بحث پیرامون استراتژی سیاسی چپ، در مجموعه پروژه «تشکل بزرگ چپ» آغاز گردیده و چند مقاله در این باب منتشر شده که در میان آنها مقالهای با عنوان «مدخلی به بحث استراتژی سیاسی چپ دمکرات» نوشته بهزاد کریمی دیده میشود. مقاله بهزاد کریمی به دو بخش تقسیم شده که، به قول خود وی، در بخش اول آن توضیح «بدیهیات» است و در بخش دوم تعیین خطوط یک استراتژی سیاسی برای چپ دمکرات.
«بدیهیات» مورد لزوم
اولین موضوع «بدیهی» مسئله تعریف از اپوزیسیون است. وی در نوشته خود چنین تعریف میکند که «در یک کلمه، جریان سیاسی برای آن اپوزیسیون نام میگیرد که در پی کسب وکالت است از مردم برای نشستن بر کرسی سیاست گذاریهای کلان کشوری، یعنی که مدعی قدرت است و در پی تغییر قدرت. » اما در دنباله میگوید که در کشورهای دیکتاتورزده مثل کشور ما علاوه بر اپوزیسیون و پوزیسیون (همانا قدرت)، «یک چهارم» اپوزیسیون، «نیم» اپوزیسیون و «سه چهارم» اپوزیسیون هم وجود دارند. وی اینها را چنین تعریف میکند «ماها هم اپوزیسیون کل سیستم حکومتی یعنی “نظام” را داریم، هم اپوزیسیون دولت معین از این سیستم را، و هم اپوزیسیون سیاستهایی از کل نظام و یا که حتی فقط متعلق به دولت را» باید یادآوری کرد که این مسئله صرفا مختص کشورهای دیکتاتور زده از نوع ما نیست و اصولا در هر جامعهای، هم پوزیسیون و هم اپوزیسیون از طیفهای مختلف نظری و برنامهای تشکیل میشوند. نکته دیگر آن که نویسنده خود میگوید که اپوزیسیون مدعی قدرت است و خواهان تغییر قدرت، به دیگر سخن اپوزیسیون مخالف یک نظم مسلط است و در تلاش است تا این نظم را تغییر داده و نظم نوینی جایگزین آن کند. در این صورت باید پرسید که به چه دلیل بهزاد کریمی مخالفان درونی یک نظام، که صرفا ناراضیان درونی آنند و نه مخالف آن نظام و هدفشان رفرم یا اصلاح نظم مورد نظرشان است، و نه تغییر آن، را مقدمتا اپوزیسیون مینامد و سپس یک پسوند توصیفی کمی به آن اضافه میکند. البته وی در ادامه شرائط خاصی را که این «نیمه اپوزیسیون»ها به صف اپوزیسیون میپیوندند را توضیح میدهد، ولی ما فعلا در مقطع تعریف از اپوزیسیون و پوزیسیون هستیم و نه در مقطع بررسی چگونگی دگردیسی پدیده مخالفان درونی یک نظام. خواهیم دید که اختلاط در این زمینه به چه کار سیاستگذاری بهزاد کریمی خواهد آمد.
امر «بدیهی» دوم مربوط است به توضیح «سیاستورزی». نویسنده تلاش میکند تا «سیاستورزی» را تعریف کند و به عنوان یک امر «بدیهی» به خواننده بقبولاند. در اینجا دست به انشانویسی زده و جملات طولانی برای لزوم «سیاستورزی» به خدمت میگیرد. به نظر میرسد که بهزاد کریمی تلاش میکند تا نشان دهد که «سیاستورزی» همان «رئال پولیتیک» نیست و آنچه که وی آن را «سیاستورزی» مینامد، متکی است بر اصول و متد و صرفا سیاست برای سیاست نیست.
