در میان داستان های آموزنده ی کلیله و دمنه، داستانی هست که شاید بیش از بقیه ی داستان های این مجموعه مشهور شده است . شهرت این داستان از آن جاست که زمانی در کتاب های درسی دوران دبستان گنجانده شده بود و بسیاری از بزرگسالانی که دوره ی دبستان را طی کرده اند از این رهگذر با آن آشنا هستند. به قصه ای از کلیله و دمنه می پردازیم که زبان حال ماست. پس درون مایه ی آن را از ورای یک شکل ساده و زیبا بیرون می کشیم و سعی می کنیم تا در زندگی روزمره درس هایش را بیاموزیم و تجربه هایش را به کار گیریم. درون مایه ای که ضرورت و دستور کار امروز طبقه ی کارگر ایرانی هم هست .
داستان با پرواز یک دسته کبوتر آغاز می شود. پرواز دسته جمعی ِگروه، با یک رهبر یا پیر به نام طوقی. کبوتران در روند پروازشان با چالش هایی قابل توجه روبرو می شوند. نویسنده در این داستان ما را با دو شیوه ی نگرش آشنا می کند، با نشان دادن نارسایی های شیوه ی اول آن را نقد ، و شیوه ی دوم را کارآمد نشان می دهد. نخست ، نگرش مجموعه ای همگون، ولی فردگرا و با فرهنگ مراد و مریدی است . یک رهبر یا پیر به جای همه می اندیشد و تصمیم می گیرد. مریدها و بقیه ی مجموعه نیندیشیدن را پذیرفته اند. سلول های خاکستری مغز آن ها عقیم شده چون فکر کردن را کار مراد می دانند و کار آن ها تنها اطاعت است. این اجتماع نارسایی های فراوانی دارد به این معنی که اعضا ، مجموعه ای همگون ولی فاقد خرد جمعی هستند. وجه مشترک آن ها کبوتر بودن است. کبوتر هایی که گروهی پرواز می کنند و به جست و جوی غذا می پردازند. برای مقابله با حمله ی پرندگان شکاری، جمع علاوه بر سرعت پرواز به حرکت دسته جمعی خود متکی است. آن ها رهبری به نام طوقی دارند که تفاوت ظاهری او با بقیه ی جمع ، طوقی از پرهای سیاه است که گرداگرد گردنش روئیده اند . طبق سنت های مراد و مریدی، مراد بسیار باهوش و کاردان است و جمع او را به صورت داوطلبانه پذیرفته است. پیر یا مراد طی زمان شایستگی خود را نشان می دهد و مردم او را به رهبری می پذیرند و با جبر و زور به جامعه تحمیل نمی شود. در این داستان ما با رهبری ِاجباری سرو کار نداریم. درحقیقت نویسنده ،رهبری فردی سالم را (از نظر انتخاب) نقد و آن را نفی می کند. این نگرش یعنی انتخاب پیر ، باوری است منطبق بر شرایط عینی و ذهنی زمانه ی خود. در آن شرایط پیشرفت های علمی و نیروهای مولد و تکنولوژی درمراحلی از رشد و توسعه نبودندکه خرد جمعی را فراتر از این باور ببرد. بنابراین عمل جمع و مناسبات آن بر واقعیت های زمانه ی خود انطباق کامل دارد. اما نویسنده ی روشن اندیشی که داستان را طراحی کرده، کاملا به واقعیت های زمانه ی خود واقف است. او این جمع و ویژگی هایش را به چالش می کشد تا بتواند ضعف و نا کارآیی این نوع از مناسبات را حتی در آن شرایط اجتماعی روشن کند و برتری و کارآیی شیوه ی دوم را بنمایاند که شیوه ای جمعی است بدون رهبری فردی و مبتنی بر شناخت شرایط و درک ضرورت اتحاد علیه دشمن مشترک، آن هم با نفی مناسبات مسلط زمانه (مراد و مریدی)، مجمعی ناهمگون، اما آگاه از شرایط و ارزش های گروهی، جمعی متکی بر مشاوره ی اقناعی و حقوق برابر و عمل گرا.
