمایل دارد، تا بازگشت به قدرت مذهبی، نظم نوین اخلاقی و پیروی از سنتها. برای مثال، پس از ۱۱ سپتامبر، برخی از رهبران و انجمنهای راست آلمان به طور عمومی از حملات تروریستی استقبال کردند و شخصی شناسایی شده توسط دولت آمریکا که حمایت مالی القاعده را تامین می کند، چهرهای کاملا شناخته شده در میان سیاستمداران جناح راست اروپایی است.[۴]
موضوع آشکار ولی نگران کننده این است که تمامی جنبشها و سازمانهایی که نام برده شد مذکر و مردسالارانه هستند. آنها تقریبا به طور انحصاری از مردان تشکیل شدهاند، جنگ و خشونت اولویت آنهاست و در نگرش خود به زنان، مردسالارانه عمل میکنند. برای مثال مقالهای در نیوزویک، بر اساس مصاحبه با همسر یکی از مردان بازداشت شده از گروه القاعده، محیطی بسیار سنتی را به تصویر میکشد که در آن زنان محکوم به ماندن در خانه، کارهای روزمره خانه و بچههای زیاد خود هستند[۵]. آنها نه در فعالیتهای همسر خود شرکت میکنند، نه دانشی از آن دارند و به نظر نمیرسد درباره موضوعات مهم با آنها مشورت شود. آنها به نظر همسرانی بسیار وظیفه شناس و وفادار میرسند. گفته میشود خود بن لادن چندین زن دارد.
این نگرش مردسالارانه بسیار شبیه به ارتش آزادی بخش کوزوو آلبانی، گروههای شبه نظامی چچن و آمریکاست، تا سازمان های افراطی دیگری که مورد بحث قرار گرفت. و متاسفانه چنین سازمانهایی، مدلهای خوبی در بیشتر دولتهای جهان یا نظامهای دولتی بین المللی ندارند چون نابرابر، سلسله مراتبی و نظامی هستند. اگرچه القاعده همانند دیگر جنبشهای افراطی، بدون شک به صرف جنگیدن نبرد میکند، ولی بازتابی از برخی نارضایتیهای مشروع نیز هست. خشونت دولت اسرائیل و اشغال غیر قانونی کرانه باختری به خوبی مشخص است. با این وجود اسرائیل هیچ نوع اقدام چند جانبه که مقابل یوگوسلاوی بر سر مسئله کوزوو گرفته شد، دریافت نکرد. وقتی تحریم و بمباران برای کشورهایی مثل عراق، یوگوسلاوی و افغانستان محفوظ است، در حالی که اسرائیل هیچ تنبیهی نمیشود، ورشکستگی اخلاقی حکومت جهانی کاملا روشن است. و وقتی آمریکا، انگلستان، ناتو یا شورای امنیت سازمان ملل به جای جستجوی ابزارهای جایگزین حل معضل تصمیم به بمباران میگیرند، توسل به راه حلهای نظامی تعصب مردانه دولتها و نظام جهانی را بر میانگیزد، و تمای شیوههای خشونت را نهادینه میکند. در چنین زمینهای چگونه میتوان تروریسم را خنثی کرد؟
بدیلی فمینیستی
دنیای ما برای پایان دادن به چرخه معیوب خشونت و برای به ارمغان آوردن توسعه مردم گرا، امنیت انسان و عدالت اجتماعی- اقتصادی، شامل عدالت برای زنان، به شدت نیازمند چارچوبهای نوین اقتصادی و سیاسی است، برخی از حلقههای بین المللی، یا برخی از آژانسهای سازمان ملل، جنبش ضد-جهانی شدن، یا جنبش جهانی فمنیست این چارچوبها را پیشنهاد میکنند. گروههای صلح زنان به ویژه جنبش ضدتروریسم را تشکیل میدهند که باید تشویق شوند و از لحاظ مالی تامین شوند.
