آقای صادقی، سه سال از حصر خانم زهرا رهنورد و آقایان میرحسین موسوی و مهدی کروبی و بیش از چهار سال از زندانی کردن فعالین جنبش سبز می گذرد. گردانندگان حکومت می گویند که جنبش سبز به تاریخ پیوسته است. اگر جنبش سبز به تاریخ پیوسته باشد، دیگر برای حکومت خطری ایجاد نمی کند. پس چرا آن ها حصر را برنمی دارند و زندانیان سیاسی را آزاد نمی کنند؟ چرا این همه علیه جنبش “مرده” تبلیغات می کنند و هزینه کلانی را برای نمایش های خیابانی علیه آن صرف می کنند؟
هر جنبشی حداقل چهار مؤلفه دارد. خواسته، نیرو، تداوم و رهبری. جنبش سبز نیازی به تبلیغ و پروپاگاند ندارد. اظهر من الشمس است که این جنبش تا لحظهی حاضر هر چهار مؤلفه را داراست، از این رو به عنوان توانمندترین جنبش اجتماعی حاضر در سپهر سیاسی ایران نمایان است و به طور قطع به دلیل دارا بودن چهار جزء ذکر شده این قابلیت را داراست که بهعنوان یک آلترناتیو دمکراتیک عمل نماید. از همین روست که مستبدان در ایران از آن به شدت هراسانند. حصر را بر نمیدارند چون رهبران در حصر انسانهائی اند که نه تنها به دلیل محبوبیت اجتماعی میتوانند خلاء قدرت را پر کرده و “مدیریت کنترل اجتماعی” را در دست داشته باشند، بلکه به دلیل توانمندی و سابقهی مدیریتی کلان میتوانند حکومت را اداره کنند. باید به این نکته توجه داشت که در ایران ادارهی “حکومت” که برآمده از انقلاب و ناملایمات بعد از آن بوده، در دوران انتقال بسیار دشوار است و قابل مقایسه با ادارهی دولت نیست. زندانیان سیاسی نیز از این قاعده مستثنی نیستند. امروز زندانیان سیاسی عمدتاً از نیروهای توانمند مدیریتی، فکری و سازمانگران سیاسی، اجتماعی، کارگری، زنان، مدنی و… اند که اقتدارگرایان از حضور آنان در اجتماع نگرانند. این عوامل موجباتی اند برای تداوم حبس و حصر و زندان از یکسو و نمایشهای خیابانی از سوی دیگر.
آقای خامنه ای چه نقشی در حصر و حبس دارد؟
اجازه بدهید برای دقایقی حبس و حصر را چه در کلیت و چه در مورد رهبران جنبش سبز بهعنوان موضوع لحظه حاضر از هم جدا کنیم.
میخواهم ابتدا تعریفی کوتاه ارائه دهم از حبس و حصر به معنای صرفا عملی و کار بردی آن و نه حقوقی آن. در معنای عمومی، حبس اتخاذ شیوهای برای تنبیه عوام است، در حالی که حصر به اتخاذ شیوه برای تنبیه خواص و یا در موارد خاص اطلاق میشود. با این تعریف، من معتقدم آقای خامنهای در رابطه با حبسها به یک دستورات کلی بسنده میکند و وقت دنبال کردن جزئیات را هم ندارد؛ مگر در مورد زندانیان خاص که البته بعد از جنبش سبز ما “زندانی سیاسی خاص” هم به میزان قابل توجه داشتهایم. اما داستان حصر کاملاً متفاوت است.
کلمهی “حصر” در ادبیات سیاسی اجتماعی ما پیشینهی تقریبا هزار ساله دارد. از بعد از انقلاب مشروطیت هم در ایران بارها محصور کردن افراد بهویژه افراد صاحبنام اعمال شده است. در زمان محمد رضا شاه پهلوی و آیتالله خمینی نیز این شیوه بهکار گرفته شده. دکتر محمد مصدق چهرهی بارز و انسان محصور در دوران پس از کودتای بیستوهشت مرداد است و آیات عظام شریعتمداری و قمی محصورین پرآوازهی زمان آیت الله خمینی اند. اگر ما نگاهی گذرا به اسامی محصوران داشته باشیم، سخت نیست تا دریابیم آنان در کلیت “ممکنترین جایگزینان”زمان خود بودهاند. از اینرو در عرصهی سیاسی- اجتماعی چند قد و قواره از پایوران حکومتها بلندتر بودهاند. به این خاطر دستور حصر و تداوم حصر آنان فقط توسط رأس هرم اقتدار ممکن بوده و هست. بر اساس همین رویه در قضیهی حصر خانم رهنورد و آقایان کروبی و موسوی در حکومت اقتدارگرایانه امروز، ارادهای جز ارادهی آقای خامنهای نه توان انجام آن را داشت و نه توان ادامهی آن را. لذا نقش آقای خامنهای در این حصر غیرانسانی، غیرقانونی و حصری که در تضاد آشکار با منافع ملی ماست، نقش منحصر به فرد و یگانه است.
