ا
این نوشته در پاسخ به درخواست رفیقی تهیه شد که همت کرد و بمناسبت روز ۲۷ سپتامبر – سالروز قتل زنده یاد دکتر نجیب الله- با پیش کشیدن چند پرسش، نظر مرا درباره جایگاه تاریخی او خواست. در پاسخ به پرسش های این عزیز بود که نوشتار زیر را با تاثر تمام بر روی کاغذ آوردم.
——————–
با زنده یاد رفیق دکتر نجیب آشنا بودم و با او در زمان عضویتش در هیئت سیاسی و هیئت دبیران کمیته مرکزی حزب دمکراتیک خلق افغانستان – طی سال های ۶۳ و ۶۴ – چندین دیدار رسمی داشتم. آخرین ملاقات مان هم پس از به ریاست جمهوری رسیدنش بود که طبعاً بخاطر موقعیت و مشغلهاش، دیگر ممکن و تکرار نشد. تا که من سال ۶۸ از افغانستان بیرون آمدم و زنده یاد نجیب چند سال بعد به دست طالبان در روز ۲۷ سپتامبر بگونهایی بس فجیع به قتل رسید و هم از اینرو آرزوی من برای تجدید دیدار با او به محال پیوست.
مدیری بسیار هوشمند و سازمانگر بس برجستهایی بود. “خاد” (خدمات امنیتی دولتی) را با قدرت تمام اداره کرد و در اواخر خداییاش بر این نهاد قدرتمند امنیتی، بنا به گفتههایی که می شنیدم برخوردار از چنان موقعیتی استوار که در بسیاری زمینه ها راساً و منفرداً تصمیم می گرفت و تصمیماتش را نیز در رهبری حزب پیش می برد. با شوروی ها نزدیکترین رابطه ها را داشت و بسیار مورد اعتماد آنان بود. تصور من اینست که رابطه بسیار نزدیک و اعتماد آمیزی بین وی و گارباچف – که سرکار آمدن این یکی در شوروی، ریاست آن یکی در افغانستان تحت سیطره مسکو را در پی داشت – به دورهایی بر می گردد که گارباچف در راس ک.گ.ب بود. در باره اعمال خشونت در درون “خاد” زیاد می گویند و من در این باره شنیده و می شنوم. اما در آن زمان اقامتم در کابل از آنچه که در پشت درب های آن می گذشت بی خبر بودم و چیزی در این باره به گوش ما نمی رسید، اما صداقت حکم می کند تا بگویم که اگر هم در آن سال های عینک ایدئولوژیک بر چشم چیزهایی می شنیدیم، لابد خیلی هم به گوش نمی گرفتیم! بنابراین امروز فقط این را می توانم بگویم که نجیب، مسئول مستقیم همه امور از بد و خوب آن در نهاد تحت ریاستش طی چهار سال ۶۱ تا ۶۴ بوده و حتی در طول سال های بعد نیز. آن سالهایی که، اگرچه وی دیگر رهبری حزب وطن (حزب دمکراتیک خلق سابق) را در دست داشت و ریاست رسمی “خاد” با زنده یاد رفیق یعقوبی بود، اما به یقین بی اطلاع او آب از آب در “خاد” تکان نمی خورد. در باره هر آنچه که راجع به “خاد” گفته می شود، امروز فقط می توان این را فهمید و گفت که بین قاطعیت و خشونت در شرایط جنگ داخلی مرگ و زندگی، مرزی وجود ندارد و نجیب، آدمی بود بسیار قاطع که تصمیم می گرفت و اجرا هم می نمود. من دستکم چندین کادر سطح بالا از “خاد” را می شناختم که به صراحت “خاد” را مغز و قلب جبهه جنگ با دشمنان می دانستند و آنرا مجاز به هر تاکتیک!
