آقای بنی صدر میدانید که سی فروردین سالگرد شهادت بیژن جزنی، ضیاء ظریفی و دیگر یاران ایشان باضافه دو تن از بنیانگذاران مجاهدین خلق. میخواستیم از گذشته های خود با آنان برایمان بگوئید.
آقای ظریفی که دانشجوی دانشکده حقوق بود را در آنجا شناختم، بیژن جزنی هم دانشجوی علوم اجتماعی بود و با من درس جامعه شناسی عملی داشت. رشته فلسفه میخواند و درس جامعه شناسی عملی هم گرفته بود به عنوان واحد و در جریان تجدید حیات جبهه ملی در سال ۳۹ با او آشنا شدم و در همان موسسه علوم اجتماعی به مناسبت آغاز فعالیت نظریه هایی اظهار میکرد و من پرسیدم او کیست، گفتند که او پدرش تودهای بود وخودش هم گرایش تودهای دارد. به من هشدار دادند که حواسم را جمع کنم. به تدریج من دیدم که بله افکار چپ دارد. چپ به معنای آن روز کلمه اما اینکه تودهای باشد نه، محل تردید است. در آنوقت به آن نتیجه رسیدم که توده ای نیست. گرچه دکتر بختیار که مسئول تشکیل جبهه ملی بود بر این نظر نبود و گفت که ما در اشتباهیم و جمع اینها توده ای است و در کنگره جبهه ملی هم نگذاشت که اینها شرکت کنند.
گفته می شود که حدود ۶۰ یا ۷۰ نفر از فعالینی را که افکار چپ داشتند از جبهه ملی اخراج کردند. آیا شما چنین خبری را تایید میکنید؟ و به شمول بیژن جزنی، ضیاءظریفی وتعدادی دیگر.
ما آنوقت در دانشگاه زیر بار این چیزها نرفتیم. حتی دوستان دانشجوی طرفدار خلیل ملکی را هم از سازمان دانشجویان بیرون نگذاشتیم. اما در انتخابات کنگره نگذاشتند اینها نامزد بشوند و باصطلاح رای بیاورند. با این حال چند نفری از آنها وارد کنگره شدند از جمله آنها مجید احسن.
ضیاء ظریفی در کنگره بود یا نه؟
نه نبود. مجید احسن بود و در آنجا هم متنی تهیه کرده بود برای سخنرانی که به او وقت ندادند و من آن متن را خواندم. متن مربوط به حمله خیلی سخت به سیاست آمریکا و روش آن روز رهبری جبهه ملی بود. من به خاطر خواندن آن هزینه سنگینی پرداختم. البته در آنروز ها به حساب میآمد که این بهای سنگینی است: مرحوم دکتر صدیقی به من گفت آقا عضویت شما در شورا مسلم بود بعد از اینکه برداشتید متن این چپی ها را خواندید، کار خود را خراب کردید.
طرز فکر و فلسفه ما یکی نبود ولی در دید و نگرش نسبت به این روش رهبری جبهه ملی دوم چه در سیاست داخلی و چه سیاست خارجی نزدیک بود.
همکاری عملی در جریان مبارزات بین دانشجویان با افکار متفاوت وجود داشت؟
در حین همکاری و در ارتباط با دکتر مصدق و توقع اینکه یک رهبری باشد نه بر اصل تقدم آزادی بلکه برای همان شعار دوران مصدقی یعنی استقلال و آزادی با هم، این منجر شد به مکاتبات (آنوقت من به فرنگ امده بودم) دانشجویان با مصدق و اینکه مصدق روش جبهه ملی دوم را طی چندین نامه انتقاد کرد. بنابراین تا این هنگام این همکاری ادامه داشت، ولی من خازج از کشور بودم تا اینکه آقای حبیبی به خارج آمد. منوچهر کلانتری که نسبی هم با جزنی داشت به پاریس آمد و خبر داد که سازمانی تشکیل شده و من و آقای حبیبی را هم آنجا عضو کردهاند. من گفتم مناسبتش چیست که بدون اطلاع چه جوری ما را عضو کردید آنجا؟ خوب شما مارکسیست هستید و ما مسلمان. من گفتم همکاری درست روی یک زمینه های مشترک. اما اینکه در یک سازمان دو فکر باشد ترتیب درستی نیست. بنابراین تا دستگیری آنها همکاری به این ترتیب بود که آنها اطلاعات را میفرستادند و از اطلاعاتی مطلع میشدند. خبر و مطلب را میفرستادند در خارج منتشر میشد تا سال ۴۶.
بعد هم که دستگیر شدند خوب دفاع از آنها در جریان محاکمه و فرستادن ناظر به ایران و بعد هم که آنها را باصطلاح در حال فرار بودند، کشتند، اینجا در پاریس یک اجتماع خیلی خیلی بزرگ ترتیب دادهشد و وحدتی در آن مساله بوجود آمد.
