فرار از بحران؟
میتوان گفت که برنامه راهبردی پیگیری شده سال های اخیر در باره بحران ایران ـ تنبیه ها و گوشه گیر سازی – تقریبا هیچ نتیجه ای نداده است. برنامه غنی سازی کمی به تاخیر افتاده است، اما بعدش چی؟ هیچی. ولی با این حال، قطعنامه هایی هم در سازمان ملل به تصویب رسیده اند، دارایی های بانکی مسدود شده اند و افرادی که دستی در برنامه های اتمی دارند، ممنوع الورود شده اند. همچنین کشتار دانشمندان ایرانی روی داده و خرابکاری در تأسیسات هسته ای توسط کرمهای انفورماتیکی صورت گرفته است. این روشها سرعت قطار هسته ای را کند می کنند، اما متوقف نمی سازند. ما باید کاملاً رفتار و کردار خود را تغییر دهیم. سناریویی را میخواهم توصیف کنم که به هیچ وجه ساده انگارانه نیست و من احساس میکنم که در این راه با دفاعیات مبسوط کسانی همچون البرادعی و هومن مجد که کارشناس های ویژه ایرانند، مورد تشویق و پشتیبانی قرار بگیرم. پیش از این، «تیموتی گارتن ـ اش»، استاد مطالعات اروپا در دانشگاه آکسفورد نیز از نکته مشابه ای دفاع کرده است. جورج فریدمن، استراتژ(رزم آرای) جغرافیای سیاسی آمریکا، امضای یک پیمان بین ایالات متحده و ایران را در کتاب خود بنام دهه بعد پیشبینی می کند.
یافتن یک توافق اساسی بین ایران از یک سوی و ایالات متحده و متحدانش از سوی دیگر ( شرکت کردن روسیه و چین نیز در آن توافق، ایده ال خواهد بود)، بسیار عاجل و ضروری است. توافق نامه ای که حاکمیت ایران را به رسمیت بشناسد و امنیت ۷۵ میلیون جمعیت آن را تضمین کند و پایههای سرمایه گذاری های خارجی را که کشور به شدت نیازمند است، فراهم نماید. توافقی که نکته اساسی آن به رسمیت شناختن فرهنگ ایرانی با ایجاد پل هایی در تمام بخش های زندگی مانند فرهنگی و روشنفکری بین طرفین توافقنامه باشد. آیا این توافق، باید پیشبینی یک خاورمیانه بدون هسته ای را بکند؟ البته، مسلما. نه تنها به خاطر اینکه ایران این شرط را تحمیل خواهد کرد، بلکه به این دلیل که تمام این مسائل از یکدیگر جدایی ناپذیرند. دلایل بسیاری وجود دارند که نشان می دهند یک صلح اساسی و پایدار، بدون حل مناقشه اسرائیل و فلسطین، هر گز رخ نخواهد داد. در نهایت، حقوق و امنیت همه مردم اسرائیل و فلسطین باید محترم شمرده شود. چنین برنامه و هدفی، همین امروز و فردا به واقعیت نخواهد پیوست. باید گام به گام به جلو رفت. به نظرم خیلی مهم و اساسی است که در سیاست «در یک دست چماق و در دست دیگر هویج» که در سالهای اخیر رایج بود، چرخشی صورت گیرد. غرب از ایران میخواهد تا فعالیت های غنی سازی خود را به تعلیق درآورد و در غیر این صورت با تنبیهاتی روبرو خواهد شد. در عوض، اگر حرف گوش کن خوبی باشد، آب نبات چوبی دریافت خواهد کرد. به عنوان مثال میتوان از سوخت هسته ای نام برد. ایران آن را تحقیرآمیز تلقی کرده و توهین به غرور ملی می داند. برایش این نوع برخورد بسیار مهم است. ایران مذاکره تحت فشار را رد می کند. سیاست انزوا سازی و تنبیه تنها کاری که میتواند بکند، غرور ملی را تا حد بی سابقه ای بالا ببرد، بطوری که در اختیار داشتن سلاح های هسته ای می تواند تبدیل به اولویت مسلم ملی شود. به عبارت دیگر، غرب نیز به طور ضمنی باید نشان دهد که خواهان تغییر رژیم نیست.
