ننویس! چرا میخواهى از درد بنویسى و قلمت را به گریه بیاندازى! بس کن نگو! ننویس! فکر میکنى مردم بیکارند، به این حرفهاى چندشآور و آمارهاى وحشتناک توجه کنند. حرفهاى چندشآور بس است. به من چه که او دارد مثل کرم به خودش میپیچد و زرداب بالا میاورد. میخواست این زهرمار را نکشد، کراک مصرف نکند.بس کن! مگر به اندازه کافى گرفتارى نداریم که باید درد او را هم بشنویم؟ وقتى از این خیابان لعنتى رد میشوم، چشمهایم را میبندم تا نبینم، نشنوم. اینجا بوى مرگ و مردار گرفته است. بوى لجن و ادرار میدهد.
– میتوانم سکوت کنم و ننویسم و یا مثل تو زمان عبور از این خیابان چشمهایم را هم بگذارم و نبینم. تصور تو این است که با ندیدن و نشنیدن در امانى و این گند به خانه تو ره نمیابد. نگاه کن کجا زندگى میکنى! اعتیاد تا در خانهات آمده است. در کشورى که ٢٠ میلیون نفر به نوعى با اعتیاد درگیرند، خودت را کجا پنهان خواهى کرد؟ درست شنیدى و بزرگنمایى در کار نیست. ٢٠ میلیون شهروند این کشور یا خود معتادند و یا عضوى از خانوادهاش معتاد است. نگاه کن در همسایگى تو مادر و فرزندان در کنار هم نشستهاند و مواد مصرف میکنند. سپاه عظیم زندههاى مرده، سپاه عظیم معتادین با گامهاى سنگین میآیند و نزدیک و نزدیکتر میشوند. کجا رخ خواهى پوشاند زمانى که فرزندت تو را به آمار ٢٠ میلیونى افزون گرداند.
– هر کس باید کلاه خویش از باد در امان دارد. فرزند من به این سپاه نخواهد پیوست. از اینها گذشته چه از دست من برمیآید؟ درد اعتیاد را من و تو به جان این جامعه نیاندختیم. ما در جنگلى زندگى میکنیم که هر کس باید به فکر خودش و خانوادهاش باشد. بس است این همه مردم مردم کردن. در وقت بدبختى کسى از این مردم به دادت نخواهد رسید. تو تنها هستى، من تنها هستم. هر کسى کار خودش بار خودش آتش به انبان خودش!
– چه دنیاى کوچک و دردآورى براى خودت ساختهاى و از ترس به مرگ پناه بردهاى. در همین سرزمین که جنگلش میدانى، هستند کسانى که در انتظار روز موعود نیستند تا آستین همت بالا زنند. مریم اشراقى دانشجوى رشته عکاسى ٢٣ ساله در سفرش به ایران اینها را میبیند و سوژه نمایشگاه عکسش در لندن میکند ولى تو به بوى این گنداب چنان خو کردهاى که آزارت نمیدهد. پس این سازمانهاى غیر دولتى که از مردم همین دیارند، چگونه است که فاجعه را میبینند؟ چگونه است بىآنکه به انتظار معجزه بنشینند، گام در ره نهاده اند؟ NGO هایى که در این زمینه فعالیت میکنند همچون نورهاى امید در دل تاریکى و گلهایى که در کویر میرویند جانسخت و امیدانگیزند. درد را باید فریاد زد، باید اطلاعرسانى کرد و راه مبارزه با آن را آموزش داد. نمیتوان با این اندیشه کنار آمد که چون وضعیت مناسب نیست، پس کارى نمیتوان کرد. براى بیان دردها نمىبایست به انتظار آزادى و حکومت دموکراتیک ماند. این توجیه بىعملى است.