آقای حسن روحانی در جریان کارزار انتخاباتی قول داد که برای رفع حصر و آزادی زندانیان سیاسی خواهد کوشید. اما مواضعی که همکاران او اتخاذ می کنند، بیشتر رفع مسئولیت و ارجاع موضوع به سایر ارگان ها است. دلیل چنین برخوردی چیست؟ آیا این برخورد به معنی پشت کردن به وعده انتخاباتی است؟
من فکر می کنم پاسخ به این سئوال که اتفاقا جدیترین مسئلهی امروز جامعهی سیاسی ایران است، بسیار بااهمیت است. پاسخ ما هرچه به این سئوال دقیقتر باشد، خطر درغلتیدن به خطا در اتخاذ سیاست در قبال روحانی کاهش مییابد. ارزیابی ما از “عمل به وعدهها”ی انتخاباتی آقای دکتر روحانی در کل، و پایان بخشیدن به حصر، سانسور و… در جزء چیست؟ پاسخ به این سئوال همچنین مهم و تعیینکننده است؛ بهویژه برای نحلههای مختلف مشارکتکننده در جنبش سبز. پاسخ این سئوال است که تشابهها و تفاوتهای سبز و بنفش و سبز و اصلاحطلبی دوم خردادی را اشکار میکند. نوع پاسخ به این سئوال است که در تعیین سیاست هر نیرو نسبت به آقای روحانی نقش تعیینکننده دارد.
لازم میدانم ذکر کنم استفاده از کلمات بنفش و دوم خردادی، نه از جهت اطلاق بار مثبت یا منفی به این دو جریان، بلکه از باب نشان دادن تفاهمات و تفاوتهاست. اما من چون این سئوال را سئوال مرکزی این روزها میدانم، میخواهم پاسخم را به شیوهای دیگر ارائه کنم. اول بگویم که من آقای دکتر روحانی را با توجه به شصت و پنج ساله بودنش، از توانمندترین، باهوشترین و ذکاوتمندترین و در عین حال آیندهدارترین (جدا از وقوع حوادث غیرمترقبه) شخصیتهای کنونی جمهوری اسلامی میدانم. ایشان هم صداقت را میشناسد هم دنائت را، هم سیاست را میشناسد هم خباثت را، هم تشکیلاتی عمل کردن را میشناسد و هم هیئتی عمل کردن را، هم حوزه و هم دانشگاه و… آقای روحانی همانگونه که بارها گفتهام امنیتیترین چهرهی جمهوری اسلامی است. در یک کلام، شبرویی است که راههای گوناگون را میشناسد. به این خاطر در مقطع انتخابات با اشراف کامل به صحنه آمد. او میدانست و به این دانستهی خود باور داشت که جامعهی امروزی با این دستآوردهای عظیم، بهویژه در عرصهی ” اطلاعات” را نمیشود بیش از این زیر “حصر”، “زندان” و “سانسور” نگاه داشت. او با این اشراف به صحنه آمد، شعارهائی داد و به اعتقاد من به شعارهایش هم پایبند است. اما حفظ موقعیتش برایش مهمتر از هر چیزی است.