قطعاً این حرف بدان معنا نیست که ما ایدئولوژی و اعمال این رژیم را بپذیریم. اجازه دهید که آن را با عربستان سعودی و چین مقایسه کنیم: اعتراضات سران حکومت ها و دولت ها نسبت به رژیم های این کشورها هر چه باشد، ما در پی سرنگونی آن رژیم ها بر نمی آئیم. بنابراین، آیا باید بدون چماق و تنها با هویج به میز مذاکره رفت؟ مطمئنا. فرض کنیم که بطور یک جانبه پیشنهادهای زیبایی در زمینه سرمایه گذاری، سیاست انرژی، امنیت ملی، مبادلات فرهنگی و غیره ارائه کنیم. نشان دهیم که ایران جایگاه خود را در جهان داشته باشد. فعالان حقوق بشر از آن بر خود خواهند لرزید. وضعیت حقوق بشر در ایران فاجعه آمیز است. دستگیری های خودسرانه، شکنجه، احکام مرگ … یک فاجعه انسانی است. این درست، اما آیا چین بهتر است؟ هفتهای نیست که یک هیئت تجاری غربی وارد آنجا نشود. با این وجود، چین جایگاه خود را در جامعه بین المللی پیدا کرده است. این مقایسه سیاست یک بام و دو هوای غرب را به خوبی نشان می دهد. از عمل خودمان مبنی بر عدم پذیرش که منطقا موجه و درست است، بگذریم و ایران را در جامعه جهانی بپذیریم. امنیت و رفاه ایرانیان را تضمین کنیم. بدین ترتیب ما از خود، چهره ای برای صلح در خاور میانه، دموکراسی و حقوق بشر در ایران به نمایش خواهیم گذاشت.
در ژانویه ۲۰۱۱، بن علی، رئیس جمهور تونس مجبور به فرار از کشور خود شد. این فرار نه به خاطر ترس از غرب، شرق یا کس دیگری بود، بلکه به این دلیل که یک طبقه متوسط آزاد شده و جوانان با تحصیلات عالی، بدون داشتن دورنمایی از آینده خود، جانشان از سیاست او به لبشان رسیده بود. در اوایل همین قرن بیست و یکم، واقعیت جدید و غیر قابل پرهیزی، بسیاری از دیکتاتورها را که تا دیروز ماندگار همیشگی به نظر می رسیدند، بر لبه پرتگاه قرار داد. قدرتهای دولتی که تولید و انتشار اطلاعات را در انحصار خود داشتند، به خاطر پیدا شدن اینترنت، گوگل، توییتر، فیس بوک و دیگر رسانه های اجتماعی از دست دادند. این انحصار، برای فرمانروایی با زور چوب و چماق به مردم، ضروری است. اکنون آن روزها تغییر یافته است. جای تردید نیست که رژیم های ایران یا چین تلاش میکنند تا این رسانه های نو رسیده را تحت کنترل خود درآورند، اما تنها نیمی از برنامههای آنان موفقیت آمیز بوده است. رسانه های نورس نقش اصلی را در سرگشودگی انقلابهایی که خاور میانه و شمال آفریقا را در سال ۲۰۱۱ تکان داد، بازی کردند. مجازیم از خود بپرسیم که طبقه متوسط و جوانان ایران (با تحصیلات بالا)، چه مدت دیگری از رژیمی که در همه کارها و زندگی مردم مداخله می کند، پشتیبانی خواهند کرد؟ آیا ما قدرت شتاب بخشیدن به این تحول را داریم؟ بله. از راه صحبت کردن با ایران و دعوت به پیوستن او به جامعه بین المللی. از رویاهایمان می گوئیم؟ در سال ۱۹۴۰، چه کسی جرأت میکرد تا فکر کند که ده سال بعد از آن دیپلمات های فرانسه و آلمانی در باره یک صلح پایدار و اروپای متحد مذاکره خواهند کرد و جنگ بین دو کشور خود را برای همیشه نا ممکن خواهند ساخت؟ مدینه فاضله آن زمان، واقعیت امروز است. امیدوار باشیم تا پیش از آن که ایران، اسرائیل و دیگر کشورهای منطقه درک کنند که نسبت به رویکردهای نظامی متعارف، همکاری های بینالمللی، دارای چشم انداز بسیار بهتر و روشنتری برای صلح، امنیت و پیشرفت هستند، جنگ تازه ای در خاورمیانه در نگیرد.
در این زمینه اتحادیه اروپا می تواند نمونه ای از “بهترین شیوه ها ” باشد، اگر چه نمی توان این مدل را برای خاورمیانه یا نقاط دیگر جهان کپیبرداری کرد. با این حال، تا کنون، علیرغم اعتراض های متعدد ما نسبت به اتحادیه اروپا، مدل اروپایی از موفق ترین نوع همکاریهای بین المللی است.