تجربه دو دهه اخیر نشان داده که بخشی از چپها با دور دیدن امکان تحقق سوسیالیسم، به تدریج در تحلیلهای سیاسی خود نگاه بلند مدت و بنیادی به تحولات اجتماعی را کمرنگ کردند و سیاست را تنها در محدوده واقعیتها توضیح دادند و چنین وانمودند که «کار سیاسی» در جهان «ممکن» سهلتر، زمینیتر و درستتر است. چنین شد که به تدریج سیاست خود توضیحگر «سیاست» شد و طبعا مخالفان چنین متدی نیز به چپهای غیرسیاسی متهم شدند. طبعا در عرصه نظری نمیتوان به نقد ادعا نشست ولی یکی از ویژگیهای سیاست این است که عرصه عمل به سرعت نشان میدهد که تا چه حد «سیاستورزی» مورد ادعا با «رئال پولیتیک» و سیاست برای سیاست فاصله دارد. حال باید دید در عرصه عمل بهزاد کریمی چگونه «سیاستورزی» است.
جدائی دمکراسی و سوسیالیسم
در بخش دوم نویسنده به «خطوط کلی استراتژی سیاسی چپ دمکرات» پیشنهادی خود میپردازد و در همان سطر اول با این جمله «چپ دمکرات، دمکراتیزه کردن جامعه را می خواهد و سوسیالیزه کردن دمکراسی را. دومی تنها زمانی باید در دستور تحقق قرار بگیرد که اولی تا حد معینی پدید آید، ساختاری شود و قوام یابد. » تقریبا تکلیف استراتژی سیاسی مورد نظرش را روشن میکند.
در آغاز باید گفت که این جمله وارونه شده جمله « سوسیالیستی کردن جامعه و دمکراتیزه کردن دمکراسی» است. جمله اصلی از یک منطق نظری پیروی میکند. بند اول ناظر است بر تغییر نظم اجتماعی از سرمایهداری به سوسیالیستی، چرا که سوسیالیسم یک نظم اجتماعی و آلترناتیو سرمایهداری است. همزمان با استقرار سوسیالیسم، دمکراسی که در نظم سرمایهداری محدود است، به مراتب وسیعتر و عمیقتر شده و به عرصههای اقتصادی و اجتماعی گسترش مییابد، از این رو بند دوم در پیآمد بند اول سیر منطقی را نشان میدهد که همانا دمکراتیزه شدن دمکراسی است. بهزاد کریمی با وارونه کردن این بند در پی چیست؟ در بند اول وی اعلام میکند که جامعه باید دمکراتیزه شود. میتوان چنین برداشت کرد که منظور وی مبارزه با دیکتاتوری برای آزادی و دمکراسی است. این موضوع را وی در ادامه بارها تاکید کرده است. اما بند دوم جمله، ظاهرا رابطه بین دمکراسی و سوسیالیسم را بیان میکند. در تمامی تعاریفی که از دمکراسی میشود، همیشه ایده قدرت جمعی و وضعیتی نهفته است که در آن قدرت یا اقتدار متکی بر مردم است. به این معنی که مردم مرجع نهایی اقتدار سیاسی میباشند. «سوسیالیستی کردن دمکراسی» در معنی یعنی اجتماعی کردن آن و از این زاویه جملهای است بیمعنی چرا که دمکراسی خود یک امر اجتماعی است (البته باید توجه داشت که در اینجا خصلت جمعی امر دمکراسی مورد نظر است و نه جنبههای حقوق دمکراتیک فردی در جامعه) و معمولا امر اجتماعی را اجتماعی نمیکنند. اما اگر منظور نویسنده تلفیق دمکراسی و سوسیالیسم است، این نیز امری است بدیهی که اساسا سوسیالیسم و دمکراسی جدائی ناپذیرند و در تعریف، سوسیالیسم گستردهترین، وسیعترین و کاملترین نظام اجتماعی دمکراتیک است و در ثانی میتوان به جای جمله سازی و پیچاندن موضوع به سادگی گفت که دمکراسی و سوسیالیسم از یکدیگر جدا نیستند و مبارزه برای یکی به معنی مبارزه برای دیگری است.
