وقتی از تبعیض مثبت به نفع زنان صحبت می شود، فوراَ واکنش نشان می دهند و از مزایای مثبت شایسته سالاری می گویند. ولی این آقایان گویی غافل از آنند که اساس فعلی جامعه بر تبعیض شکل گرفته است: تبعیض به نفع مردان، تبعیض به نفع گروه هایی خاص که «خودی» تلقی می شوند، و تبعیض به نفع… در حقیقت رکن اساسی جامعه ایران، تبعیض به نفع گروه های خاص جنسیتی، مذهبی، قومی و… است، لیکن تا سخن از تبعیض مثبت به نفع زنان به میان می آید به یکباره همه به یاد شایسته سالاری می افتند.
امروزه در اکثر کشورهای دنیا که تبعیض به نفع مردان از میان رفته است و برابری شکل گرفته، به خاطر پر کردن شکاف های تاریخی که سبب فرصت های نابرابر میان زنان و مردان شده است، گرایش به سمت تبعیض مثبت به نفع زنان در بازار کار، آموزش، مدیریت و… است، دلایل اش هم برمی گردند به رویکرد عقلانی و تجربه انسانها و نه لزوما حقوق زنان. زیرا دولت های کارآمد در جهان معتقدند که برای رشد و توسعه مملکت شان، زنان به عنوان نیمی از نیروی بالقوه کشور که استعدادهایشان می تواند برای رشد و شکوفایی کل جامعه به کار رود، باید به خدمت گرفته شوند و از استعداد و تخصص و توانمندی شان به نفع پیشرفت های اقتصادی و اجتماعی بهره گرفت. این دولت های آینده نگر همچنین فکر می کنند به خاطر تجربه بشری که نشان داده «زنان فرودست و فاقد آموزش و مهارت و…» نمی توانند نسل های خلاق و کارآمدی را برای آینده تربیت کنند و این که آموزش یک زن، بهره اش به نفع کل خانواده است و همین طور به دلیل آن که مهارت های زنان در اکثر موارد بسیار مفید و کارآمد است، پس تبعیض مثبت به نفع آنان، به نفع توسعه پایدار است.
لیکن گرایش غالب در کشور ما با تاسف باید بگویم که برخلاف روند جهانی، همچنان به سمت «تبعیض» به نفع «مردان» در بازار کار و آموزش و خانواده و مدیریت و… پیش می تازد. در زمینه آموزش، ارجحیت را به مردان می دهند و سهمیه بندی جنسیتی برقرار کرده اند؛ در بازار کار، مردان اولویت استخدامی دارند و زنان به صورت برنامه ریزی شده و با وضع انواع و اقسام قانون و بخشنامه، از بازار کار حذف می شوند؛ در خانواده، مردان رئیس خانواده تلقی می شوند و زنان و کودکان مایملک مرد در نظر گرفته می شود؛ در مدیریت های اجتماعی و سیاسی و فرهنگی، اولویت با مردان است و نه تنها زنان کنار گذاشته می شوند بلکه اصولا از ورود به برخی مدیریت ها به طور مطلق ممنوع می شوند مانند امکان رئیس جمهور شدن و…
در توجیه این همه تبعیض به نفع مردان، معمولا ادعا می کنند که «زنان خودشان تمایلی به انجام این کارها ندارند» و یا می گویند «زن که قدرت و توانمندی اش را ندارد» اما به راستی اگر زنان نمی خواهند یا نمی توانند، پس چرا این همه بخشنامه های رسمی و غیر رسمی برای حذف کردن شان ایجاد می شود؟ اگر به طور طبیعی و ذاتی و بیولوژیک زنان نمی خواهند یا نمی توانند، بنابراین چه لزومی به این همه ممنوعیت قانونی و خشونت و حذف برنامه ریزی شده وجود دارد؟ اگر طبیعت و بیولوژی زنان می تواند جلوی آنان را در ورود به «حوزه هایی که مردانه تلقی می شود» بگیرد پس چرا قانون باید به کمک مردان و به جانبداری آنان وارد شود و برای زنان در همه عرصه ها محدودیت و ممنوعیت ایجاد کند؟
اما مسئله دیگر آن است که بر اثر ادامه و رشد این محدودیت و ممنوعیت ها در همه حوزه ها، زنان به گروهی «آسیب پذیر» تبدیل می شوند که در دور باطلی بر اثر این آسیب پذیرسازی ها این زنان ناچار می شوند برای پیشبرد زندگی شان به سمت راه حل های آسیب زای بیشتر روی آورند و این راه حل های آسیب زا مانند «همسرکشی»، «فرار از
خانه» و… آنان را در چنبره گرفتاری ها و خشونت های بیشتر می کشاند.
زنان بسیاری هستند که رئیس خانواده شان یعنی همان مردی که قوانین فعلی، زنان را تحت فرمان اش قرار داده، به سمت اعتیاد، فحشاء، قاچاق، و… کشانده است؛ در همین کشور رئیس مذکر خانواده است که فرمان به ترک کار و حرفه، و ادامه تحصیل زن می دهد؛ به پشتوانه همین قوانین، رئیس خانواده به راحتی همسرش را بعد از سالهای طولانی زندگی مشترک، به راحتی طلاق می دهد و زنی میانسال، رانده و مانده از دسترسی به بازار کار و حداقل درآمد را به امان خدا رها می سازد…. همه این محدودیت ها و محرومیت ها را جلوی پای زنان قرار می دهند و دست آخر هم دم از شایسته سالاری می زنند و می گویند زنان یا شایستگی اش را ندارند، یا خود مایل نیستند که مسئولیت بپذیرند!