آیا ایالات متحده قادر خواهد بود تا وحشت زدگی های قدیمی را به کناری نهاده و ایران را با آغوش باز بپذیرد؟ این البته سوال بزرگی است. اوباما در اوایل دوران ریاست جمهوری خود دست خود را با احتیاط به طرف ایران دراز کرد که موفقیت زیادی حاصل نشد. آیا او در صورت انتخاب مجدد در نوامبر ۲۰۱۲، به طور جدی این مسیر را دنبال خواهد کرد؟ در هر صورت، این کار سابقه قبلی دارد. ریچارد نیکسون در سال ۱۹۷۲، ایالات متحده و سایر نقاط جهان را با دیدار خود از چین مائو تسه تونگ شگفت زده کرد. سفری که نقطه آغازین عادی سازی روابط بین دو دشمن دیرینه شد. البته، روابط چین و ایالات متحده آن زمان، شباهت زیادی به رابطه ایران و آمریکای امروزی ندارد. من به این دلیل به مثال بالا استناد کردم که تاکید کنم تاریخ نه به صورت خطی (یکنواخت ـ مترجم) و نه قابل پیش بینی است. گاهی اوقات دیده شده که دشمنان قسم خورده دیروز، امروز در آرامش و صلح و صفا تجارت می کنند. چین و ایالات متحده رقبای سختی در صحنه بین المللی هستند، اما منبعد، آن ها روابط دیپلماتیک دارند و بر سر اختلافات خود، مذاکره می کنند. به هر حال، ما یک جنگ تجاری بین ایران و ایالات متحده را به بمباران پایگاه ایرانی نطنز و به موشک های شهاب ایران در تل آویو و حیفا ترجیح می دهیم.
تصور کنیم که ایالات متحده آماده است تا این گام را بردارد. آیا ایران نیز چنین خواهد کرد؟ در این باره دیدگاههای گوناگونی است. برخی استدلال می کنند تا زمانی که رژیم آیت الله ها یکی از ارکان های تشکیل دهنده خود، یعنی عرصه جنگ با ایالات متحده را نبازد، ایران هرگز آماده مذاکره نخواهد شد.
برخی دیگر، بیشتر خوشبین هستند. در ماه مه سال ۲۰۰۳، در پشت پرده کامل و شدیداً پنهانی، ایران به آمریکا پیشنهاد مذاکرات دو جانبه داد. تنها دو ماه قبل از آن، ایالات متحده، عراق را لت و پار کرده بود. آنان به این دعوت ترتیب اثری ندادند. شاهین های ( بخوانید لاشخورهای ـ مترجم) داخل و دور بر کاخ سفید این پیشنهاد را رد کردند. به نظر می رسد که موقعیت بازگشایی دروازه های ایران در سال ۲۰۰۳، مثل یک فرصت از دست رفته است. آیا می توانیم با اطمینان بگوئیم که اگر یک توافق بزرگ بین المللی حاصل می شد، ایران از توسعه بمب اتمی خود چشمپوشی می کرد؟ بدیهی است که آن را نمی دانیم، اما گشایش وجود داشت. پس از آن، احمدی نژاد، رئیس جمهور ایران جدا از گفتار های تحریک آمیز خود، بارها دستش را به سوی ایالات متحده دراز کرد. همه اش بدون نتیجه ماند. هومن مجد، نویسنده و روزنامه نگار، صاف و پوست کنده در باره این رفتار در کتاب خود «ایران، دموکراسی آیت الله ها» می نویسد: ” در حقیقت، از مدت زمان بسیار طولانی، ایران می خواهد با ایالات متحده به یک آرامش واقعی برسد تا از آن طریق بتواند خود را در چشم جهانیان به عنوان یک کشور مستقل با حفظ منافع به رسمیت شناخته شده، ببیند و علاوه بر آن، روابط بر مبنای احترام متقابل و به رسمیت شناختن حقوق ایران بر اساس قوانین بین المللی باشد. “
خلاصه کنیم. هشت سال گفتگوهای دیپلماتیک با ایران بر سر برنامه هسته ای آن هیچ نتیجه ای نداده است. ایران به راه خود همچنان ادامه می دهد، انگار که هیچ اتفاقی نیافتاده است. همه کارشناسان بر سر بیهودگی و دیوانگی گزینه نظامی توافق دارند. بر ما لازم است تا اوضاع را از منظر دیگری بررسی کنیم. تقدیم یک هویج بدون چماق به ایران از سوی ایالات متحده آمریکا نشان از یک بزرگواری است که همزمان به سود آنها و بقیه جهان خواهد بود. انعقاد یک قرارداد صلح، تضمین کننده امنیتی است که حق همه مردم خاورمیانه می باشد. هیچ چیز موفقیت راه را تضمین نمی کند، اما ظاهرا این تنها روشی است که میتواند از مسابقه سقوط در پرتگاه جلوگیری کند.
