لطفاً خودتان را معرفى کنید:
با یاد عزیز تمامى جانباختگان جنبش فداییان و همچنین به یاد گرامى تمامى کسانى که در مراحل مختلف حیات این جنبش به آن دل بسته و در راه آرمانهاى انسانى آن به هر طریقى کوشیده یا جانفشانى کرده اند و در حال حاضر در درون کشور یا در مهاجرت اجبارى هنوز نفسى میکشند و با تشکر از دعوت روزنامه کار براى باز گویى عوامل عمده اى که ٣۵ سال پیش مرا همچون هزاران جوان پاکدل مشتاق بهروزى و سعادت مردم به سوى حمایت از جنبشى که از سیاهکل آغاز شد سوق داد میکوشم به سوالات شما پاسخ گویم. من اصغر جیلو یکى از اعضاى سابق کمیته مرکزى سازمان (با نام سازمانى کریم) هستم. در آستانه شروع مبارزه چریکهاى فدایى در ١٣۴۹ عضو یک محفل سیاسى جوان بودم که به دنبال راهى براى تاثیرگذارى سیاسى در محیط پیرامون خود میگشت. این محفل بین سال هاى ١٣۵٣-١٣۵٠ درعین وجود ارتباطاتى چند کاناله از سوى سازمان با آن به کار گروهى مستقل خود ادامه داده و در سال ١٣۵٣ (یا اوایل ١٣۵۴) با بقایاى شاخه ضربه خورده تبریز ادغام شد. این گروه جدید حدود یکسال بعد مجدا به سازمان وصل شد، اما تا انقلاب در عین توسعه و گسترش خود تقریبا ساختار و امکاناتش دست نخورده و به دور از دستبرد ساواک باقى ماند.
میتوانید توضیح مختصرى در مورد نحوه جذب خود به مسایل سیاسى در آن سال ها بدهید؟
علاقمندى من به مسائل سیاسى به سالهاى ١٣۴٨- ١٣۴۷ به دوره دبیرستان بر میگردد. پیش زمینه هاى این تمایل داستانهاى تلخ وشیرین وقایع مربوط به اشغال ایران توسط متفقین در ١٣٢٠، حکومت فرقه دموکرات آذربایجان و سرکوبیهاى خونین بعد از آن، فعالیت هاى حزب توده ایران و دوران دکتر مصدق … بود که در شب نشینى هاى لذت بخش و طولانى ایام به شدت سرد فصول زمستان زنجان توسط پدرم و افراد دیگر فامیل که این وقایع را از نزدیک تجربه کرده بودند با جزئیات کامل بازگویى میشدند. در بعضى ایام روخوانى داستانهاى کور اوغلو از روى متن ترکى کتاب آن و …جایى را در این شب نشینی ها به خود اختصاص میداد.
روابط پیرامونى من و حوادث به گونه اى چرخیدند که من بالاخره خود را در شبکه اى از روابط نسبتا گسترده اى از محصلین، دانشجویان و معلمین جوانى یافتم که روحیات نیرومند عدالت خواهانه، باور به جامعه اى مبتنى بر روابط انسانى، احساسات منفى نسبت به حکومت پهلوى، آمریکا وانگلیس، نظر انتقادى و عدم اعتماد نسبت به نقش شوروى در تحولات ایران و سمپاتى نسبت به جنبشهاى ضد استعمارى و انقلاب کوبا و چین … و رفاقت مخلصانه، افراد متفاوت آنرا به هم پیوند میدادند. تقریبا همه افراد این محفل به اقشار متوسط-میانى و پایینى شهر تعلق داشته و کم یا بیش متاثر از جور روزمرهء برخى از ارگانهاى دولتى، تبعیض و بى عدالتى در امور روزانه و شرایط سخت معیشتى آنرمان بودند. به استنباط من این عوامل مستقل از انگیزه هاى روشنفکرانه نقش مهمى در تولید احساس همدلى و همراهى و پیوند مابین افراد این جمع ایفا میکردند.
میتوانید مختصر ا در مورد شرایط سیاسى موجود در آن سال ها در محیط خود توضیحى بدهید؟
در آن سالها ارگانهاى قهریه دولتى تسلط کاملى بر اوضاع کشور از جمله شهر ما داشتند. به تبع سیاست کلى حاکم بر کشور هیچ نوع تشکل سیاسى مستقل و غیر وابسته به حکومت اجاره تاسیس و فعالیت نداشت. روشنفکرانى که از منظر منافع عمومى کشور ومردم خواهان تاثیر گذارى بر سیاستهاى کلان کشور بودند، هیچ امکانى براى تشکل حزبى خود به طور آشکار و یا حتى نیمه علنى نداشتند. در چنین وضعى عده اى از روشنفکران کشور راه چنین تاثیرى را جذب در سیستم، (که حکومت هم آنرا تشویق میکرد) یافتندو عده وسیعترى که چنین راهى را رد کردند سر نوشتى جز حاشینه نشینى، زندان و یا تبعید پیدا نکردند.
فعالیت دشوار هنرمندان و نویسندگان مستقل متعلق به گرایشات گوناگون که در این دوره میکوشیدند با انتشار کتاب ها، فصل نامه و ماهنامه هاى مختلف و… تا حدى خلاء احزاب سیاسى مستقل را پر کنند، گرچه بسیار مغتنم بود اما تاثیرات آن در تربیت فکرى و سیاسى روشنفکران جوان کشور به خاطر سانسور شدید دولتى و پىگرد ساواک و… محدود و در مواردى کاملا موضعى وگذرا بودند.