نجیب، هم به دلیل خصوصیت فوق العاده قوی عملگرایانه خود، هم به اقتضای مسئولیت بسیار حساسی که در حزب حاکم داشت و نیز مناسباتش با مرکز قدرت در مسکو، مستعدترین فرد در رهبری دولت وقت در افغانستان بود که توانست روح مشی نوین شوروی ها در نیمه دهه هشتاد میلادی در قبال افغانستان را دریابد و با همه وجود آماده اجرای آن گردد. تعریف خاطرهایی در این رابطه و از ایامی که مسئولیت سازمان در افغانستان و شرق را بر عهده داشتم شاید خصلت نما باشد. اسفند ماه ۱۳۶۴ بود که رفقایم نگهدار و طاهری پور از تاشکند به کابل آمدند و ما سه نفر از سوی دکتر نجیب، دعوت به مهمانی او شدیم. دکتر نجیب آن شب یک ساعتی بگونه بسیار منظم و متکی بر آمار و ارقام دقیق در باره نتایج جنگ داخلی پنج ساله افغانستان با ما سخن گفت و در همان حال نه مستقیم بل به نحو غیر مستقیم به ما فهماند که سیاست تاکنونی جنگ با مجاهدین بکلی به بن بست خورده و لذا در سیاست جاری نیاز به یک چرخش است. جالب اما این بود که او از شکست مستقیماً چیزی نمی گفت و فقط در پایان هر بخش از ارایه اطلاعات، خطاب به ما مدام تاکید و تصریح داشت که حزب و دولت او کار بسیار دشواری در پیش دارند! ما آن شب پس از جدایی از میزبان، بین خود به صحبت نشستیم و فقط این اندازه دستمان آمد که حرف های او تازهاند و در مقایسه با ترجیع بندهای تا آنزمانی در باره اوضاع افغانستان که گوش هایمان به آن عادت کرده بودند، مطالبی هستند از جنس دیگر! فقط دو ماه بعد از آن بود که طی یک کودتای نرم حزبی- دولتی، ببرک کارمل کنار گذاشته شد و نجیب جای او را گرفت! معلوم شد که شوروی کشتیبان را سیاستی دگر آمده و کارمل با ترک بیکباره افغانستان توسط قوای شوروی مخالف است و حاضر به تمکین در برابر سیاست نوین دولت شوروی – گارباچف- نیست و لذا آن “برادر بزرگی” که در افغانستان تا حد “پدر” بود، به اجبار تصمیم گرفته است تا بجای او نجیب را بر بکشد. آنگاه بود که معلوم شد سخنان آن شب نجیب با ما پیش پردهایی بوده از واقعهایی در شرف وقوع، که ما هیچ چیزدر بارهاش نمی دانستیم. حال آنکه، سخنران نه فقط همه چیز آن را می دانست که هم خود آماده می شد و هم که دوستانی چون ما را آماده می کرد تا در افغانستان وارد کشتی سیاسی دیگری شویم!
نجیب مجری صمیمی سیاست نوین بود و عمیقاً به آن باور داشت. اما او مجری سیاستی شده بود که متاسفانه زمینه کامیابی چندانی نداشت و مجریاش هم البته نه توانا به پیشبرد آن. پیش از همه هم به این دلیل که سیاست “مصالحه ملی”، مبتنی بر ترک انحصار قدرت توسط حزب دمکراتیک خلق افغانستان و تقسیم قدرت از سوی آن با مخالفین، اساساً با تاخیر چند ساله مواجه بود و در درون جامعه، در کل نه چندان برخوردار از پایگاه اجتماعی لازم و سازمانیافته. از نظر بین المللی هم اوضاع علیه این سیاست جریان داشت. در امریکا، ریگانیسم و در انگلستان، تاچریسم حاکم بود و غرب زیر نگین واشنگتن یکه تاز، فقط و فقط واگذاری همه قدرت از سوی حکومت افغانستان به مجاهدین را می خواست و