بلژیکی ها در ایران
چه نقشی کشور ما در توسعه برنامه هسته ای ایران داشته است؟ در آغاز این فصل، خلاصه ای از تلاشهای بخش صنعت هسته ای بلژیک، برای درست کردن یک جای پا در ایران شاه و بستن قرارداد های بزرگ ارائه شد. آمدن آیت الله خمینی و بر سر کار آمدن رژیم آخوندی، به معنای پایان یافتن پروژه شرکت بلژیکی بلگونوکلئیر بود. اگر چنین نمی بود، شاید این تلاش ها به اهداف خود می رسیدند. در طول سال های اولیه جمهوری اسلامی، بخش صنعت هسته ای خوابانده شد. چیز زیادی گیر شرکت های خارجی نیامد. علاوه بر این، اوضاع اجتماعی و سیاسی، به طور ویژه ای به زیان شرکت های غربی بود.
جای تعجب نیست، احیای برنامه هسته ای ایران، توجه شرکت های خارجی را به خود جلب کرد. ایران در گذشته و حال، همیشه یکی از امضا کنندگان معاهده منع گسترش سلاح های هسته ای بوده است. تا چند سال پیش، هماهنگی خوبی را با آژانس بین المللی انرژی اتمی (IAEA) داشت. البته این چیزی است که ما فکر می کردیم. بنابراین، هیچ موردی که مانع از انجام کسب و کار در آنجا باشد، وجود نداشت. شرکت های بلژیکی راه تهران و اصفهان را در پیش گرفتند. هدف آن ها فروش اورانیوم یا تکنولوژی باز فرآوری نبود. از لحاظ سیاسی اوضاع حساس بود. آن ها بیش تر کالاهایی با مصرف دوگانه، قابل استفاده برای هر دو هدف نظامی و غیر نظامی، عرضه می کردند. کمتر مخاطره آمیز بود. من در زیر به برخی از پرونده های مربوط به شرکت های بلژیکی که ارتباطات تنگاتنگی با صنعت هسته ای ایران داشتند، می پردازم.
تا آن جایی که من می دانم، نقش کشور ما در برنامه هسته ای ایران خیلی کمتر از موارد عراق یا پاکستان است. با این حال، اتفاقاتی را که توصیف می کنم، خیلی مهم هستند. زیرا پرونده های صادراتی که از آنها سخن خواهم گفت، در زمانی کلیدی و حساس بودند. در طی دهه ۱۹۸۰، وزارتخانه های ما به خوبی می دانستند که پاکستان و عراق از نظر گسترش سلاح های هسته ای، کشورهای خطرناکی هستند. البته در آن هنگام، هنوز بدان اندازه که ما امروز می دانیم، آگاه نبودیم و بحث عمومی که بعدها راه افتاد، در گذشته وجود نداشت. گسترش سلاح های هسته ای ایران به طور گسترده در مطبوعات سال های اخیر مطرح و پخش شده است و اطلاعات منتشر شده، اغلب بسیار نگران کننده بوده اند. دیگر هیچ کس نمی تواند ادعا کند که یک پرونده صادرات به ایران، چیزی جزیی است.
امروزه، یک کارمند منطقه فلاندر جرات میکند کارمندان ادارات دیگر را برای کسب اجازه صادرات تجهیزات فناوری مهم به ایران زیر فشار بگذارد، در حالی که کارشناسان زیادی فکر میکنند این کار نقض آشکار آئین نامه های ملی و بینالمللی و غیر قابل درک است. در نتیجه، بررسی این پرونده ها به ما اجازه می دهد تا به منظور دسترسی به منافع عمومی، سیاست های فعلی کشورمان را مورد ارزیابی قرار دهیم. هم چنین آن ها روزی کارهای «کمیسیون منع گسترش سلاح های هسته ای (CANPAN)»، و همچنین کارهای سازمان های اطلاعاتی ما را برملا کردند.
لوک باربه، عضو حزب سبز اروپا