شایسته است که ما به دو نکته توجه داشته باشیم: نکتهی اول اینکه آیا برداشت ما و آقای روحانی از شعارهای او یکی است و دوم آیا او با توجه به برداشتهای خود از شعارهایش، باز به شعارهایش وفادار است؟ من فکر میکنم برداشت ما و آقای روحانی از شعارهای او متفاوت است. برداشت گروهی از ما از شعار رفع حصر یعنی آزادی رهبران جنبش سبز از حصر و وجود شرایط برای ایشان که بهعنوان “رهبران مبا زه با اقتدارگرائی” ایفای نقش کنند. اما به باور من، برداشت آقای روحانی از رفع حصر در بهترین باور، رفع حصر و تقلیل حضور رهبران جنبش سبز در حد ناقدین دولتهای “نهم” و “دهم” است. من فکر میکنم در وهلهی اول لازم است ما به این تفاوت دیدگاه توجه داشته باشیم. اما آقای دکتر روحانی در راستای همان نگاه خود هم، بهقول حافظ “که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها” با مشکلات عدیدهای مواجه شد که از نمونههای آن همان ناهماهنگی نگاه در دولت خود او به موضوع حصر است. آقای روحانی تصور میکرد که با پشتوانهی رأی مردمی و بازگرداندن روحیهی نشاط به جمع فعالان سیاسی، آیتالله خامنهای قدر این فرصت را خواهد دانست و با نقطهی پایان گذاردن به حصر موافقت خواهد کرد. اما متاسفانه این تصور که تصور بعیدالذهن هم نبود، به سرمنزل مقصود نرسید. در نتیجه، امروز موضوع حصر به سه راه موازی برخورد کرده که اصولاً به هیچ نقطهی مشترکی نمیرسند: یکی راهی که اقتدارگرایان به آن دعوت میکنند و آن راه “توبه” و “استغفار”است. دوم، راهی که رئیس جمهور به آن امید دارد و آن پذیراندن “تمکین و سازش و سکوت” به رهبران جنبش سبز از سوئی و قانع کردن آقای خامنهای به مضر بودن ادامهی حصر برای نظام، از سوی دیگر است و سوم راهی که رهبران جنبش سبز بر آن پافشردهاند که همانا “آزادی بدون قید وشرط “است. به باور من علیرغم اینکه آقای روحانی برای استقرار آرامش در جامعه، به صورت جدی مایل به خاتمهی حصر است، اما بههیچوجه موافق وجود یک اپوزیسیون ضد “اقتدارگرائی” و در عین حال “عتدالتخواه” به رهبری چهرههائی چون مهندس موسوی و آقای کروبی نیست. به عبارتی روحانی “سبز” نیست، “بنفش” است و از اینرو حاضر نیست بهواسطهی آزادی رهبران جنبش سبز بهپای هر ریسکی برود. آقای روحانی از نظر شخصیتی و تاریخی چهره ایست که سکوئی را می جوید که با تکیه بر آن، با چرخشی، پشت به سبزها و یا با چرخشی پشت به آیتالله خامنهای کند. به همین خاطر میتوان گفت آقای روحانی پایبند به وعدههایش هست اما به شرطی که مطابق تفسیر خود او باشد.
شما چه ارزیابی از جنبش سبز دارید؟ به نظر شما، این جنبش زنده و پایدار است و یا این که به گذشته تعلق دارد؟
به باور من تولد جنبش سبز برای ایران و ایرانی مصادف بود با گذر از یکی از خطرناکترین پیچهای مرحلهی گذار.
یکی از اصلیترین موضوعات دوران گذار به دمکراسی و مردمسالاری همانا دوران خورد شدن ابهت و “کاریزماتیسم مقتدر” است. دوران خاتمهی ” فصل الخطابی” است، دورانی است که جامعه دیگر زیر بار تمکین نمیرود. این دوران میتواند دوران پرهزینهای باشد. میتواند تلفات جانی سنگین بهبار بیاورد، میتواند به جنگ داخلی بیانجامد، به فروپاشی، میتواند موجب تغییر دیکتاتوری با دیکتاتور دیگر برای یک تا چند دهه باشد، می تواند خسارات سنگینی ببار بیاورد ولی این عبور صورت نگیرد. تولد جنبش سبز در ایران یعنی «فرو ریختن جلال و جبروت» اقتدارگرائی در ایران. من هنوز فراموش نکردهام و امیدوارم هیچکس دچار این نسیان نشده باشد که آقای خامنهای بهعنوان “فصل الخطاب “همهی امور، واقعا حرف آخر را میزد. اما جنبش سبز شرایطی را به بار آورد که نه تنها بر این “فصل الخطابی” نقطه ی پایان گذاشت، بلکه در درون معتقدین به جمهوری اسلامی هم ضرورت باور به شکست تئوری “ولایت فقیه” را تعین بخشید.
از دیگر مشخصه های جنبش سبز باور به قابل حذف نبودن “دیگران” بود. و این “هستند” “دیگران” است که صبر و شکیبائی و مسالمت را به جوامع اهدا میکند تا بتوانند که از پیچهای خطرناک با خسارت کمتری بگذرند. اگر انقلاب پنجاه و هفت پایان دیکتاتوری موروثی بود، جنبش سبز پافشاری بر “دمکراسی مشارکتی” بود و هست. از این رو ارزیابی من ارزیابی بسیار مثبتی از این جنبش است.
در مورد بخش دوم سئوال باید بگویم که در سئوال اول پاسخ دادهام. کوتاه تکرار می کنم: هر جنبشی تا “خواسته، هدف، نیرو، رهبری و تداوم” دارد، زنده است و به امروز تعلق دارد. جنبش سبز همهی اینها را داراست.
—————-
*مرتضی صادقی: کنشگر سیاسی و از اعضای سازمان فدائیان خلق ایران – اکثریت