اصلاً نمی توانست این را دریابد- و هیستری ضد کمونیستی اش هم اجازه نمی داد تا بفهمد- که چه بسا از بستر آشوبی به نام ملوک اطوایف مجاهدینی جایگزین حکومت “کمونیستی”، آن چنان افعی هفت سری بیرون بزند به نام طالبان پاکستانی با هم نشینی بن لادن سعودی و جریان القاعده که آخرین پیامدش در آینده می تواند پدیده هایی چون داعش شامات باشد و بوکو حرام افریقایی! بلوک توطئه متشکل ازاستخبارات پاکستان و ریاض مرکز صدور ایدئولوژی وهابیون غرق پترو دلار نیز، در قبال دعوت نجیب از جهادی ها برای شرکت در قدرت و حتی در اواخر سال ۸۹ میلادی تا حد فراخواندن مخالفین دولتش به تحویل گرفتن مسالمت آمیز همه قدرت، کماکان بر موضع انکار کوبیدند و با نخوت تمام به مجاهدین گفتند که بهیچوجه نباید به چیزی کمتر از همه قدرت رضایت دهند. در این میان تنها پایگاه بالفعل سیاست جدید و اهرم اجرایی این سیاست، حزب وطن و ارتش افغانستان می توانست باشد که آنها نیز از یکسو در رابطه با مشی تازه دچار تقسیم شده بودند و از سوی دیگر جناح معروف به “مصالحه ملی” در حزب نیز خود از فقدان رهبری متنفذ و رویکردهای متفاوت در نحوه اجرای این سیاست رنج می برد. اگر یک رهبر در حکومت آن زمان افغانستان می توانست این خط را پیش ببرد- البته اگر می پذیرفت و تازه اگر هم از عهدهاش بر می آمد- همانا شخص ببرک کارمل بود و بس؛ کسی که، بیشترین اتوریته را در حزب داشت. نجیب چهل و اندی ساله اما، بهیچوجه از آن نفوذ کلمه لازم در حزب و در پیش کادر رهبری وقت حزب برخوردار نبود تا خط پیش ببرد و در این کار با انواع رقابت ها و کارشکنی های ناشی از هم سیاست و هم جاه طلبی های شخصی روبرو نشود. و بلاخره بیشترین طنز تاریخ اما در این واقعیت نهفته بود که نجیب می بایست سیاستی را پیش می برد که شوروی ها می خواستند بی آنکه خود به تمامی حاضر باشند پای اجرایش بیایستند و برایش مایه بگذارند؛ یعنی بر آن نوع از پیشبرد سیاست آشتی ملی بمانند که برمهار نظامی قدرت طرف مقابل و واداشتن آن به مصالحه استوار باشد. اگر تنها سیاست واقعی بینانه در افغانستان همانا سیاست مصالحه ملی بود، اما چگونگی اجرای آن بسی ظریف تر و مهم تر از خود این سیاست بود. در واقع همه هم و غم گورباچف، بیرون کشیدن پای شوروی از گرداب افغانستان به هر قیمت و هزینه بود و بهمین دلیل هم نحوه پیشبرد سیاست آشتی ملی در داخل افغانستان قربانی این هدف خارجی قرار گرفت. دغدغه اصلی دولت وقت شوروی و اولویت اصلی آن، صرفاً رهایی خود از باتلاق افغانستان بود و نه هیچ چیز دیگر! به یک اعتبار می توان گفت که نجیب در شرایط بین المللی و ملی و حزبی نامساعدی خواست تا در تنهایی شگرفی و در عزلتی دردآور، اراده گرایانه سیاست “مصالحه ملی” را پیش ببرد. او صلیب درهم شکسته سیاستی دیرهنگام و در نتیجه هنوز سر بر نیاورده به ورشکستگی افتاده را بر دوش گرفته بود. نجیب رو به صخره پر خطر جلجتا و در مسیر خرید گناهان خود و حزبش راه نجات ملی می جست، حال آنکه خود دردمندانه ره به مهلکه می برد.
