پنجشنبه ۲۷ دی ۱۴۰۳ - ۰۰:۳۳

پنجشنبه ۲۷ دی ۱۴۰۳ - ۰۰:۳۳

 اسرائیل و حماس به توافق آتش بس رسیدند
توافق نامه آتش بس در شکل کلی اش شبیه چهار چوب سه مرحله ای است که در اواخر ماه مه توسط بایدن اعلام شده بود دارد. بر اساس آن پیش...
۲۷ دی, ۱۴۰۳
نویسنده: سردبير ماه
نویسنده: سردبير ماه
"همگامی" خواهان لغو حکم اعدام خانم پخشان عزیزی و آزادی فوری ایشان است
همگامی برای جمهوری سکولار دموکرات در ایران انزجار شدید خود را از حکم اعدام خانم عزیزی اعلام میدارد و خواهان آزادی هرچه زودتر ایشان و سایر زندانیان سیاسی ایران و...
۲۶ دی, ۱۴۰۳
نویسنده: همگامی برای جمهوری سکولار دموکرات در ايران
نویسنده: همگامی برای جمهوری سکولار دموکرات در ايران
حجاب اجباری، محدودیتی بزرگ برای ورزش دختران
ما از جامعه ی ورزشی ایران، خصوصا مردان ورزشکار، انتظار داریم که برای رفع کلیه ی محدودیت ها از جمله حجاب اجباری، کنار زنان ورزشکار بایستند. ما همچنین از نهادهای...
۲۶ دی, ۱۴۰۳
نویسنده: نسرین ستوده و صدیقه وسمقی
نویسنده: نسرین ستوده و صدیقه وسمقی
حدود و ثغور علم قاضی در استقلال قضایی
حق دادخواهی و داشتن یک نظام قضایی منصف و برخورداری از دادرسی عادلانه از جمله حقوق اساسی ملت‌ها است، و این اهداف، جز در زیر چتر حمایت یک نهاد قضایی...
۲۵ دی, ۱۴۰۳
نویسنده: سیروان منصوری
نویسنده: سیروان منصوری
صلح متزلزل در سوریه جدید
پس از سقوط دیکتاتوری اسد, انتقال قدرت در سوریه منظم تر از آن چیزی بوده است که بسیاری انتظار داشتند. اما آیا حاکم جدید حاضر به سازش های پایدار هست؟...
۲۴ دی, ۱۴۰۳
نویسنده: مهند النجار و ماکسیمیلیان پاپ - برگردان رضا کاویانی
نویسنده: مهند النجار و ماکسیمیلیان پاپ - برگردان رضا کاویانی
موج شاخه های گل میخک بر مزار رزا لوکزامبورگ و کارل لیبکنشت
روز یکشنبه ۱۲ ژانویه ۲۰۲۵, صد وششمین سالگرد به قتل رساندن رزا لوکزامبورگ و کارل لیبکنشت بود. مطابق معمول در این روز همه ساله در شهر برلین یادبود قتل رهبران...
۲۴ دی, ۱۴۰۳
نویسنده: رضا کاویانی
نویسنده: رضا کاویانی
داشتم پوست می انداختم
در سپیدار خیال، باز می خواندم این سرود: من به پایان نمی اندیشم ...
۲۴ دی, ۱۴۰۳
نویسنده: کاوه داد
نویسنده: کاوه داد

با کاسه ای لبریز از شبنم!

صبح دخترک کوچک با کاسه‌ای بر دست در میان دشت درمیان نرگس‌ها می‌چرخید و قطره‌قطره اشک آن‌ها را در کاسه می‌ریخت .«"خدایا جنگ تمام شود و پدرم به خانه برگردد و دیگر هیچ‌گاه جنگ نباشد"». حال بعد از سال‌ها به یاد آن دخترک و کاسه او افتاده بود. کاسه‌ای ندارد دست خود را زیر گلبرگ‌ها می‌گیرد. چندین قطره شبنم در گودی دستش می‌ریزند. هزاران آرزو در ذهنش شکل می‌گیرند؛ "خوشبختی این سرزمین را آرزو می‌کنم".

سی نفری می‌شدند. یازده دختر و الباقی پسر. این تعداد را پسری که عقب‌دار گروه بود هنوز به یاد دارد. 