مدت زیادی است که گروههای فمنیستی و زنان در امور مربوط به صلح درگیرند، و تحلیل و فعالیتهای آنها در درک ریشههای مناقشه و شرایط حل آن، امنیت و توسعه انسانی کمک شایانی کردهاند. هم اکنون مکتب فمنیستی مهمی وجود دارد که در حالی که روابط بین المللی را منتقدانه تحلیل میکند، چنین فعالیتهایی را از دیدگاههای مختلف شامل علم سیاست، شرح میدهد. فعالیتهای گروههای ضد نظامی مثل لیگ بین المللی زنان برای صلح و آزادی (Wilpf)، اعتصاب زنان برای صلح و زنان گرین هام کامون مشهور هستند و میراث آنها در تلاش مداوم برای صلحی “زنانه”، حقوق بشر و توسعه است. در سومین کنفرانس زنان سازمان ملل در نایروبی در ۱۹۸۵ زنان نه تنها درباره برابری و توسعه تصمیم گرفتند بلکه جنگ و صلح هم از مسائل شان بود. کنفرانس نایروبی در قلب بحرانهای مقروض بودن جهان سوم و اجرای سیاستهای ریاضت پبشنهادی بانک جهانی و سازمان بین المللی پول انجام شد. فعالان و کنشگران فمنیست خیلی زود به رابطه بین وضعیت بد اقتصادی، عدم تعادل سیاسی و خشونت علیه زنان پی بردند. دیپلمات و پژوهشگر جامائیکایی لوسیل ماتورین پس از نایروبی چنین نوشت:
«این تنگدستی {اقتصادی} در شرایطی وجود دارد که خشونت و نظامی گری رو به افزایش است….. خشونت زنجیره ایدئولوژیک را دنبال میکند که از بخش خانگی آغاز میشود جایی که اگر به طور مثبت مورد پذیرش قرار نگیرد، تحمل میشود. سپس به سمت و سوی عرصه عمومی سیاسی حرکت میکند جایی که آن را گرامی میدارند و به جشن گرفته میشود…. زنان و کودکان اولین قربانیان خشونت هستند[۶].»
از دهه ۱۹۸۰، شبکههای فمنیستی فراملیتی با هدف تاثیرگزاری بر صلح، امنیت و حل مناقشه به گفتمان و اتحاد با دیگر سازمانها مشغول شدهاند. توسعه جمعیت زنان تحصیل کرده، شاغل، متحرک و آگاه از لحاظ سیاسی باعث افزایش فعالیتهای زنان در عرصههای صلح، حل مناقشه و حقوق بشر شده است[۷]. در اقصا نقاط جهان، زنان اصرار به شنیده شدن صدایشان در خیابانها، سازمانهای جامعه مدنی و اجلاسهای سازمانهای چند جانبه دارند. تغییرات جمعیتی و افزایش “کریتیکال مس” از زنانی که به لحاظ سیاسی مشغولند در تشکیل بسیاری از گروههای زنان بازتاب مییابد که در وجود ساختارهای سیاسی، مسئله ارزشهای مردانه و رفتار در سیاست داخلی و روابط بین المللی و جستجو برای مداخله استراتژیک و قاعده مند کردن راه حلها که توسط ارزشهای زنانه به آگاهی میرسد، بسیار مهم است. پیشنهاد مهم نهادینه شدن تحصیل صلح است.
عوامل تغییرات
سازمانهای برجسته صلح زنان و حقوق بشری شامل مادران و مادربزرگان پلازا دو مایو در آرژانتین که برای کمک به سرنگونی بدون خشونت دیکتاتوری و جلوه دادن مسائل مربوط به عدالت اعتبار یافتهاند، میباشند. دیگری مادران سیاهپوش است که به عنوان یک کمپین اسرائیلی در مقابل اشغال کرانه باختری و غزه آغاز به کار کرد و به کشورهای دیگر نیز سرایت کرد، از جمله در ایتالیا، آلمان و صربستان. در جهان اسلام، زنان در جبههای دیگر میجنگند، نبرد با بنیادگرایان، زنانی که تحت قوانین اسلامی زندگی میکنند (WLUML) شبکهای فراملیتی فمنیستی و ضد بنیادگرایی است که حقوق بشر زنان مسلمان را ارتقا میدهند. در سطح ملی، گروههای زنان الجزایری به شدت ضدبنیادگرایی هستند در حالی که سازمان انقلابی زنان افغانستان (Rawa) توجه را به سوی خشونت و تنفر از زنان در هر دو گروه جهادیون (مجاهدین باقی مانده در اتحاد شمالی) و طالبان جلب کردهاند.
