سیمای جامعه کودتا زده : در مرداد ۱۳۳۲ بار دیگر در نبرد همیشگی اساطیری ایران بین اهریمن غالب و مردم اهورائی، مردم مغلوب وهواداران در بند شدند. گزمکان پاسبان دیکتاتور، سرمست ازباده حکومت اهدائی آمریکا و انگلستان ، قدح بر ساغرشان می سائیدند. نفیرشوم وجغد وارگزمکان شب زی، نماد مشروطه سلطنتی را به حکم قاضی نظامی در روستایش نشاندند . مصدق را از تهران دورش داشتند. برعکس، کاشانی روحانی در پایتخت، خانه نشیمن و دور از سیاست. گرچه دستار این روحانی ( دوران مبارزه ملی شدن نفت ) طناب نشد تاهمچون روحانی خلف در مشروطیت بر دارش کشند . اما دستار او دستمایه ای شد تا جوی اشک های روان از تلخی شکست را خشک سازد . کودتای آمریکایی – انگلیسی پایه استبداد سلطنتی را به میخ دیکتاتوری محکم کرد. دارها برچیده، جوخه های اعدام و نظامیان به پادگان بازگشته و تاج بخشان هدیه ستادند از دست محمد رضا که در جیب مردم بود اما آخرین بارقه مبارزه و مقاومت خسرو روزبه هنوز مخفیانه درصد د گردآوری نیروهای پراکنده شده از پیرامون حزب بود. روزبه نماد اسطوره مقاومت چپ ، آخرین اثر را گذاشت و جوانمردانه و پایدار در برابر جوخه اعدام جان باخت. اما گاه تیربارانش وراء دیوارهای پادگان چشم نماد اسطوره مقاومت بر نگاه جوان گذر کرد و با ایماء آنچه که میخواست و نگذاشتند و نتوانست را بر جوان واگذاشت . کودتا، عرصه سیاست را آرام کرده بود. آرامش گورستانی دیکتاتوری، شعرای زمان را دچار نومیدی و سردرگمی و نویسندگان و اندیشه ورزان را به یاس فلسفی مبتلا ساخت. بازتاب نومیدی و سرخوردگی و بی حاصلی از کار سیاسی، بیش از هر چیز پای حساب مردم ایران نوشته شد. شاملو سرود ” مرگ من مهاجرتی نیست، که سفری است، از سرزمینی که دوستش نمیدارم به خاطر مردمانش “. شاملو مرگ را پذیرا بود نه بخاطر باور به فناپذیری، که تنفر از مردم باعث طلب مرگ شاعر شد . اخوان ثالث در شعری به سبک خود گستاخانه به فریاد نوشت : ای نسل بی گند ! ” دامنه یاس فلسفی و سرخوردگی از فعالیت، نومیدی و بیهودگی مبارزه به آنجائی رسید که از حلقوم اخوان ثالث آوایی فشرده برمی خیزد :” نادری پیدا نگردد، ای رفیق کاشکی اسکندری پیدا شود. ” بار دیگر با وجود تازه بودن نگاه به دول جهانی در ایجاد تغییر داخلی در اپوزیسیون، تمنای یاری از خارجیان جان میگیرد . اما جامعه روشنفکری نمیداند که تمنای یاری از بیگانگان به خدمت و ایجاد تغییر در احوال مردم نمی انجامد ، بلکه ارکان حکومت مورد لزوم خود را استحکام می بخشد. اما جوان به جا مانده ازسرکوب و حبس دیکتاتور، قد برافراشته رو به فتح قله خورشید دارد وبقول احسان طبری : سپاه پیشرفتند وتکامل این جوانمردان / سپاهی این چنین از وادی حرمان گذر دارد / به سوی معبد خورشید پیمودن خطر دارد / ولی هر کس از این ره رفت، شد بخشی زنور او / هم آوا گشت با فر و شکوه او / …. نادران دوران می آیند نه اسکندران : جوان آشنا به رمز و فنون مبارزه، بیژن پا در رکاب آرش و تهمتن می نهد. بیژن جزنی آرش تاریخ اساطیری ایران سوار بر اسب رهوا سپید با چله بر کف، تیر بر زه تهمتن به آوردگاه نبرد با سپاه اهریمن روان می شود .در برابر سپاه تا بن دندان مسلح شده به سلاح آمریکایی بیژن است و گروه کم درعدد و بی شمار درمعنا . نشان داد که نه ! قافله سالار بیژن، را سر باز ایستاذن نیست. قبل ازحرکتا، بیژن دستگیر و کمان میراث آرش بر گرده کوه رساند . گروه جنگل به کوه رفت تا در شامگاه زه چله آزادی را تا بی انتها مرز میهن فرستد تا بامدادان فردا. اهریمن بدسرشت بر قلب گروه زد. فدائیان درگیر مبارزه در کوه تا سپیده صبح رزمیدند، جنگیدند وجان باختند. گرفتار آمدگان زخمی نیز تا به آخرترانه مقاومت سر آمد زمستان را فریاد کردند و به جوخه اعدام فرستاده شدند. اما ترانه سرائی و اهنگ سرائی ورزیده، بیژن با گروهش سمفونی فدائیان را درعرصه سیاهکل اجرا کرد که هنوز پژواک آن به گوش می رسد . حماسه سیاهکل، شکست داشت اما شکست اسطوره ای نه ! تداومش را در گروه باعث شد و بیژن در بند و حمید و دیگرهمراهان فدائیان درحبس را درفرصت۲۴ فروردین سالروزشهادت ناجوانمردانه رفیق سترگ بیژن جزنی و ۸ تیر شهادت رفیق حمید اشرف و یارانش خواهد آمد . شاید گفتن ونوشتن نسبت به گذشته تکرارباشد. اما ملال آور نیست. تکرارشراره های شب قیرگون وشهاب واره هایی چون سیاهکل ….. پاس داشت نهال کارائی است که درخت سازمان ما را بر خاک وطن غرس کردند.