اما نجیب صمیمی و صادق در پیشبرد مشی آشتی ملی، در آن شرایط بی پایگاهی و در محاصره انواع کارشکنی ها و رقابت ها، خود نیز سرانجام نتوانست در برابر فشارهای ناسیونالیسم پشتون گرا تاب آورده و در جایگاه فرا ملیتی و فرا حزبی خود بماند. لذا با نزدیک شدن هر چه بیشتر به تنها پایگاه “ممکن” (؟) خویش در حزب و حاشیه حزب، به نحوی اسیر وسوسه پشتون گرایی گردید و با این کار، عملاً از موقعیت ولو سست پایه رهبری حزب نیز بر افتاد و جریان مدافع سیاست آشتی ملی در حزب بگونه غم انگیزی در میان خود دچار تقسیم ملیتی شد. تقسیمی که، رقیب های نجیب در درون حزب نیز در آن، سهم خاص خود را داشتند و نتیجتاً در قبال این تقسیم مسئول! بدین سان جناح های مننشعب شده حزبی هر یک بگونه ایی به یارگیری در میان مجاهدین رو آوردند. نجیب به جستجوی موتلف در میان پشتون های جنگی برخاست و طرف مقابل او در حزب نیز، سراغ احمد شاه مسعود رفت! بدین ترتیب، جای آشتی ملی در کشور را عملاً قهر درون حزبی گرفت! حزب بر اساس دو جریان پشتون و غیر پشتون – با هسته اصلی تاجیک ها- رو به دوگانگی گذاشت و اندکی بعد حتی به عرصه تخاصم و تقابل این دو جریان ملیتی در درون خود مبدل شد. بدینسان تنها ابزار سیاست آشتی ملی که همانا حزب حاکم از درون آب و آتش گذشته ولو دارای گیر و گرفتاری های بس عظیم در درون خود بود، از هم پاشید. طی فقط چند ماه در آن روزها شیرازه حزب و دولت بکلی از هم گسست و بیماری خلاء رهبری نافذ در حکومت با ویروس واگیر محفل گرایی میان حکومتگران تکمیل شد. از جمله عوارض فروریزی راس حکومت، یکی هم فاصله گیری ازبک ها به سرکردگی دوستم از دولت بود و برگشتن او به مجاهد گریهای قبلیاش! لحظه سقوط دیگر نزدیک شده بود و مجاهدین در آستانه ورود به کابل برای تسخیر شهر، تا که نتیجه خطای اعمال تاریخی دهه پنجاه شمسی ترقیخواهان در افغانستان ( ابتدا کودتای ناسنجیده شاهزاده داوود جمهوریخواه شده علیه دمکراسی محافظه کارانه ظاهر شاه و سپس کودتای ناسنجیده تر حزب ترقیخواه چپ بر ضد داوودخان ترقیخواه چرخیده به راست) در شبح مصیبت بزرگ دهه هفتاد هرج و مرج جهادی ها بازتاب بیابد! و این نا امنی دو ساله بی حد و حصر اوایل دهه هفتاد شمسی، بنوبه خود تناسخ بکلی ناهمزمان دایناسور طالبانیسم را در پی داشت! آنگاه بود که برج های دوقلو در نیویورک فرو ریختند و جنگ امریکایی و بگونهایی بین المللی علیه معجونی از طلاب پشتون پیشاور پرورده و القاعده عربی در گرفت که منجر به فروریزی همه ساختارهای نحیف کشور داری در این سرزمین گردید و فاجعه فرورفتن افغانستان برای چند سال در مغاکی بی روزنه روشن در آن شکل گرفت. مغاکی که این مردم دلسوخته، هنوز هم کماکان در پیچ و خم های آن گرفتارند و درگیرعوارض سهمگین همه آن روند پر تناقضی که چند دهه طی شده در پشت سر دارند. و اینک چه؟ این حقیقت تلخ که: افغانستان هنوز هم از چشم اندازی قابل اتکاء برای ثباتی ضرور جهت پیشرفت های لازم، فاصله بسیار دارد و فرسنگ ها دور از آن.
از نجیب با آرزوها و آرمان بزرگ تاریخیاش باید یاد کرد. او را در وقف خویشتن خویشش برای تحقق نیکروزی جامعه افغانستان می باید گرامی داشت با خدمات و خطاهایی که ثبت کارنامه خود کرد. تلاش صمیمانه وی در آخرین سال های حیاتش را باید بزرگ داشت – ولو با گرفتار شدگی اش به وسوسه هایی در پایان کار – برای جبران خطا های صورت گرفته در سیاست ها و رفتارهای دو دهه پنجاه و شصت حزبش و نیز برای نرمالیزه کردن راه توسعه در افغانستان دچار جنگ داخلی. از او باید یاد کرد و یادی همیشگی که چه سان “در آشیان به بیضه نشستن” را نه در “مرگ”، بل در قتلی “فجیع” *به دست ضحاک طالبان مار بر دوش نشسته در اریکه فرمانروایی کابل به نمایش نهاد و چه نمایشی سراسر درام!
تراژدی نجیب، تراژدی دوره ایی است بسیار تلخ از تاریخ ملتی بس دردمند.
*)به وام از شعر “نازلی” شاملو
بهزاد کریمی سی ام سپتامبر ۲۰۱۵