نمونههای صلح زنان و حل مناقشه فراوانند. یکی از آنها دادخواست تاریخی صلح زنان است که در اکتبر ۱۹۹۷ تقدیم سازمان ملل شد. آن دادخواست، ابتکاری غیر دولتی که ۱۵۰ حمایتگر سازمانی از سراسر جهان داشت، خواستار این بود که تمامی دولتها حداقل پنج درصد بودجه نظامی خود را طی پنج سال آینده به برنامههای سلامت، تحصیل و اشتغال اختصاص دهند. شبکههای فمنیستی آسیای جنوبی و فروم مردمی پاکستان-هند برای صلح و دموکراسی پیوندهایی در جامعه مدنی را در تبعیض آمیزترین منطقه و مرزی خطرناک ایجاد کرد. علیرغم مقاومت اولیه در درون فروم، تحلیل فمنیستی ارتباط بین تبعیض جنسیتی و جنگ سرانجام به اتفاق آرا مورد پذیرش قرار گرفت. در سودان، زنان در یک مناقشه درون-قبیلهای بین دینکا و نئور میانجی گری کردند و به تنظیم موافقت نامه کمک کردند. در ایرلند شمالی، فعالین زنان با راه پیماییهای فصلی تنش های دوران را آرام کردند و برای اطمینان از نمایندگی زنان در پارلمان، حمایت کافی بسیج نمودند. جامعه زنان منطقه مدیترانه (AWMR) کنفرانس مهمی را درباره صلح در منطقه برگزار کردند. در اسرائیل/ فلسطین، به رغم تداوم خشونت در هر دو طرف، ائتلاف زنان برای صلحی عادلانه با کار خود به پیش میرود. در اورشلیم در اواخر دسامبر ۲۰۰۱، این ائتلاف شجاعانه راه پیمایی عزاداری بر پا داشتند با بنرهایی که روی آن نوشته شده بود” اشغال دارد همگی ما را میکشد”.
بسیاری از گروههای زنان، مادری، زایمان و زنانگی را به عنوان منابع استدلالی و استراتژی خود مطرح میکنند. در واقع، سیاست «مترنالیسم» – یعنی استفاده سیاسی از ارزشهای مادری و زنانگی در پرورش و نگهداری- تاریخی طولانی دارد. این کار wilpf را در آغاز قرن بیستم شرح میدهد ، اعتصاب زنان برای گروه صلح در اواخر قرن، و سازمانهایی در اواخر قرن بیستم مثل مادران و مادر بزرگان پلازا دو مایو، جنبش چهار مادر اسرائیلی و مادران مخالف سکوت، و مادران یکشنبه ترکیه (که به آرامی و سکوت در مقابل بازداشت و کشتار کردها اعتراض میکردند). سیاست مترنالیست (یا همان استفاده از مادری و اخلاق زنانه در حفاظت و پرورش) مدلی از فعلیتهای زنانه را ایجاد میکند که به طور وسیعی در جنبشهای صلح، ضد نظامی و حقوق بشری دیده میشود. ولی مدلی دیگر نیز وجود دارد: زنان در مبارزات مسلحانه، جنبشهای آزادی بخش و در انقلابها. در عین حال که این دو مدل کاملا در تضاد با یکدیگرند یا به سادگی دو بعد زندگی زنان هستند، اقدام جمعی پرسشی مشکل ساز است. فمینیستها به زنان اعتماد میکنند تا راهی برای صلح، حل مناقشه، و حقوق بشر باشند، در حالی که همچنان میپذیرند که زنان در مبارزات رهایی بخش مشارکتی فعال داشته باشند. هر چند، تمایزی بین جنبشهای مقاومت مشروع و سازمانهای تروریستی با جنبشهایی که دست به اقدامات تروریستی از قبیل هدف قرار دادن شهروندان بی گناه میزنند، وجود دارد، اما باز هم فمینیست ها از اقدامات تروریستی نمی توانند حمایت کنند. برای مثال، اگرچه آرمانهای فلسطینی برای سرزمین و کرامت، عادلانه و مشروع است، اما رویکرد و نگاهی فمنیستی نمیتواند از هدف قرار دادن عامدانه شهروندان در اسرائیل توسط سازمانهای اسلامی فلسطینی چشم پوشی کند. اگرچه پژواک برخی از معضلات ذکر شده در این جوامع مثلا در القاعده مشروع هستند اما واقعه 11 سپتامبر قساوت های اسامه بن لادن و شبکهاش را آشکار ساخت و نشان داد آنها چه هستند: خشونت و جنایت.