چون من آنوقت بدون اینکه اظهار نظر کنم در کنفدراسیون نبودم ولی خوب همه آمدند. یک عرصه توافقی یک جلسهای اعلان شد و جمعیت خیلی بزرگی هم آمد و در حمایت و دفاع از قربانیان جنایت خیلی کار شد، هم در اروپا و هم در آمریکا اعتراض خیلی خیلی گستردهای.
علت اینکه رژیم در آن شرایط تصمیم به ارتکاب این جنایت گرفت به نظر شما چه بوده است؟
اینها یک جریان چپ مستقل ایران است. این نیروی مارکسیسیتی ایرانی است که به استقلال بها داده، گرچه میگویند که شخصی بوده به اسم شهریاری که از ساواک که آنها را لو داده، ولی گمان من این نیست که حزب توده ناراضی بوده از لو رفتن آنها. برای اینکه آنوقت هیچکدام از محورها نه مسکو و نه پکن، راضی نبودند که یک جریان مارکسیستی در کشوری آن هم مثل ایران روی پای خود بایستد و بگوید استقلال اصل است. رژیم هم نمیخواست برای اینکه او اصلا نان این را میخورد که حزب توده را به عنوان عامل روس مترسک بزرگی بکند به این عنوان که اگر من نباشم آنها جانشین هستند و ایران به کلی از بین میرود، خودش را توجیه می کرد. دلیل این بود که رژیم سابق با آنها این رفتار را کرد.
آیا علت اینکه رژیم شاه دست به چنین جنایتی در آن مقطع زد این هم میتوانست باشد که از آینده خودش بیمناک بود و فکر میکرد که چپ ممکن است جانشینی باشد. چون این رفتار مثلا با مذهبیون که بعدا به حکومت رسیدند در آن دوران نشد. در حالیکه دسترسی به سران آنها هم بود.
خوب با مجاهدین هم آن کار را کرد یعنی آنها را هم اعدام کرد. گرچه بعضیهایشان بعدها جهش ایدئولوژیک کردند، ولی آنروز در آغاز کار این سازمان به نظر یک سازمان اسلامی میآمد. رژیم همان رفتار را با آنها کرد. گمان من این نیست که آنروز رژیم هنوز در این ترس بود که اینها بیایند جای او را بگیرند، نه، چون وسعت که پیدا نکرده بود. اول کارشان بود.
درست سه روز بعد از اعلام حزب رستاخیز بود و انحلال احزاب. ۴۰ نفر را جدا کردند به سلول انفرادی بردند و این عزیزان را شهید کردند.
قضیه این است که، هر رژیمی مشروعیت میخواهد. اینها دلیل این بودند که این رژیم مشروعیت ندارد. مشروعیتی که میگرفت از اینکه اگر من نباشم بدتر از من حزب توده وابسته به روسیه است. این را این گروه از بین برداشت و این مساله کم اهمیتی نبود. انها از دست رفتن استبداد را مساوی با سقوط میدانستند چنانکه عملا هم همینجور شد. اگر شاه مثلا یکسال زودتر از انقلاب حاضر میشد آزادیها را برقرار کند دلیل موجهی برای آن انقلاب نمیماند.
ولی مطلب این است که آن رژیم در آنوقت به این گروه بیشتر حساسیت به خرج میداد برای اینکه این مهمترین و در واقع تنها مشروعیتی که آن رژیم به خود میداد بابت این بود که اگر من نباشم حزب توده ایران را میکند ایرانستان چنانکه شاه همین حرف را در انقلاب هم میزد. این را این گروه از دستش بیرون آورده بود.
شما آقای بنی صدر تاثیر این حرکت بیژن جزنی و ضیاء ظریفی و دیگران و جنبش فدایی را در آن دوران، به، بعد از شهادت این فعالین، رهبران، تاثیر افکار و تمایلات اینها را به روی نهضت سیاسی ایران چگونه میبینید. در چه جهت بیشتر تاثیر داشتند؟
عرض کنم به شما اینکه آزادی یک ارزش است در این زمینه نمیشود گفت که آنها هنوز به این نتیجه رسیده بودند. اما در مساله استقلال چرا. در مساله استقلال به نظر من ایران از این جهت مبتکر یک حرکتی است در جنبش چپ که بعد از جنگ دوم تا آن روز، البته شما میتوانید بگویید که تیتو قبل از اینها در یوگوسلاوی کردهبود و خلیل ملکی قبل از گروه جزنی در ایران کردهبود. از این حرفها میشود گفت، اما همه میدانیم که نه، یک وقت است که شما تعدیلهای اساسی هم در آن ایدئولوژی میدهید مثل تیتو. اینها مواضع را تغییر ندادهبودند و به استقلال بها میدادند. این طبیعتا خوشایند هیچ کدام از قطبهای مراکز جهانی آنروز نبود. یک، از نظر داخلی از نظر من بسیار بسیار موثر و مهم شد و آن از باب اینکه یک افق جدیدی را در سیاست ایران می گشود. برای اینکه نظام دیگری جانشین نظام حاکم بشود بدون اینکه بیم از آن داشته باشیم که از طریق عناصر شرکت کننده در این تحول قدرت خارجی در کشور ما دخل و تصرف خواهد کرد. این حرکت از این جهت بسیار بسیار مهم و با ارزش بود. به این دلیل هم ما حمایت میکردیم با اینکه از نظر ایدئولوزیک کاملا مخالف آن ایدئولوژی بودیم.