گروه اول در پرواز خود به دنبال دانه می گردند. گرسنگی و نیاز به غذا مانع از آن می شود که آن ها (حتی مراد ورهبر جمع) به احتمال خطر بیندیشند. همگی در دامی که صیاد گسترده،گرفتار می شوند. در این قسمت از داستان مراد یا رهبر هم که می بایست هوشیارانه گروه را هدایت کند، مانند مریدهایش دچار اشتباه بزرگی می شود. نویسنده در روند داستان به خواننده نشان می دهد که رهبریِ فرد نمی تواند جمع را از به دام افتادن حفاظت کند و واگذاری سرنوشت همه به یک فرد، حتی اگر باهوش و خردمند باشد، نگرشی نادرست است. مراد و مریدان با هم به دام می افتند. در این شرایط دشوار همه ی نارسایی های گروه برملا می شود . این جمع به دلیل عدم انسجام اندیشه و باورهای فردی شان و ناتوانی در درک دقیق مشکل ، قادر به یافتن راه حلی برای همه نیست. درحالیکه آزادی فردی آن ها در گروِ آزادی جمعی است،پس هر کدام منفردانه اقدام به نجات خود می کنند اما فرد هر اندازه توانا، خلاق و هوشمند باشد، در شرایط ویژه ی چالش های اجتماعی نمی تواند به تنهایی کاری از پیش ببرد.
طوقی که مرادی باهوش و خردمند است، تلاش های بی ارزش فردی را می بیند. در این موقعیت بحرانی انگشت بر امکانی می گذارد که می تواند به آن ها به صورت موقت کمک کند تا از دست صیاد رها شوند. ولی نمی تواند به آزادی آن ها از دام کمک کند. طوقی با درک خلاقانه، جمع را به مناسبات و روشی دعوت می کند که بر خلاف نگرش فردگرایی ست که در صورت عملی شدن، کاری نتیجه بخش است پس طوقی، با تمرکز به یک سو و یک هدف و هماهنگی در عملیات جمعی ،فرمان پرواز می دهدکه آن راتنها امکان رهایی موقت می داند و حکم خود را این گونه اعلام می کند: چنانچه هر کس تنها برای نجات خود برزمد راه به آزادی نمی توانیم برد و اسارتمان غیر قابل اجتناب است پس بیایید همه با هم در یک سمت و یک سو پرواز کنیم تا بتوانیم دام را با خود ببریم. مریدان فرمان می برند. نیروهای فردی در یک جهت متمرکز می شوند. (وحدت عملی درهدفی مشترک) کار گروهی می تواند دام را با خود به پرواز در آورد و به طور موقت از چنگ صیاد آزاد می گردند. کار جمعی با سبک و شیوه ی مراد و مریدی، در صورتی که رهبر جمع واقعاً خردمند و با دانش باشد و در لحظات حساس مرگ و زندگی بتواند یک تصمیم درست بگیرد و مرتکب اشتباه نشود، تنها به صورت موقت می تواند رهایی را به ارمغان بیاورد. چنانچه پای ِکبوتران ِ ازصیاد گریخته ،همچنان در دام گرفتار است.
نویسنده دراین قسمت از داستان نگرش های کاست گرایی را که درآن جمع خود را “برتر” می داند و از ارتباط با دیگران خودداری می کند و ارزش های آنها را نفی می کند، در هم می ریزد و نشان می دهد زندگی اجتماعی زمانی پویاست و می تواند به حل مشکلات بپردازد که فراتر از مناسبات نخبه گرایی پیش برود. طوقی یا همان نخبه یا پیر برای رهایی مجبور می شود دست به دامان نیرویی بشود که همگون با او و جمع آن ها نیستند. از جنس و صنف دیگری هستند. آن ها در شرایط دشوار اسارت، به یاری موجودی کوچک و فرودست نیازمند شده اند که در سوراخ هایی زیرزمینی زندگی می کند، به یاری موش. طوقی که فراتر از فرهنگ زمان خود می اندیشد علاوه بر جمع همگون کبوتران با موش هم دوستی دارد. این دوستی با جنس و صنف دیگر بیانگر یک واقعیت است که پیر یا مراد دوستی با جنس دیگر را هم، با ارزش دانسته و مرتبه ای در راستای خود برای آن قائل بوده است. نویسنده به این گونه، جامعه ی هند و ایرانی آن زمان (ساسانیان) را نقد کرده که هر کدام به نوعی کاست اعتقاد داشتند (البته در سطح اهل قدرت) و در یک عملکردِ نمادین ِاجتماعی، بی پایه و اساس بودن آن را اثبات نموده است.