۱۱ سپتامبر
به همین دلیل بود که فمنیست ها و گروههای زنان در سرتاسر جهان ۱۱ سپتامبر را محکوم کردند و در عین حال درباره هر گونه واکنش نظامی یک طرفه که ممکن بود به مرگ غیر نظامیان بینجامد نیز هشدار دادند- اتفاقی که در بمباران افغانستان به وسیله آمریکا رخ داد. گروههای زنان نظرها را به سوی سرکوب دولتهای عربی و برخی از سیاستهای خارجی آمریکا جلب کردند که تا حدی افزایش سازمانهای نظامی و تروریستی را سرزنش میکرد. یکی از نمایندگان گروه «راوا» (Rawa) سیاست آمریکا در افغانستان را به چالش کشید: میگوئید طالبان را بیرون میکنید، بعدش چه؟ چه کسی مسئول بازسازی خواهد بود؟ آنهایی که جنگ ۲۰ ساله برای خارجیها را در خاک افغانستان برپا میکنند؟ آنها که در گذشته مقابل مردم خود مرتکب قساوت شدهاند؟[۸] و یک روزنامه نگار زن مصری که هم اکنون در آمریکا زندگی میکند چنین استدلال کرده است:
«دولت مصر با سانسور و ارعاب، صدای فرهیختگان و کنشگران را که میتوانست به عنوان نیرویی در مقابل تندروها و افراطیون مذهبی عمل کنند، خاموش کرد و به این ترتیب دولت و شبه نظامیان در حمایت از یکدیگر تیشه به ریشه جامعه مدنی زدهاند[۹].»
انجمن مطالعات زنان خاور میانه بیانیهای صادر کرد که وحشت خود را در مورد کشتار و تخریب نیویورک و واشینگتن دی سی در ۱۱ سپتامبر ابراز کرد. در این بیانیه پرسیده شد که آیا اقدام نظامی می تواند اثر مثبتی بر نفرتی که محرک این وقایع وحشتناک است، داشته باشد.[۱۰] گروه «زنان تحت قوانین اسلامی» (WLUML) نیز به همین ترتیب مراتب تاسف عمیق خود را از واقعه ۱۱ سپتامبر ابراز کرد: «ما از هزینه انسانی تروریسم و جنگ آگاهیم، که اغلب به نام مذهب یا نظام عقیدتی انجام میگیرد». این گروه در عین حال تاکید کرد که کین خواهی و انتقام عادلانه نیست، مقابله به مثل کورکورانه راهی رو به جلو نیست و این که پایان دادن به تروریسم نیاز به پرداختن به ریشههای نابرابریها در سطح جهانی دارد.[۱۱] باید توجه کرد این گروه یعنی «ولوم» (WLUML) از اوایل دهه ۹۰ همواره درباره وجود “اسلام گرایی بینالمللی” با ابزارهای سازمانی، انسانی، مالی و نظامی برای تهدید سکولاریست ها، فمنیستها و دموکراتها هشدار داده است.. رهبران «ولوم» (WLUML) عربستان سعودی را حامی اصلی بنیادگرایان اسلامی می دانند، و اعطای پناهندگی سیاسی غرب به اسلام گرایان رادیکالی که متهم به جنایت علیه زنان هستند را تقبیح میکنند. پس از ۱۱ سپتامبر و آغاز کمپین بمباران آمریکا در افغانستان، خبرنامه WLUML دولتهای غربی را به دلیل اینکه مسئول اصلی بودند متهم کرد:
«برای ایجاد این هیولاهای کوچک و بزرگ که حال در تلاش برای جنگ با یکدیگرند، غرب هیچ اهمیتی نمیدهد وقتی طالبان به حقوق زنان حمله میکند… وقتی آنها زنان را مورد ضرب و شتم قرار میدهند و وقتی آنها را میکشند، از جهت دیگری به آن نگریسته میشود. در حالی که در الجزایر هم گروههای تندروی اسلامی زنان را میربایند، به آنها تجاوز میکنند و میدرند… و ر بنگلادش بسیاری از زنان مجبورند با صورتهای زخمی از اسید پاشی بنیادگرایان… به زندگی ادامه دهند. و حال آیا این پایانی است برای دورویی غربی در مقابله با اقدامات پر طنین مقابل تروریسم و شبکههای اسلامی تندرو؟ آیا اینها اقداماتی عادلانه خواهند بود؟ بمباران مردم، مردم افغان، که خود در سالهای گذشته اولین قربانیان رژیم بودهاند، که به طور غیر مستقیم تحمل میشد به نظر عادلانه نمیرسد. باید راهی دیگر برای دستیابی به عدالت وجود داشته باشد[۱۲].»
در هند، گروههای زنان به ائتلافی به نام «جانگ روکو بیان» (کمپین ضد جنگ) پیوستند که قتل عام غیر نظامیان آمریکایی را در ۱۱ سپتامبر محکوم میکرد ولی سازمان ملل را به پذیرش مسئولیت برای به چالش کشیدن سیاست های گذشته خارجی و جلوگیری از عملیات تلافی جویانه نظامی در افغانستان که احتمالا باعث مرگ و رنج قابل توجه غیر نظامیان میشد، فرا میخواند. حتی گروه «فمنیست مجاریتی» در آمریکا بیانیهای بسیار مهم درباره ۱۱ سپتامبر صادر کردند که به نقش آمریکا در دهه هشتاد در تدارک «میلیاردها دلار برای سرمایه گذاری، آموزش و مسلح کردن مجاهدین اشاره نمودند که باعث پدیدار شدن طالبان شد». این بیانیه تاکید کرد: «درست همان طور که ما نباید مردم افغان را به دلیل اقدامات تروریستی محکوم کنیم، نباید عربها و مسلمانان را نیز محکوم نماییم، اجتماع عظیمی که خود نیز این تعصب به اصطلاح مذهبی را تائید نمیکنند. افراط گرایان که جان بسیاری از شهروندان آمریکایی، افغانها و دیگران را گرفتهاند، ربطی به اسلام ندارند، بلکه تنها از خشونت استفاده میکنند تا به اهداف سیاسی خود برسند».[۱۳]
11 سپتامبر و واکنشها به آن – به خصوص بمباران افغانستان به وسیله آمریکا – به یاد ما میآورد که با وجود هستی طولانی گروههای فمنیستی که کوشیدهاند زنان را قادر سازند که به عنوان شرکت کنندگان مشروع در نظر گرفته شوند و چشم اندازی از صلح و امنیت انسانی زنان را به وجود آورند، هنجارهای بسیار کمی این حوزه را برای بازتاب مشارکت آنها را رهنمون میشوند. که در تضاد هنجارهای بین المللی حقوق بشر (جایی که زنان دستاوردهای زیادی داشتهاند) و در مقیاسی کوچکتر، هنجارهای حقوق اجتماعی و عدالت اقتصادی (از طریق نقد فمنیستی تعدیل ساختاری) است. از آن جا که بسیاری از پژوهشگران دریافتهاند (مثل کینتیا انلوئه، ان تیکنر و وی.اسپایک پترسون)، رویکرد امنیت و حل مناقشه مردانه باقی میماند، که به وسیله منافع دولت محور مردسالارانه، کاپیتالیست و مرکزیت دولت رهبری میگردد.