یک روز زیبای بهاری در راه کلیبر. هوا به گونه‌ای لطیف و سبک بود که احساس می‌کردی تمامی مغز استخوان‌هایت لبریز از هواست و می‌توانی پرواز کنی. چهره‌های شاد وجوان. دانشجویان دانشگاه تبریز بودند. با کوله‌بارهای سنگین. از اهر که خارج شدند جاده‌ای زیبا که در دو طرف آن درختان سپیدار و میوه صف کشیده بودند در مقابلشان ظاهر شد.

درختانی غرق در غنچه‌های سفید، صورتی که برخی به بنفش می زدند. گل‌برگ‌های ریخته بر جاده مانند فرشی مخملین زیر پایشان بود با  دشتی زیبا در اطراف  که در دور دست آن کوهها صف کشیده بودند. پرندگان مهاجر با سر و صدا از بالای سرشان می‌گذشتند. رمه‌های بزرگ گوسفندان همراه چوپان‌هایی که هی هی می‌کردند در حال عبور بودند. صدای  وز وز هزاران زنبور که لابلای درختان تازه شکوفه زده می‌چرخیدند مانند یک موسیقی به گوش می‌رسید.

سر گروه پسری شمالی بود. اندامی کشیده و لاغر با صورتی سبزه، نامش حسن زکی‌زاده بود. 

جلودار حاجی دانشجوی دانشکده کشاورزی بود که بسیار زیبا بیاتی‌های آذری را می‌خواند. کوهنوردی ماهر!

طراوت و زیبائی فضا حتی بر خواندن آوازها نیز تاثیر نهاده بود. شعرها در وصف بهار بود و طبیعت. حاجی می‌خواند: 

“یازین  اولینده گنجه چولونده

چخب لار دزه  گوزل لاله لر  گوزل لاله لر

یاغشدان اسلانان یارپاق لارینه

سرب لر دره یه  گوزل لاله لر

…یاز گلر ایللره   دورنا لار اوچار…

( ترجمه شعر:

بهار از راه رسیده است

باز در دشت گنجه لاله‌ها قد کشیده‌اند

لاله‌هائی که تا زانوانت می رسند!

لاله‌های زیبا لاله‌های زیبا!

در دره‌ها پهن کرده‌اند  برگ‌هایشان را که  خیس شده‌اند از باران!

آی لاله‌ها! بهار می‌آید به ایل‌ها و دورناها پرواز می‌کنند…”

همه خواندن‌ها بهاری بود:

“بهار دلکش رسیده دل به جا نباشد

اگر چه دل یک دمی به فکر ما نباشد….

گروه می‌خواند! نفس گرم زندگی که از تن‌های جوان به شور آمده برمی‌خاست! فلک را به بندگی می‌طلبید. در دور دست چهار قله کله قندی، آرام آرام چادر مه صبحگاهی را از سر می گرفتند و در دشتی وسیع پهن می‌کردند. چونان پادشاهانی که با تاج خود از خواب برخیزند. تصور آن لحظه ممکن  نیست! دشتی وسیع که در چهار کنج آن کوههای بلند مخروطی سر برافراشته بودند. دشتی پوشیده از گلهای نرگس سفید چونان که گوئی هنور برف بر زمین مانده است. ده‌ها چشمه از زمین می‌جوشید. به هر میزان که به دشت نزدیک می‌شدند بوی سکر آور خاک با بوی هزاران هزار نرگس شبنم خورده در هم می‌پیچید. تلآلو رنگارنگ  ذرات شبنم در تابش نخستین اشعه خورشید گوئی صدها رنگین کمان بسته بود. صدای آرام جاری شدن آب را زیر خاک حس می‌کردند.

عقب‌دار گروه غرق در رویای خود بود. می‌خواست فریاد بکشد! دست‌ها را چون بالی بگشاید و پرواز کند. به نرگس‌ها خیره شده بود. حس می‌کرد قادر نیست به تمامی این همه لذت و زیبائی را در اندرونه خود جای دهد. در دور دست در دامنه چندین روستائی در حال شخم زدن زمین با گاو آهن بودند. خیش‌ها درون زمین را شیار می‌کردند. زمین خمیازه می‌کشید. لحاف سفید گلدوزی شده با نرگس‌ها را پس میزد، لحافی قهوه‌ای از خاک نرم و مرطوب بهاری بر روی خود می‌سرانید. طبیعت چه غوغائی به راه انداخته بود. گروه در دامنه یکی از کوههای مخروطی ایستاد. کوله‌ها را بر زمین نهادند. “نیم ساعت استراحت! بعد بالا می رویم.” عقب‌دار به آرامی نشست. دستی به اولین نرگس کنار خود کشید. دلش می‌خواست غلت بزند و صورتش را بر خاک بنهد! اما ممکن نبود. در این گروه منظبط چنین امری ناممکن بود.