اما در پس این جمله سازی، در واقع استراتژی پیشنهادی بهزاد کریمی صرفا مبارزه برای استقرار دمکراسی در ایران است و سوسیالیسم موضوعی است مربوط به آینده که فعلا تا زمان استقرار دمکراسی « تنها زمانی باید در دستور تحقق قرار بگیرد که اولی تا حد معینی پدید آید، ساختاری شود و قوام یابد. » وی در ادامه بر اهمیت اتخاذ این استراتژی سیاسی تاکید میگذارد و چپ را نصیحت میکند که اگر در گذشته هم متوجه اهمیت این مسئله نبوده اکنون که « بیش از هر زمان، دمکراسی در عین و ذهن به خط تقسیم ملی بین نیروهای سیاسی جامعه تبدیل شده است، این امر روشن تر از هر زمان دیگر خصلت هدف استراتژیک چپ دمکرات را به خود گرفته است». بدین ترتیب از نظر بهزاد کریمی خط اول برنامه استراتژیک سیاسی «چپ دمکرات» مبارزه برای دمکراسی است و خط دوم قرار دادن سوسیالیسم در تاقچه!
از این گفتار چنین برمیآید که وی به جدائی ناپذیر بودن سوسیالیسم و دمکراسی باور ندارد و این دو را از یکدیگر جدا کرده و با مرحلهبندی کردن مبارزه برای عبور از سرمایهداری و رسیدن به سوسیالیسم، در گام اول استقرار دمکراسی را به هدف استراتژیک چپ تبدیل میکند. این پرسش پیش میآید که این دمکراسی که قرار است در گام اول متحقق شود چیست؟ آیا این دمکراسی فاقد خصلت طبقاتی است و یک امر فراطبقاتی است؟ آیا نوشداروئی است که هر جامعهای را شفا میبخشد و یا در یک جامعه طبقاتی، دمکراسی هم تابعی از قواعد نظم مسلط آن جامعه میباشد؟ دیگر آن که باید پرسید چگونه قرار است جامعه را دمکراتیزه کنیم، در شرائطی که قرار نیست دمکراسی اجتماعی شود؟
تغییر تحول طلب!
در ادامه ایشان به چگونگی گذار از نظام جمهوری اسلامی به دمکراسی (هدف استراتژیک) میپردازد و ضمن آن که میگوید که این نظام اصلاح ناپذیر است، عنوان میکند که « استراتژی چپ دمکرات، نه اصلاح این نظام که تغییر آنست». و بلافاصله اعلام میکند که «از این نقطه نظر، استراتژی ما در مقوله تحولطلبی و تغییر ساختار جا میگیرد. » و در ادامه گفته میشود که « در واقع ما با استراتژی سرنگونی بگونهایی هم هدف هستیم، اما مطلقا هم استراتژی با آن نیستیم. » و استراتژی پیشنهادی بهزاد کریمی با استراتژی سرنگونی متفاوت است، چرا که «استراتژی ما، خود را با هدف اثباتی نیز تعریف می کند؛ که با هنجارهای ناظر بر باورمندی به پلورالیسم سیاسی در جامعه و چرخه قدرت و در مخالفت با حذف سیاسی چهره مییابد. ». در حالی که نویسنده در تمام قسمتهای این مقاله، بسیار نوشته است، اما به موضوع پر اهمیتی چون نوع برخورد به قدرت حاکم تنها در یک پاراگراف کوتاه، همراه با چند موضع متضاد و با درهم آمیزی مفاهیم، پرداخته است.
با هم این چند خط را باز کنیم:
۱- استراتژی چپ دمکرات نه اصلاح رژیم که تغییر آن و مهمتر از آن تغییر ساختار این نظام است.
۲- استراتژی چپ دمکرات، یعنی همان استراتژی تغییر، در مقوله تحولطلبی میگنجد
۳- استراتژی چپ دمکرات بگونهایی با استراتژی سرنگونی هم هدف است ولی با آن تفاوت دارد.
۴- استراتژی چپ دمکرات باورمند به پلورالیسم سیاسی و مخالفت با حذف سیاسی است.