این جنبشی که شروع شد بر این اصل نیز استوار بود که ما باید در مقابل بی عملی بایستیم، فداکاری بکنیم، صادقانه برزمیم تا بتوانیم تحولی بزرگ ایجاد بکنیم و به همین دلیل عنوان فدایی مطرح شد. آنها به بیعملی رهبری تودهایها و جبههایها و عدم حضور آنها در شرکت آنها در نهضت هم انتقاد داشتند.
آن روز در صحنه سیاسی ایران جوانان دانشگاهی فعال بودند، رهبری غیر فعال بود. چه جبههای، چه تودهای. توده جوانان، توده مردم غیر فعال بودند. دانشجویان میرفتند توی روستاها، توی کارخانهها خیال میکردند که بروند حالا همه چی استقبال میشد، نه نبود. امروز را نگاه کنید. الان این سه سال است که جنبشها شهری میشود. آخرین هم این است که در جنوب تهران بود، دانشجوی دانشگاهی حضور ندارد، رهبری فعال وجود ندارد. توده مردم هم فعالند. به اصطلاح این حلقه وسط که اتصال برقرار کند، جنبش را عمومی کند و تحول را ممکن بگرداند، هنوز بهوجود نیامده. پس آنها در واقع بر این خط بودند که این دو کار را با هم انجام دهند یعنی جانشین رهبری غیر فعال بشوند، به اصطلاح زمینه فراهم کنند برای ایجاد یک رهبری فعال. حلقه اتصال بشوند با توده غیر فعال، توده غیر فعال را هم فعال کنند. این یک کار عظیمی بود. امروز بیشتر معلوم است که کار آنها چقدر مهم بود.
آقای بنی صدر شما در صحبت تان اشاره کردید که آنها به شما مراجعه کرده بودند و گفته بودند شما را و آقای حبیبی را هم به عضویت گروه پذیرفتیم. شاید یک فکری پشت این پیشنهاد بوده باشد و آن اینکه برای ایجاد جنبشی برپایه استقلال و آزادی، وحدت در ایدئولوژی ضروری نیست. این را آیا تائید میکنید که فکر آنها این بوده؟
بله اینجور بود. منتها ما گفتیم که این شکل حزبی نمیشود داشته باشد. شکل جبههای میتواند داشته باشد. قبل از آن بر این نظر بودیم که حزب واحد داشته باشیم و نامهای هم به مصدق نوشتیم که شما این احزاب را دعوت کنید به انحلال در یک سازمان بزرگ. مصدق به ما جواب داد خیر. من اگر دعوت میکنم به اینکه ۲۰۰ تا سازمان بشود و هر کدام هم ۲۰۰ عضو بیشتر نداشته باشند. گفتیم چرا، گفت به دلیل اینکه آن سازمانهایی که بودند در سازمان نهضت ملی ایرانی و کودتا و بعدش این را همه میشناسند. ساواک نتوانست در آنها نفوذ کنند. اما شما اگر سازمان را بزرگ کردید این عواملش را میفرستد داخل شما آنها هم چون پشتشان به کوه قاف ساواک است شعارهای تند میدهند میآیند رو. بعد از مدتی میبینید سازمان را شما درست کردید اما دست ساواک است.
حق با مصدق بود؟
بله. حق با مصدق بود برای اینکه در کنفدراسیون ما دیدیم این عوامل اینها چگونه میخواهند نفوذ کنند و بروند بالا. حق با او بود. بنابراین ما که برای این خط میخواستیم عمل کنیم دیگر موافق نبودیم که همکاری در یک سازمان انجام میگیرد. گفتیم نه همکاری باشد ولی هر کس مطابق فکر خودش سازمان بدهد، با هم همکاری داشته باشند. رابط ما برای مدتهای دراز هم همان آقای کلانتری بود.
آقای بنی صدر خیلی ممنون از صحبتی که در این زمینه و به مناسبت این سالگرد داشتید.
متقابلا متشکرم.