جلودار حاجی حال او را می‌فهمید. به کنارش آمد: “چه کنیم می‌خواهم مانند اسب شیهه بکشم! می‌خواهم غلت بخورم! تو نمی‌خواهی؟> <می‌خواهم و می‌کنم!”

نیم ساعت گذشت و گروه آماده رفتن شد. عقب‌دار دست بر کمر خود نهاده و نشسته بود. “توان رفتنم نیست نمی‌توانم. کمرم به درد آمده است!” جلودار سرگیجه گرفته بود. می گوید: “سرم گیج می‌خورد دلم می‌پیچد. نمی‌توانم تا بالا بیایم دراز می‌کشم. چادرها را می‌زنم و چای آماده می‌کنم مواظب عقب‌دار هم هستم.”

چند نفری که آن دو را خوب می‌شناسند خنده‌ای می‌کنند و چیزی نمی‌گویند. مسئول گروه اجازه می‌دهد. گروه حرکت می‌کند. آرام آرام از نخستین شیار و یال کوه بالا می‌روند. آن دو آرام نشسته‌اند و رفتن و دور شدن آن‌ها را نظاره می‌کنند. دیگر به سختی می‌توان آنها را دید. حاجی از جای می‌پرد مانند اسب شیهه می‌کشد پای خود را بر زمین می‌کوبد. عقب‌دار همان طور که نشسته روی گل‌های نرگس غلت می‌خورد. آب، خاک و شبنم تمامی لباسش را خیس کرده‌اند. صورت خود را بر زمین فشار می‌دهد می‌خواهد خاک بخورد! آب بنوشد! نمی‌داند چه می‌خواهد! بلند می‌شود پشت سر جلودار شروع به جست و خیز می‌کند شیهه می‌کشند، معلق می‌زنند، تمام شش‌های خود را از هوا پر می‌کنند. عقب‌دار دست‌هایش را به اطراف می‌گشاید: <می‌خواهم پرواز کنم. می‌خواهم چون دانه زیر همین خاک بروم.> دراز می‌کشد تا آن جائی که قدرت دارد زمین را در آغوش می‌گیرد. حس‌های  غریبی او را به این خاک پیوند می‌دهد. در هر لایه لایه آن تاریخ یک ملت را می‌بیند… صداهای درون آن را می‌شنود. گوئی در آن زیرها لشکری در حرکت است. صدای شاد و هلهله مردم، صدای چکاچک شمشیرها. بابک را با آن صورت غرق در خون می‌بیند و شیخ شهاب‌الدین که جنازه‌اش روی دستها  در حرکت است. آه از این خاک چه کسانی گذشته‌اند. در این جا چه عشق‌هائی مدفون شده‌اند. کدام عاشیق با ساز جادوئی خود دارد  آواز قره باغ شکسته می‌خواند!  آوازی که هنوز بعد قرن‌ها  در این کوههای بلند و مغموم  منعکس می‌شود و این چنین تارهای وجود او را به ارتعاش در می‌آورد.

آی ای سرزمین محبوب من خاکت، هوایت آب و آسمانت و مردمانت را دوست دارم. صورتش را برگل‌های خیس نرگس می‌چسباند. چونان صورت عاشقی بر معشوقی. به یاد رمانی می‌افتد که سال‌ها قبل از یک نویسنده تاجیک خوانده بود. داستان دخترکی که پدرش در جنگ با آلمان‌ها بود. دخترک شنیده بود که اگر صبحدم کاسه‌ای بردارد و به دشت برود و کاسه را پر از اشگ نرگس‌ها کند و آنگاه مقابل کاسه بنشیند و هر آرزوئی که دارد بکند! آرزویش بر آورده می‌شود.چرا که شبنم نشسته برگل نرگس شبنم نیست. اشگ چشم  نگران شقایق‌هاست. اشگ حسرت و اندوه است و آرزو.