ببینیم نویسنده چگونه با بازی با کلمات، مفاهیم را درهم میریزد. اولا تفاوت استراتژی تغییر رژیم با استراتژی سرنگونی در چیست؟ به تعریف فرهنگ نامهها، «تغییر» به معنی دگرگون کردن، تبدیل کردن و متحول کردن آمده است. سرنگونی در ادبیات سیاسی به معنی آن است که قدرت مسلط، حکومت، دولت و… باید از اریکه قدرت پائین کشیده شده و آلترناتیوی به جای آن، قدرت سیاسی و اجرائی جامعه را بدست گیرد. در نتیجه «سرنگونی» نوعی از تغییر است، همچنان که حکومتی میتواند با فروپاشی، کنارهگیری از قدرت و… برکنار شود و همه اینها اشکالی از تغییر هستند. در این صورت گفتن «سرنگونی با تغییر متفاوت است»، بیان نادرستی است. ولی میتوان خواستار تغییر، ولی نه به روش سرنگونی بود و در ادامه توضیح داد که کدام راه مورد نظر است، و هم چنین نشان داد که چرا با سرنگونی، به عنوان یک نوع از تغییر، مخالفت میشود. بسیاری از سازمانهای چپ تا اواسط دهه ۷۰ از لغت سرنگونی برای توضیح سیاست استراتژیک خود در قبال حکومت اسلامی استفاده میکردند و پس از ظهور جریان اصلاحطلبی درون حکومت، بخشی، استراتژی سرنگونی را کنار گذاشتند و بخش دیگر هم به جای کاربرد لغت «سرنگونی» از لغت تغییر که معنای وسیعتر همان استراتژی را میدهد، استفاده میکنند. متاسفانه نویسنده هیچ توضیحی درباره علت مخالفت خود با سرنگونی (نوعی از تغییر) نداده است.
از نظر بهزاد کریمی بین «سرنگونی» و «تغییر» در هدف چندان اختلافی نیست ولی در روش تفاوت وجود دارد. اولا توضیح داده شد که سرنگونی، نوعی از تغییر است و در نتیجه در هدف نمیتواند اختلافی باشد، اما راه رسیدن به هدف میتواند متفاوت باشد. اما نویسنده اشارهای ولو اندک به روشی که در استراتژی سرنگونی به کار گرفته میشود، ندارد و از این زاویه نمیتوان بین روش استراتژی تغییر مورد نظر نویسنده و استراتژی سرنگونی (که خود نوعی تغییر است) مقایسهای کرد. البته وی میتواند ادعا کند که روش دیگر، روشی که سرنگونی طلبان بکار میگیرند، همانا انحصارطلبی و حذف رقبای سیاسی در جریان مبارزه برای استقرار دمکراسی است. اما چنین ادعائی با یک مشکل معرفتی روبرو است چرا که چنین نیروئی از همان ابتدا یک نیروی دمکرات و آزادیخواه نیست و در پی استقرار یک حکومت دیکتاتوری به جای حکومت فعلی است. در نتیجه در هدف نیز با استراتژی چپ یکسان نخواهد بود، جز آن که هدف را نه ایجابی بلکه صرفا سلبی بدانیم. در این صورت ابهامی در این حکم وجود دارد، چرا که نویسنده هدف استراتژیک خود را استقرار دمکراسی اعلام کرده است و نه صرفا «تغییر»، «سرنگونی»، «برکناری» … حکومت. در این صورت بهزاد کریمی باید توضیح دهد که چگونه استراتژی سرنگونی بگونهایی هم هدف است با استراتژی تغییر، و هم زمان «مطلقاً هم استراتژی» نیست، اگر هدف استراتژیک چپ «دمکرات» استقرار دمکراسی باشد؟
دیگر آن که نویسنده به خود مدال داده و میگوید« استراتژی ما، خود را با هدف اثباتی نیز تعریف می کند». باید به ایشان یادآوری کرد که غالب جریانات سیاسی دیگر نیز دارای استراتژی سیاسی اثباتی هستند که اتفاقا همگی هم ادعای دمکراتیک بودن آن را دارند. از جمله میتوان به جریانات سلطنت طلب و خواهان بازگشت نظام مورثی به ایران و یا سازمان مجاهدین اشاره کرد که حتی بسیار پیشتر از بهزاد کریمی هیات دولت و رئیس جمهور هم تعیین کردهاند. اساسا به قول آن مثل معروف که «هیچ بقالی نمیگوید ماست من ترش است!»، هیچ جریان سیاسی آشکارا اعلام نمیکند که خواهان دیکتاتوری است و اگر به قدرت برسد، گردن دیگران را میزند!
