مائوئیسم نوع چینی کمونیسم است. هنوز ادعا می شود که انقلاب چین به پایان نرسیده. آن جانشینی انقلابی و پویا در مقابل کمونیسم ایستای بوروکراتیک روسی بود. در کمونیسم جهانی، مائوئیسم جریانی جداشده و تجزیه طلب بود. منابع بورژوایی ادعا می کندد که مائوئیسم فقط ۱۵ سال دوام آورد و از سال ۱۹۸۰ وادار به عقب نشینی شد. در خود چین مائوئیسم هیچگاه مطرح نشد. دکترین حزب کنونیست چین، ایدههای مائو بشکل جدید بودند. در چین مائو را رهبر انقلاب و بنیادگذار چین نو نامیدند. سیاست داخلی او را از سال ۱۹۵۸ بخشی از اشتباهات چپ بشمار می آورند. در عصر گلوبال، نئولیبرالها می کوشند تا مائو را یک جانی و سیاست داخلی او را فاجعه قرن ۲۰ معرفی کنند. عکس العمل بخشی از چپ در مقابل انتقادات راست، این است که انقلاب چین را یک انقلاب دهقانی در کشوری عقب افتاده می دانند که انتظار زیادی از آن نمی توان داشت. با اینهمه پست مائوئیسم اکنون در کشورهایی مانند پرو، نپال، هند، فیلیپین، مکزیک، و غیره فعال است. مائو می گفت که رنگ گربه مهم نیست، مهم این است که آن بتواند موشها را شکار کند. مدیران و سرمایه دارانی که در خدمت دولت سوسیالیستی باشند، بخشی از نیروی سوسیالیستی آن کشور بشمار می آیند.
در سال ۱۹۲۱ پانزده روشنفکر چپ با کمک کمینترن بین الملل، حزب کمونیست چین را تشکیل دادند. این حزب در سال ۱۹۲۵ هزار عضو و در سال ۱۹۲۷ شست هزار عضو داشت. لنین قبلا با تئوری وحدت کارگران و دهقانان موجب یک تجدید نظر مارکسیستی شده بود. در سال ۱۹۳۴ کمونیستها به رهبری مائو یک مارش سراسری ۱۶۰۰۰ کیلومتری را آغاز کردند. یک پنجم از دویست هزار نفر شرکت کننده در این راهپیمایی طاقت فرسا، جان خود را از دست دادند. مائو در سال ۱۹۳۸ می گفت که اشغال قدرت سیاسی از لوله تفنگ می گذرد، چون انقلاب نه ناهار مهمانی، نه نوشتن یک انشاء، نه نقاشی یک تابلو، و نه گلدوزی یک لچک زمستانی، بلکه خشونت یک طبقه علیه طبقه دیگر، یعنی یک شورش و رستاخیز است. خلاف مارکس و کائوتسکی، مائو لمپن پرولتاریا را بخشی از نیروی انقلاب بشمار می آورد. او می گفت که جنگ پارتیزانی باید در رابطه تنگاتنگ با خلق باشد و انسان انقلابی باید بتواند مانند ماهی در دریای تودهها شنا کند.
در سال ۱۹۵۹ مائو مخالفان خود را تهدید نمود چنانچه نظراتش عملی نشوند، او به کوه خواهد زد و انقلاب جدیدی را سازماندهی خواهد نمود. وی سرانجام اینکار را در سال ۱۹۶۲ با راه انداختن انقلاب فرهنگی انجام داد تا راهی خروجی برای بوروکراتیک سوسیالیستی پبدا کند، گرچه آن با شکستی تراژدیک روبرو شد. آنزمان سنت گرایان مخالف انقلاب فرهنگی بودند. دانشجویانی که بعد از پایان تحصیل در خارج، مدهای غرب را وارد چین نمودند، هنوز خود را بخشی از نیروی سوسیالیستی بحساب می آوردند. در حین انقلاب فرهنگی، فعالان آن می گفتند که ادیبان و خالقان هنر باید در چهارچوب حزب کار کنند و خط حزب را به پیش ببرند چون حتی احساسات انسان تحت تاثیر مبارزه طبقاتی هستند. آنها باید سوسیالیسم و رهایی ملی را مد نظر قرار دهند. تا آنزمان بخش مهمی از فرهنگ چین از روسیه شورایی وارد می شد. گروه دیگری با شعار همزیستی مسالمت آمیز میان فرهنگ غرب و فرهنگ انقلابی، علیه فرهنگ غرب و سنت گرایی ارتجاعی مبارزه می کردند. بیوه مائو در سال ۱۹۳۹ با وی ازدواج نمود. وی خواهان برابری زنان با مردان بود و به انتقاد از محتوای فئودالی اپراهای چینی پرداخت.