جوانه های پیشرفت
با این حال، برخی پیشرفت ها در سطح بین المللی حاصل شده است، که بازتابی از فعالیتها و تحقیقات فمنیستها طی دههها تلاش است. اعلامیه پکن و پلاتفرم فور اکشن[۱۴] که در ۱۵ سپتامبر ۱۹۹۵ به وسیله دولتهای شرکت کننده در چهارمین کنفرانس جهانی زنان به تصویب رسید، نقش پیشرویی که زنان در جنبش صلح بازی کردهاند را به رسمیت شناخته و جوامع جهانی فرا میخواند به:
کار فعال برای خلع سلاح کلی و کامل تحت کنترل بین المللی مؤکد و مؤثر… (پاراگراف ۱۴۵)
اقدام مطابق قوانین بین المللی با نگاهی به کاهش اثر منفی تحریمهای اقتصادی بر زنان و کودکان (پاراگراف ۱۴۷)
تشویق به توسعه بیشتر صلح پژوهی با مشارکت زنان، آزمونی برای تأثیر مناقشات تسلیحاتی بر زنان و کودکان و ماهیت و مشارکت زنان در جنبشهای صلح ملی، منطقهای و بین المللی (پاراگراف ۱۴۸)
در مارس ۲۰۰۰، شورای امنیت سازمان ملل در بیانیه خود به مناسبت روز جهانی زن، تشخیص میدهد که برابری جنسیتی بخشی جدایی ناپذیر از روند دستیابی به صلح است. در اکتبر همان سال، جلسه ویژهای را ترتیب داد که به جایگاه زنان در مناقشات تسلیحاتی توجه شود و قطع نامه ۱۳۲۵ را تصویب نمود که دولتها و خود شورای امنیت را فرا می خواند تا زنان را با توجه به حل مناقشه و ایجاد صلح، در مذاکرات و توافقات مشارکت دهند. تمامی اینها موفقیت فمینیستی به شمار میروند که خود گامی است در جهتی درست در سطح بین المللی. ولی پیشرفت حقیقی آهسته خواهد بود. کافی نیست تعداد کمی از زنان را در جلسات مربوط به صلح، امنیت و مناقشه شرکت داد (این مسئله صرفا ظاهرسازی (توکتیسم) است) بلکه باید پژوهشگران فمینیست و نمایندگان صلح زنان و سازمانهای حقوق بشری به جلسات دعوت شوند، و چشم اندازها و رویکردهای آنان باید جدی گرفته شود. ابتکارات و توافقاتی از این دست ـ همراه با تحصیل صلح به صورت همه جانبه و سیستماتیک در سطح ملی و محلی ـ میتواند بر سیاست به گونهای عادی در بلندمدت تاثیر گذارد و به تغییر روابط بین المللی کمک کند.
با مناقشاتی که ادامهاش خشم جهانی را میانگیزد، هیچ نشانهای از کاهش نظامیگری دیده نمیشود، نابرابریها در جهان افزایش مییابند و تروریسم ناامنی را ایجاد میکند ولی همچنان واکنشهای غلط نیز در پی دارد، زمان به رسمیت شناختن چشم اندازهای زنان و اقدام آنها فرا رسیده است. پژوهشگران فمینیست و سازمانهای زنان گفتههای زیادی درباره چرخه خشونت، جنگ، صلح و تغییر دارند. وقت آن رسیده است که صدای آنها و فعالیتهایشان، تحلیلها و راه حلهای پیشنهادی آنها مورد توجه قرار گیرد.