اکنون باید پرسید به چه دلیل بهزاد کریمی تلاش میکند تا با درهم آمیزی مفاهیم و مبهم گوئی، بین استراتژی «سرنگونی» و «تغییر» خط و مرزی بکشد و با دادن یک سیمای «دمکراتیک» به تغییر، بی آن که بیان کند، سیمایی غیردمکراتیک به استراتژی سرنگونی بدهد؟ برای درک چرائی این تلاش باید توجه کرد که وی در بند دوم استراتژی پیشنهادی خود، تغییر را در مقوله «تحول» قرار میدهد. اکنون مدتی است که اصطلاح «تحول» وارد ادبیات سیاسی بخشی از اپوزیسیون ایران شده است. «تحول» لغتی است در معنی کشدار و از انقلاب تا رفرم را در بر میگیرد، این حوزه گسترده به جریاناتی که استراتژی شان بازی کردن در همه عرصههای سیاسی است، اجازه میدهد تا یک استراتژی مبهم و ناروشنی را در پس این لغت پنهان کنند. اکنون باید از بهزاد کریمی پرسید که «تحولطلبی» چه مقولهای است که استراتژی سرنگونی (که خود نوعی از تغییر است)، در آن نمیگنجد، ولی استراتژی «تغییر» در آن جای دارد؟ اگر این تحولطلبی همان تغییر است که در این صورت چگونه «تغییر» در مقوله تحولطلبی قرار میگیرد؟ اما اگر تحولطلبی «تغییر» نیست، جا دارد که بهزاد کریمی از مبهم گوئی بکاهد و مقوله «تحولطلبی» را روشن توضیح دهد و نشان دهد که چرا «تغییر» با قرار گرفتن در «تحول طلبی» با «سرنگونی» (نوعی از تغییر) تفاوت پیدا میکند؟
همکاری با اصلاح طلبان، جانمایه استراتژی پیشنهادی
ادامه مقاله اما دلیل این درهم ریختگی مفاهیم و برپاکردن گرد و خاک را روشن میکند. بهزاد کریمی به تجزیه و تحلیل حکومت و جامعه میپردازد و به وجود جناحهای درون حکومت اشاره داشته و در نهایت اعلام میکند که : «روند از هم گسیختگی این تجمع نیز از قانونمندیهای این نظام ولایی است که در طول سی و پنج سال گذشته با فراز و نشیبهایی مجموعاً در سمت انحصار قدرت به دست راست رانتیر و محافظه کار و علیه جناحهای مذهبی چپ و راست میانه طی طریق کرده است. چپ دمکرات موظف به فهم این واقعیت و تسریع این روند است و میباید در برابرهم چپ مذهبی و هم راست میانه، سیاست اتحاد و انتقاد مقتضی و البته متفاوت از هم را پیش ببرد. ». بدیهیات ابتدای مقاله اینجا به کار میآید و زمینه لازم برای سیاست اتحاد با جناحهائی از رژیم را فراهم میکند. وجود چند «نیمه اپوزیسیون» در جامعه و لزوم «سیاستورزی» به چپ «دمکرات» حکم میکند که با نیروهائی که به تلفیق دین و دولت باور داشته و برای بقای این نظام تلاش میکنند، اتحاد و همکاری کنند. ولو آن که این سیاست مغایر اولین حکم استراتژی سیاسی پیشنهادی، « استراتژی چپ دمکرات، نه اصلاح این نظام که تغییر آنست»، باشد. تحولطلب با رد سرنگونی و مغلطهگوئی پیرامون «تغییر» و با پنهان شدن پشت لغت کشدار «تحول»، زمینه همکاری با اصلاحطلبان را هموار میکند و به این ترتیب استراتژی تغییر را به استراتژی اصلاح رژیم تقلیل میدهد. بهزاد کریمی همچون نانوائی زبردست، در حالی که از آرد «استراتژی تغییر» نظام استفاده میکند، آن را با خمیر مایه «تحولطلبی» عمل میآورد و با چاشنی «سیاستورزی»، نان همکاری و اتحاد با اصلاح طلبان (خواهان حفظ نظام) را به خورد چپ «دمکرات» (خواهان تغییر نظام) میدهد.