– مریم اشراقى خوشى زیر دلش زده است. به جاى اینکه در بهار جوانى گردش و تفریح کند، از دردهاى اجتماع عکاسى میکند. این عکسها البته در میان مردم بىدرد لندن خریدار دارد و اگزوتیک است ولى در این دیار هر روز یکى از اینها زیر دماغت سبز میشود. دیدن این عکسها مرا مکدر میکند و خوابهاى پریشان میبینم. چگونه میتوان در حکومتى که بسیارى از مسئولین معتادند، واقعاً و نه در حرف با اعتیاد مبارزه کرد؟ بسیارى از مسئولینى که خود معتادند شاید اشکالى در کسب و کار با مواد مخدر هم نبینند. تو اگر میخواهى سرت را به دیوار بتونى بکوبى، بکوب! چه اصرارى دارى که مرا با خود همراه کنى؟ دنبال کردن این راه هزینه و زندان دارد. در ایران فعالیت اجتماعى نداریم و همه راهها به رم ختم میشود. اینجا نیز آخر همه چیز به سیاست ودر انتها به رهبر ختم میشود. مثل همه حکومتهاى دیکتاتورى. حالا شما خیال دارید با چند NGO این حکومت را به چالش بگیرید، بفرمایید این گوى و این میدان.
– سازمانهاى غیر دولتى با دستور به وجود نمیآیند بلکه این نیاز است که آنها را به وجود میآورد. بسیارى از کسانى که خود معتاد بودند و یا بستگان معتاد داشتند، این نهادها را براى مبارزه با اعتیاد ایجاد کردند. بگذار همه راهها به رم و رهبر ختم شود. کسى نیست که از مسئولیت حکومت در عرض این سه دهه بى خبر باشد. مشکلات اجتماعى بزرگى به وسیله آدمهاى کوچکى که در قدرت بودند، ایجاد شده است. اما نمیبایست به خاطر حضور آنها دست از همه چیز شست و بىتفاوت نظارهگر غرق شدن بود. بسیارى اگر این گونه عمل کنند، تغییرات کمهزینه یا بىهزینه خواهد بود.کار NGO ها سرنگونى حکومتها نیست، پاسخگویى به نیازهاى اجتماعیست! تغییراتى که در بطن جامعه رخ خواهد داد بىتردید رو بنا را نیز متغیر خواهد کرد ولى هدف همانا پاسخگویى به یک نیاز است.
– اینها که میگویى شعار است. یک مشت حرف است. مردم براى حرکت به دورنما و امید احتیاج دارند. کو امید؟
– تو به دنبال امید نیستى، تو پیامبر میخواهى و کسى که با یک چو.بدست جادویى، کویر را گلستان کند وکسى که موسىوار مریدان را از رودخانه عبور دهد. موسى من و تو هستیم و معجزهاى فراتر از جمع توان تکتک ما نیست. ما اعجاز خود را نشناختهایم. ما توان خود را نشناختهایم. این جوان را ببین که با چه اراده و امیدى از چنگال اعتیاد رهیده است و اطلاعرسانى به جوانان در مورد اعتیاد کارش شده است. موسى من اوست.
– پس چگونه است که هر روز بیشتر و بیشتر میشوند؟ هر روز براى عبور از این خیابان در کنار پیادهروها باید مواظب باشى که لگدشان نکنى و رویشان نیافتى. زمستان دهها تن را میکشد ولى باز سال بعد بیشتر و بیشتر میشوند. باورم نمیشود که بتوان به آنها با توان اندک چند داوطلب کمکى کرد.فاجعه بزرگتر از این حرفهاست.
– به همین دلیل است که باید کارى کرد. آرى فاجعه بزرگتر از این حرفهاست. چاره کار سکوت و ندیدن نیست. چاره کار فریاد و اطلاعرسانى است. این صدا تنها نخواهد ماند و صداهاى دیگرى بدان خواهند پیوست. آهسته و پیوسته اگر گام برداریم، در این ره تنها نمىمانیم. داریوش اقبالى هنرمندى که ٢٠ سال با اعتیاد زندگى کرد امروز به مبارزه با آن برخاسته است. و دهها نجات یافته دیگر که با تشکیل NGO تلاشى شگرف را آغاز کردهاند.
– یعنى این شب را پایانى هست؟
– این شب را نیز پایانى هست.