پانوشت ها:
* والنتاین م. مقدم مدیر مرکزمطالعات زنان در دانشگاه ایلینوی و عضو مرکز وودرو ویلسون اینترنشنال برای محققان در سال ۲۰۰۱-۲۰۰۲
————————–
[۱] برای جزئیات ملاحظه کنید ولنتاین م. مقدم،هویت سیاست و زنان:تاکیدی دوبارره بر فرهنگ و فمنیسم در منظر بین المللی (بولدر، کولو: انتشارات وستویو ۱۹۹۳) همچنین ملاحظه کنید مقالات در شماره ویژه ژورنال تاریخ زنان ۱۰، شماره ۴ (اونویه ۱۹۹۹)، که بر سیاستهای جنسیتی و مذهبی متمرکز است.
[2] جورج ژوف،”قدرت پنهان حزب خدا”، گاردین (لندن)، ۱۵ ژانویه ۱۹۹۲، ص.۳. همچنین ملاحظه کنید ولنتاین م. مقدم، “سازماندهی زنان:جنبش نوین فمنیست در الجزایر”، پویایی فرهنگی ۱۳، شماره ۲ (جولای ۲۰۰۱) ص.۱۳۱-۵۴
[3] نوارهای ویدئویی بازیافتی القاعده در افغانستان آشکار میسازدکه بن لادن از این که از او فیلم و نوار بگیرند و تملقش را بگویند لذن میبرد، همچنان که گروهش چنین میکنند، یکی از اعضای گروه در حال نوازش و بوسیدن کلاشینکف او، دیده میشود، قبل از این که او به دوربین لبخند بزند. دان اگنرا بینید، “ویدئوهای اسپور اتک الرت”، واشینگتون پست؛ ۱۸ ژانویه ۲۰۰۲.
[۴] هیو ویلیامسون و فیلیپ ژاکین،”پیوندهای القاعده: راست افراطی با افراطیون اسلامی رابطه دارد”، فایننشیال تایمز (لندن)، ۹ نوامبر ۲۰۰۱
[5] ازدواج با جهاد”، نیوزویک، ۱۴ ژانویه ۲۰۱۱
[6] ذکر شده در شارلوت بانچ و روکسانا کاریلو، خشونت جنسیتی، توسعه و مسئله حقوق بشر (دوبلین: انتشارات آتلانتیک، ۱۹۹۲) ص.۷۱
[7] برای توضیح بیشتر، ملاحظه کنید ولنتاین م. مقدم، “شبکههای فراملیتی فمنیستی: اقدام جمعی در دوره جهانی شدن”، جامعه شناسی بین المللی 15، شماره ۱ (مارس ۲۰۰۰)؛ ص. ۵۷-۸۵۵.
[8] ذکر شده در لورا فلندرز،”فمنیستهای افغان سخن میگویند”، پروگرسیو 65، شماره ۱۱ (نوامبر ۲۰۱۱)، ص.۳۸. همچنین ملاحظه کنید ولنتاین م. مقدم، “پدر سالاری، طالبان و سیاست فضای عمومی در افغانستان”، فروم بین المللی مطالعات زنان ۲۵، شماره ۱ (بهار ۲۰۰۲) ص.۱-۱۳.
[9] مونا التاوی،”بهترین مصر کجا بود؟”، واشینگتون پست، ۱۴ نوامبر ۲۰۰۱، بخش ب، ص.۷
[10] شربفه ظهور،”نامه مربوط به حملات تروریستی علیه آمریکا در ۱۱ سپتامبر، ۱۷ سپتامبر ۲۰۰۱ www.amews.org/articles/terroristattac.ht,XZ]]
[11] بیانیه WLUML در باره حملات در آمریکا”، ۲۱ سپتامبر ۲۰۰۱ www.wluml.org/english/new-archives/wtc/wluml-statements.htm]]
[12] مونسرات بوا،” شبکههای زنان: “خشونت و وحشت اسلامگرایان“، خبرنامه WLUML 13، شماره ۴ (نوامبر-دسامبر ۲۰۰۱)، ص.۷
[13] الانور اسماعیل،” پیام ویژه از اکثریت فمنیست به طالبان، اسامه بن لادن و زنان افغان”، ۱۸ سپتامبر ۲۰۰۱ [[www.feminist.org/newsbyte/printnews.asp?id=5802
[14] در دسترس در [[www.1.umn,edu/humanarts/instree/bejingmnu.htm