سیاست «وفاق ملی»
استراتژی پیشنهادی بهزاد کریمی، با هدف قرار دادن استقرار «دمکراسی» در مرکز فعالیتهای سیاسی چپ «دمکرات» و کنار گذاشتن سوسیالیسم به عنوان هدف استراتژی چپ، در تدوین سیاستهای ائتلافی به «وفاق ملی» میرسد. وی میگوید: «استراتژی سیاسی ما باید بر مبارزه و مقابله مدنی جامعه علیه استبداد و تبعیض حاکم، یعنی علیه جمهوری اسلامی باشد البته با چشم انداز توافق سیاسی در سطح کشور برای انجام انتخابات آزاد. مبارزه برای رسیدن به توافق سیاسی دمکراتیک در مقیاس ملی. » دراین «وفاق ملی» تمام نیروهائی که به نوعی با جناح در قدرت مخالفند، جای میگیرند و برای توجیه این سیاست بیدر و پیکر نویسنده میگوید«هر نیرویی که به درجاتی بر دمکراسی تاکید دارد، به درجاتی در زمره یکی از سه محور همسویان و همراهان و متحدان استراتژی چپ دمکرات به شمار میرود». پرسیدنی است که اولا این سه محور «همسویان»، «همراهان» و «متحدان» چه ویژگیهائی دارند و چه تضادهائی و دیگر آن که این «درجه» تاکید بر دمکراسی چیست؟ و کدام مرجع آن را درجه بندی کرده یا خواهد کرد؟ آیا به تشخیص خود چپ «دمکرات» است و یا متر و میزانی وجود دارد؟ آیا صرفا «تاکید» حرفی برای تعیین درجه دمکراتیک بودن کافی است و با کارنامه و عملکرد هم هنگام درجه بندی مد نظر قرار میگیرد؟ آیا بطور مثال طرفداران نظام پادشاهی، که به «درجاتی» (میزانش را بهزاد کریمی تعیین خواهد کرد!) ادعای دمکراسی دارند، در زمره « همسویان و همراهان و متحدان استراتژی» چپ «دمکرات»، قرار میگیرند؟ و یا دین باوران اصلاح طلبی که خواهان بازگشت به دوران طلائی دهسال حیات آقای خمینی هستند؟ آیا این «دماسنج» دمکراسی قادر به تشخیص درجه دمکراتیک بودن همه جریانات سیاسی دارد و یا فقط در مورد برخی کارساز است؟ بیشتر به نظر میرسد که این دماسنجی است که بسته به «فرصت»ها، درجاتش متغییر بوده و اجازه میدهد تا از «فرصت»ها برای «سیاستورزی»، بهترین استفاده «ممکن» را کرد!