آری ! آزادی و رهایی جمع در گرو ارتباطی فراتر از نگرش های افراطی و خود بزرگ بینی است. طوقی دوستی خود با موش را برای پرندگان تعریف می کند، پرندگانی خسته از دام ِپیچیده شده بر پاهایشان، درحالی که به زحمت بند و آزادی را با هم، در پرواز جا به جا می کنند. طوقی آن ها را به سوی لانه ی موش هدایت می کند و موش را به خود می خواند . موش از لانه بیرون می آید و با دیدن اسارت دوستش غمگین می شود و اشک می ریزد و می خواهد بندهای او را پاره کند. طوقی می داند که آزادی و زندگی فردی بدون جمع امکان پذیر نیست و به این شناخت منطقی رسیده که آزادی فردی در گرو آزادی جمع است. او از موش می خواهد اول دوستانش را آزاد کند و در آخر او را.
شاهد این ماجرا کلاغی است صیادِ موش و بر درختی در کنار لانه ی موش در کمین است. وی موش را تنها به چشم یک طعمه می نگرد. آزادی و رهایی کبوتران به وسیله ی جویدن طناب های اسارت توسط موش، کلاغ را به اندیشه وا می دارد. با نگرشی ژرف در این ماجرا، به شناختی فراتر از قوانین خود به خودی(غریزی) زندگی فردی (زندگی وحش) می رسد: شاید روزی او هم به دام بیافتد و آن هنگام دوستی با موش می تواند عامل رهایی باشد. پس دوستی با موش برایش ارزشی فراتر از یک لقمه غذا می یابد. کلاغ برای جلب نظر موش به دوستی و اتحاد دو غیر همجنس، به گفت و گویی اقناعی می پردازد و ثابت می کند که شکار او برایش بی ارزش است، درحالیکه دوستی با او یک ارزش جدید و استثنایی است. دفاع مشترک در برابر دشمن مشترک و وجوه اجتماعی دیگر، مانند امنیت در محدوده ی حیات که به وسیله ی یک دشمن مشترک به خطر افتاده، کلاغ را متحول کرده است.
با این نگاه تازه، بنیاد یک اجتماع جدید امکان پذیر می شود. شیوه ای جدید. جمعی از جنس ها و صنف های متفاوت . در واقع درک ضرورت اتحاد، برای عقیم گذاشتن عملیات صیاد جنگل . اتحاد ناهمگون ها، صنف ها و گرایش های متفاوت در دستور روز حیوانات آگاه قرار می گیرد. جبهه ی متحد ضد شکارچی بزرگ جنگل شکل می گیرد. لاک پشت هم به جمع می پیوندد و اتحاد را تکمیل می کند. یک خزنده، یک پرنده و یک پستاندار کوچک حلقه های این اتحاد را تشکیل می دهند. محدوده ی حیات باید از متجاوز پاک گردد. موش دیگر از زندگی کردن در مجاورت یک کلاغ وحشت ندارد و کلاغ که ارزش دوستی موش را درک کرده است، به چشم یک طعمه به او نگاه نمی کند. لاک پشت هم با درک ضرورت این اتحاد و دوستی به آن پیوسته است.