نخستین بار سون یاتسن در سال ۱۹۱۲ علیه قیصر چین اعلان جمهوری نمود. کمونیستها بجای فرقه گرایی تشکیل یک جبهه متحد را پیشنهاد کردند. آنها خلقهای تحت ستم در کشورهای جهان سوم را نیز بخشی از پرولتاریای جهانی بشمار می آوردند. مائو با تجزیه و تحلیل طبقات در چین می گفت که از چهارصد میلیون نفر در سال ۱۹۲۶ بیش از ۳۹۵ میلیون آن پرولتاریا و نیمه پرولتاریا یا خرده بورژوازی هستند. او در روستاها، زمین داران کلان را، بورژوازی کلان – و زمین داران کوچک را بورژوازی متوسط – و دهقانان زمین دار را، خرده بورژوازی – و دیگران را نیمه پرولتاریا و پرولتاریا نامید. وی می گفت که بورژوازی کلان در یک رابطه واسالی نسبت به امپریالیسم قرار دارد. وی با اشاره به اینکه فقط ۵ درصد خاک چین قابل استفاده کشاورزی است، می گفت یک عطسه سراسری خلق موجب لرزش ضد خلق خواهد شد. در نظر مائو عنصر اصلی مبارزه اجتماعی، سیاست بود و نه افتصاد. او مبارزه تودهها را نیروی اصلی محرک ترقی اجتماعی می دانست. در نظر مائوئیستها خلاف سایر جریانات مارکسیستی نقش روبنا مانند سیاست، فرهنگ، اخلاق، و ایدئولوژی مهمتر از نقش زیربناست. شکست ژاپن در جنگ جهانی دوم باعث شد که مائو روی هژمونی کمونیستی در جنبش اجتماعی آنزمان چین تاکید کند. اینکار او موجب فرار چان کایچک در سال ۱۹۴۹ به تایوان گردید.
مائو با مخالفت با پدر در نوجوانی به رد اخلاق کنفوسیوسی حاکم و در سن ۱۴ سالگی به رد ازدواج اجباری پرداخت. او در سن ۱۶ سالگی خانه پدری را ترک نمود تا بقول خودش به میان خلق برود. وی تحت نئوکانتی ها؛ خصوصا فریدریش پاولسن، بدترین رفتار اجتماعی را زورگویی و تجاوز به حریم فرد و آزادی اش می دانست. مائو چون هیچگاه یک زبان خارجی را نیاموخت در ابتدا زیر تاثیر آنارشیستهایی مانند تولستوی، باکونین و کروپتکین بود. آنزمان هنوز فقط تعداد ناچیزی از آثار مارکس، انگلس، لنین و استالین به زبان چینی ترجمه شده بودند.
مائو به طرفداری از آزادی زنان می گفت که نیمی از آسمان روی شانه آنان حمل می شود. نظریه آزادی روابط جنسی با زنان را، حزب کمونیست در سال ۱۹۵۱ سانسور نمود. او به حمایت از حقوق کودکان و به لغو ازدواج اجباری پرداخت. بعد از شکست تئوری جنبش بزرگ، مائو در سال ۱۹۶۰ کوشش عملگرایان در اقتصاد را پذیرفت. او می گفت که فرهنگ چین ابتدا باید ملی و سپس بخشی از فرهنگ جهانی گردد. وی در حالیکه غرب گرایی را رد می کرد می گفت که جنبه های مثبت و ترقی خواه فرهنگ غرب را باید جذب نمود. در چین خلاف فئودالیسم اروپایی، زمینداران کلان تشکیل اریستوکراتی نمیدادند بلکه وابسته به بورژوازی کمپرادور بودند.
چین در سال ۱۹۷۰ به رد رهبری کمونیسم جهانی از طریق شوروی پرداخت و خود ادعای رهبری انقلاب در کشورهای جهان سوم نمود. در حال حاضر ولی چین هیچ کوششی برای انجام انقلاب جهانی نمی کند. بعدها حزب کمونیست چین ۱۰ سال آخر عمر مائو را بخشی از اشتباهات چپ نامید. نخستین زن مائو پیش از پیروزی انقلاب چین از طریق نیروهای بورژوایی اعدم شد و آخرین زن وی نیز به جرم شورش علیه دولت سالها در زندان بود و شاید هنوز در حبس باشد.