انتخابات آزاد، هم استراتژی و هم تاکتیک
در تدوین سیاست «وفاق ملی» بهزاد کریمی انتخابات آزاد را به عنوان استراتژی جبهه ائتلافی و عامل ائتلاف طیف وسیع و ناهمگون به یکدیگر تعیین میکند، در نقل قول بالا میگوید « استراتژی سیاسی ما باید بر مبارزه و مقابله مدنی… علیه جمهوری اسلامی باشد و البته با چشمانداز توافق سیاسی در سطح کشور برای انجام انتخابات آزاد. » اما از سوی دیگر وی تاکید دارد که «چپ دمکرات برخوردش با امر انتخابات در جمهوری اسلامی را هم میباید بر مبنای محاسبات سیاسی تاکتیکی پی بریزد و در سیاستورزی خود از آن غفلت نجوید. » و به دیگر سخن «انتخابات آزاد» تاکتیک مبارزاتی «چپ دمکرات» نیز میباشد. میتوان نتیجه گرفت که برای بهزاد کریمی «انتخابات آزاد» هم استراتژی است و هم تاکتیک. وی مینویسد «تمرکز تلاش تماماً بر اصل مبارزه و مقدم شمردن آن بر هر تعامل سیاسی با قدرت. محاصرهایی خصلتاً تهاجمی ولی گام به گام و در خدمت تحقق انتخابات آزاد در کشور. »
نتیجه گیری
آنچه که بهزاد کریمی تحت عنوان «خطوط کلی استراتژی سیاسی چپ دمکرات» ارائه میدهد چیزی نیست جز یک برنامه سیاسی محدود برای رسیدن به یک «وفاق ملی» با برنامه «انتخابات آزاد»، هم استراتژی و هم تاکتیک، و متشکل از تمام نیروهائی که به نوعی با جناح در قدرت جمهوری اسلامی مخالفند. این برنامه فاقد چشمانداز و افق روشن برای چپ بوده و تمام بدیهیات و انشاء نویسیها صرفا برای برپا کردن گرد و خاک و پنهان کردن استراتژی است که در آن هیچ سیمائی از چپ وجود ندارد. محور اصلی این برنامه تماما بر همکاری با اصلاح طلبان قرار دارد و از این زاویه این استراتژی عمدتا با «نگاه به بالا» تلاش میکند تا جامعه را به سرزمین موعود دمکراسی برساند! مردم در این استراتژی صرفا نیروی فشار از پائین هستند و عمدتا قرار است توده وار و بی چهره، برای استقرار دمکراسی مطابق نسخه این نوشته در صحنه حاضر باشند. جز در یکی دو مورد به طبقات اجتماعی و کارگران و زحمتکشان و حقوق بگیران، اشاره نرفته است. اساسا از مبارزه طبقاتی و جایگاه چپ به عنوان مدافع خواستههای زحمتکشان و محرومان جامعه خبری نیست.
در نوشته بهزاد کریمی از چپ «دمکرات» جز دو حرف «چ» و «پ»، که به هم چسبیدهاند، نشان دیگری نیست. حجم عظیم نوشته چیزی نیست جز نصیحت چپ «دمکرات» به لزوم «سیاستورزی»، برکناری از «سکتاریسم و منزه طلبی سیاسی»، دیدن جامعه و مردم، فهمیدن این که حکومت یکدست نیست و هم «چپ مذهبی» دارد و هم «راست میانه»، و خلاصه همه این های و هوی برای این است که دست آخر به چپ «دمکرات» نصیحت کند که راه رسیدن به دمکراسی در ایران از «انتخابات آزاد» میگذرد و آن هم در همکاری و ائتلاف با همه جریاناتی که به درجاتی ادعای دمکراسی دارند، و صد البته ترجیحا آنانی که دستی هم در حکومت دارند!
در راه مبارزه با حکومت دیکتاتوری مذهبی، چپ نباید استراتژی سیاسی خود را، به بهانه «ممکنات»، به سطح استراتژی سیاسی دیگر طبقات و اقشار جامعه تقلیل داده و مبارزه خود برای رهائی زحمتکشان از چنگال بهره کشی و استثمار را نادیده گیرد. مبارزه برای استقرار دمکراسی اما به معنی ندیده گرفتن استراتژی چپ و استقرار نظم سوسیالیستی نیست. هر تلاشی از چپ برای استقرار دمکراسی و برابری، گامی است در جهت تامین شرائط لازم برای گذار به سوسیالیسم و از این رو باید این تلاش هدفمند جهتگیری استراتژیک را دنبال کند. تلاش چپ در جهت تامین دمکراسی زمینههای لازم را برای گسترش آگاهی، تشکلیابی و تداوم مبارزه کارگران و زحمتکشان و حقوق بگیران، یعنی اکثریت مردمی را که از سوی نظم مسلط، سرمایهداری، استثمار میشوند را در بر میگیرد.