صبح دخترک کوچک با کاسه‌ای بر دست در میان دشت در میان نرگس‌ها می‌چرخید و قطره قطره اشگ آن‌ها را در کاسه می‌ریخت. “خدایا جنگ تمام شود و پدرم به خانه برگردد و دیگر هیچگاه جنگ نباشد!” حال بعد از سال‌ها به یاد آن دخترک و کاسه او افتاده بود. کاسه‌ای ندارد دست خود را زیر گلبرگ‌ها می‌گیرد. چندین قطره شبنم در گودی دستش می‌ریزند. هزاران آرزو در ذهنش شکل می‌گیرند. “خوشبختی این سرزمین را آرزو می‌کنم.”

آفتاب بالا آمده است. جلودار مانند کودکی سر خود را روی کوله نهاده و در خوابی جادوئی است. او نیز وسوسه خواب دارد حتی برای لحظه‌ای! چشمان خود را می‌بندد و غرق در خواب و رویا می‌شود.

جلودار بیدار شده و حال با پشته‌ای چوب خشگ به او نزدیک می‌گردد. اجاقی بر پا می‌دارند و نخستین چادر را می‌زنند. گرمای اجاق بر تن می‌نشیند. خون با سرعت در رگ‌های جوانشان می‌چرخد. چائی آماده است. زندگی چه قدر زیباست! گروه از راه می‌رسد. خسته اما شاداب. بعضی‌ها به خنده و برخی به عصبانیت در آن‌ها می‌نگرند. سرپرست گروه در گوشش می‌گوید: “کمرت درد می‌کرد؟ حاجی سرگیجه داشت؟ همه را با دوربین از دور دیدیم! آن حرکات عجیب آن شلنگ اندازی‌ها را. بعد از غذا جلسه انتقاد داریم.”

در جلسه هر کس سخنی می‌گوید: “دروغ گفتید! انظباط گروه را در هم ریختید دو کوهنورد یک جلودار ویک عقب‌دار. مانند دیوانگان جست و خیز کردید. شما را چه می‌شود؟”

آن دو سخنی نگفتند. همه انتقاد‌ها را پذیرفتند. عقب‌دار گفت: “حال رفقا انتقادات خود را کردید. آیا حالا اجازه می‌دهید که باز در میان این همه زیبائی جست و خیز کنیم و آواز سر دهیم. شما صدای شیهه ما را نشنیدید.”

همه می‌خندند. اندکی بعد ده‌ها جسم و روح جوان سرشار از زندگی در میان هزاران نرگس پای می‌کوبیدند و آواز می‌خواندند. لحظات نابی که زمان در آن ایستاده بود و نظاره می‌کرد جان‌های عاشق را!

حال سال‌ها از آن روز می‌گذرد… سرپرست گروه  سال پنجاه و شش در یک درگیری خیابانی کشته شد. تعدادی از رهنوردان آن روز بعد از انفلاب به دست جوخه‌های اعدام سپرده شدند.  از جلودار حاجی خبری ندارد. تعدادی به اجبار تن به زندگی زیر لبه تیغ حاکمیت سپرده‌اند و تعدادی  به غربت ناخواسته تسلیم. عقب‌دار نیز کشان کشان هنوز در انتهای صف با کاسه‌ای بر دست  روزهای تلخ  غربت را ره می‌سپارد. کاسه‌ای که حال هزاران کودگ آواره و جنگ‌زده نیز بر دست دارند! او هر بهار در هر کجا که باشد گوش بر زمین می‌چسباند. به صدا‌های درون آن گوش می‌دهد! او صداهای سرزمین خود را از بین هزاران صدا می‌شناسد! کاسه خود را به زیر گلبرگ‌های گل نرگس می‌گیرد. لبالب از اشگ نرگس می‌سازد و آرزوی  سرا پرده گل می‌کند!

“زین تطاول که کشید از غم  هجران بلبل       تا سرا پرده گل نعره زنان خواهد  شد.”

تاریخ انتشار : ۲۶ آبان, ۱۳۹۵ ۷:۱۹ ب٫ظ
لینک کوتاه
مطالب بیشتر

نظرات

Comments are closed.

بیانیه‌های هیئت‌ سیاسی‌ـ‌اجرایی

اهانت به مزار ساعدی حمله‌ای مستقیم به آزاد اندیشی و میراث فرهنگی ایران!

غلامحسین ساعدی نه فقط یک نویسنده، بلکه صدای رنج و امید مردم ایران بود. هرگونه بی‌احترامی به او یا دیگر چهره‌های فرهنگی، بی‌اعتنایی به میراثی است که هویت ما را شکل داده است. احترام به بزرگان هنر و ادبیات، وظیفه‌ای ملی و تاریخی است که پاسداشت فرهنگ و تاریخ ما را تضمین می‌کند.

