محصورم نکنید!
می خواهم
لطیف تر از رویش بهار
برویم.
و تندتر از بادهای سرد پاییزی
بدوم.
من با ستاره های سرخ الفتی دارم
و در کوچه های تیرۀ انجماد
به ماندگاری برج سیاه قساوت
بی باورم.
و می خواهم
آویخته از چارمیخ بیداد
صبح را فریاد بزنم.
****
می خواهم
با ابرهای سپید آرزوهایم
خانه ای بسازم محکم و پایدار
برای قوهای قشنگ دریاچه
برای ماهی های سرخ کوچولو
برای هر آن که صدایش را کسی نمی شنود
می خواهم از فراز قله ها
آری، بلندترین قله ها
فریاد بزنم
آزادی را، عشق را، برابری را.
***
محصورم نکنید!
من در حصار نمی گنجم
من با قوهای سپید زیبا
و با ماهی های سرخ کوچولو
الفتی دارم.