آهو هنوز عضو رسمی این جمع نشده و از وجود چنین تشکلی هم خبر ندارد، تا این که به دام شکارچی می افتد. کلاغ کنجکاو و با هوش ،شاهد ِدر دام افتادن آهوست. در ظاهر او با آهو هیچ وجه مشترکی ندارد، ولی شناخت جدید، بی تفاوتی و غیر جانبدار بودن را از باور او پاک کرده است. از این رو با خود می اندیشد که آهو هم عضوی از طبقه ی بزرگ آن ها است، طبقه ی آسیب پذیرها. (با مطالعه عملکرد اجتماعی کلاغ به این اندیشه ی او می توان پی برد) پس باید برای رهایی او رزمید. جمع جدید یک گروه کور و خود به خودی نیست، بلکه با آگاهی و در منطق عمل به وجود آمده است، با شناخت از ارزش هایی که لازمه ی یک زندگی جمعی آگاهانه است، به این جهت با این ارزش های اجتماعی نمی توان غیرجانبدار و یا بی تفاوت بود. زیرا این نگرش “غیر جانبدار” ما را در مقابل دشمن مشترک (دشمن طبقاتی) آسیب پذیرتر و ضعیف تر می کند. مبارزه آغاز می شود. یک نظم جدید با اندیشه ی جمعی و منافع مشترک به جنگ نظمی بسیار نیرومندتر می رود. کلاغ دم موش را به منقار می گیرد و او را در کنار آهوی ِبه دام افتاده می نهد تا طناب های بیداد را پاره کند و در مرحله ی بعدی مبارزه (و با همین روش) لاک پشت ِشکار شده نجات می یابد. به این ترتیب همه ی ترفند های نیروی صیادِ جنگل خنثی می شود. با این شیوه، جمع جدید علیرغم ناهمگون بودن و تفاوت در جنس و سبک زندگی، با اندیشه ی مبارزه ی متحد، ابرقدرت جنگل را شکست می دهند و به امنیت اجتماعی و زندگی آگاهانه در کنار هم و با رعایت حقوق یکدیگر، با آمادگی همیشگی برای کمک کردن به هم به زندگی ادامه می دهند.
نویسنده از زبان حیوانات، ارزش اتحاد آگاهانه را که زمینه ساز پیروزی آسیب پذیرترین حیوانات جنگل بر تجاوز هوشمندانه ی اهل قدرت است، به زیبایی بیان نموده است. این روشن اندیش در هزاره های قبل شیوه ای را مطرح می کند که ما وقوع آن را فقط در رویاهایمان می جوییم.
بیایید با کمک واژه ها، به امروزمان بیشتر و ژرف تر بنگریم. واژه ها ، انسان را به شگفتی وا می دارند. تنها با یک واژه ساده و همه گیر می توان به کاخ آرمان ها و آرزو ها نزدیک شد و رنج فردی خود را فراموش کرد. کافی است آن را به کار گیریم. “اگر”، تنها با همین واژه ی “اگر” می شود همه ی مرزهای واقعیت امروز را پشت سر گذاشت. می توان در این گذار از وضع موجود , سایه روشن های خیال و آرزو را تا واقعی شدن صبح وحدت پیش برد. بیایید ما، نیروی کار، که توانایی هایمان هستی را دگرگون کرده و نیروهای ناشناخته ی طبیعت را بازشناخته و قواعد و قوانین آن را کشف نموده، از دنیای واقعیت های سرسخت و مملو از یأس امروز به دنیای خلاق و سرشار از امید فردای اتحاد برویم، با پای گذاشتن بر تخته ی پرش “اگر”. “اگر” در سرزمین ما انسان های صادق و صمیمی که حاضرند برای اهداف انسانی منافع خود را به خطر بیندازند، با درون مایه ی تفرقه آشنا می شدند و در جهت خلاف آن عمل می نمودند، چه اتفاقات زیبایی رخ می داد؟
بیاییم از فراز ابرهای اتحاد به زیر بنگریم. به ساختار اجتماعی فردای اتحاد , به کشت زارها، به کارخانه ها به شهرک هایی که به جای حلبی آبادها ساخته خواهد شد، به کار و به تولید هزاران هزار کالایی بنگریم که محصول دستان ماست و همه ی امکاناتی که اینک فقط در دسترس اقلیتی انگل است. آنچه ما را به پیش می برد، کُند یا پرشتاب، دستان توانای سازنده ی کالاست، کارگر . باز هم به “اگر” و امکان اتحاد پناه ببریم، اگر این دستان در هم حلقه شوند، چه خواهد شد؟