ادامه »
سرمقاله

عفریت شوم جنگ را متوقف کنیم! دست در دست هم ندای صلح سردهیم!

مردم ایران تنها به دنبال صلح و تعامل و هم‌زیستی مسالمت‌آمیز با تمام کشورهای جهان‌اند. انتظار مردم ما در وهلۀ اول از جمهوری اسلامی است که پای ایران را به جنگی نابرابر و شوم نکشاند مردم ما و مردم جنگ‌زده و بحران زدۀ منطقه، به ویژه غزه و لبنان، از سازمان ملل متحد نیز انتظار دارند که همۀ توان و امکاناتش را برای متوقف کردن اسراییل در تداوم و تعمق جنگ و در اولین مرحله برقراری فوری آتش‌بس به کار گیرد.

مطالعه »
سخن روز و مرور اخبارهفته

دادگاه لاهه حکم بازداشت نتانیاهو، نخست‌وزیر؛ و گالانت وزیردفاع سابق اسرائیل را صادر کرد

دادگاه (لاهه) دلایل کافی برای این باور دارد که نتانیاهو و گالانت «عمداً و آگاهانه مردم غیرنظامی در نوار غزه را از اقلام ضروری برای بقای خود از جمله غذا، آب، دارو و تجهیزات پزشکی و همچنین سوخت و برق محروم کرده‌اند».

مطالعه »
یادداشت

نه به اعدام، نه به پایانی بی‌صدا و بی‌بازگشت!

همه ما که در بیرون این دیوارها زندگی می‌کنیم برای متوقف کردن این چرخه خشونت و نابرابری مسئولیت داریم و باید علیه آن اعتراض کنیم. سنگسار، اعدام یا هر مجازات غیرانسانی دیگر صرف نظر از نوع اتهام یا انگیزه و اعتقاد محکومان، چیزی جز نابودی و ظلم نیست و باید برای همیشه از دستگاه قضایی حذف شود.  نه به اعدام، نباید فقط شعاری باشد، بلکه باید به منشوری تبدیل شود که کرامت انسانی و حقوق برابر را برای همه، فارغ از جنسیت و جایگاه اجتماعی، به رسمیت بشناسد.

مطالعه »
بیانیه ها

اهانت به مزار ساعدی حمله‌ای مستقیم به آزاد اندیشی و میراث فرهنگی ایران!

غلامحسین ساعدی نه فقط یک نویسنده، بلکه صدای رنج و امید مردم ایران بود. هرگونه بی‌احترامی به او یا دیگر چهره‌های فرهنگی، بی‌اعتنایی به میراثی است که هویت ما را شکل داده است. احترام به بزرگان هنر و ادبیات، وظیفه‌ای ملی و تاریخی است که پاسداشت فرهنگ و تاریخ ما را تضمین می‌کند.

مطالعه »
پيام ها

پیام گروه کار روابط عمومی سازمان فداییان خلق ایران (اکثریت) به مناسبت برگزاری دهمین کنگرهٔ سراسری حزب اتحاد ملت ایران اسلامی!

سازمان فداییان خلق ایران (اکثریت) تلاش‌های مؤثرحزب اتحاد ملت ایران اسلامی در جبههٔ اصلاحات برای ایجاد تغییر در اوضاع اسفناک کشور را ارزشمند می‌داند. حضور پررنگ زنان در شورای مرکزی حزب شما، گامی شایسته در راستای تقویت نقش زنان در عرصهٔ سیاسی کشور است.

مطالعه »
برنامه
برنامه سازمان فدائیان خلق ایران (اکثریت)
اساسنامه
اساسنامه سازمان فدائیان خلق ایران (اکثریت)
بولتن کارگری
شبکه های اجتماعی سازمان
آخرین مطالب

 اسرائیل و حماس به توافق آتش بس رسیدند

“همگامی” خواهان لغو حکم اعدام خانم پخشان عزیزی و آزادی فوری ایشان است

حجاب اجباری، محدودیتی بزرگ برای ورزش دختران

حدود و ثغور علم قاضی در استقلال قضایی

صلح متزلزل در سوریه جدید

موج شاخه های گل میخک بر مزار رزا لوکزامبورگ و کارل لیبکنشت