بر بستر چنین مختصات کلى وضع سیاسى حاکم بر شهر ما بطور خلاصه چنین بود که، واژه سازمان امنیت نه تنها براى بخش بزرگى از مردم عادى شهر نامى آشنا اما رعب آور بود، حتى بخشى از روستاییانى که با شهر رفت وآمد داشتند میدانستند که وظیفه این اداره پى گردد ودستگیرى مخالفین حکومت سلطنتى وفعالین اعتراضات گاه و بیگاه محلى است.
اما اداره اى که به طور گسترده احساسات منفى اقشار وسیعى از مردم شهر را متوجه خود کرده بود شهربانى زنجان بود که مامورین آن حق وناحق با کوچکترین بهانه اى مزاحم مردم کوچه و بازار شده، و به طور مکرر آنان را مورد اهانت و ضرب وشتم قرار میدادند. پاسبان باش پادشاهى کن، جناب سروان باش هر چه خواهى کن با یک درجه تخفیف در شهر ما مصداق کامل داشت.
کمى در مورد تشکل هاى سیاسى یا مذهبى در شهر خود بگویید؟
احزاب حکومتى ایران نوین که گفته میشد متعلق به تکنوکراتها و سرمایه داران دربارى است و حزب مردم که شایع بود وابسته به ملاکین وابسته به شاه است هر دو داراى دفتر ودستک وفعالستهاى نمایشى در شهر ما بودند. برخى از دختران و پسران متمول ومدرن شهر جذب بخش جوانان حرب ایران نوین شده و از امکانات متعدد ورزشى و تفریحى که دیگران به آن دسترسى نداشتند برخوردار میشدند.
چندین تشکل مذهبى که فعالیتشان توسط ساواک و شهربانى کاملا تحمل میشد وجود داشتند. اولین آن انجمن ضد بهاییت یعنى حجتیه بود که تعدادى از جوانان را به خود جلب کرده و مشغول نهى اعضاى خود از دخالت در سیاست و مسایل سیاسى، شناسایى بهایى ها و وادار کردن آنان به ترک اجبارى دیار خود، عضوگیرى از افراد مستعد مذهبى و فراهم کردن شرایط آنگونه که پیروان آن باور داشتند براى ظهور امام زمان بود.
تشکل دیگر وابسته به مکارم شیرازى و بنام مکتب اسلام بود که طى جلسات علنى مرتبى تزکیه نفس و عمل به آموزشهاى دین اسلام و تشیع را درمان معضلات و مفاسد اجتماعى آنزمان معرفى میکرد. تعدادى از جوانان مذهبى شهر با شوق در این جلسات حضور مى یافتند.
اما با نفوذترین تشکل مذهبى شهر، تجمع پرآوازه عاشقان یا دیوانه گان؟ حسین بود که گر چه مراسم مختلف و تماشایى و پر جمعیت آن همیشه تحمل میشد اما سازماندهى مخفى و گسترده قمه زنى آن در روزهاى عاشورا و راه اندازى کاروانهاى قاچاقى اش براى زیارت قبر امام حسین در کربلا مورد حساسیت و گاه هجوم ارگانهاى انتظامى شهرقرار میگرفت. از میان جوانان هر سه تشکل فوق الذکر بعدها تعدادى به مجاهدین خلق پیوستند.
در این زمان یعنى ۴۷-۴۹ و حتى سالها بعد مطلقا نه نامى از آیت الله خمینى و نه نشان و اثرى از فعالیت مخفى یا بیرونى پیروان او در زنجان به چشم نخورد.
وضع روشنفکران چپ به چه ترتیبى بود؟
عمده ترین تجمع مستقل و غیر رسمى در این مقطع از یکسو عده اى اهل شعر و ادب و هنر بودند که روابط نزدیکى با افرادى از قبیل غلامحسین ساعدى داشتند و با برگزارى شبهاى شعر و اجراى نمایشنامه در روشنگرى فرهنگى آن دسته از جوانانى که به هر دلیلى از محافل مذهبى فوق الذکر گریزان بودند میکوشیدند، و از سوى دیگر محصلین ومعلمین جوانی که با محافل دانشجویان چپ در تهران و تبریز و احتمالا محفلى از معلمین چپ گراى تبریز و … روابطى به هم زده و در حال گسترش تدریجى و انسجام درونى صفوف خود بودند. دو بخش این تجمع داراى روابط حسنه و گرایشات کلى سیاسى حدودا مشابه بودند.
نشریاتى که در آن زمان به این محفل میرسید تا آنجا که خاطرم هست عبارت بودند از: اشعار مختلف شاعران شعر نو بخصوص نیما، شاملو و اخوان ثالث و…، نوشته هاى ساعدى و بهرنگى، آثارى از صادق هدایت، آل احمد و هزارخانى و…، مجلات نگین و سخن، هفته نامه هاى تهران مصور و فردوسى، آثار عدیده اى از انقلاب مشروطیت، آثار زیر میزى متعددى از ادبیات سوسیالستى و مبارزات رهایى بخش ملل دیگر و … گاه اثرى از لنین و مائو، دفاعیات خسرو روزبه و کتاب سیاه که خاطرات و بازجویى هاى زندانیان و دستگیر شدگان پشیمان حزب توده بوده و توسط دستگاه امنیتى نوین حکومت بعد از سرکوبى حزب منتشر شده بود و…. آثارى از نویسندگان و شعراى آذربایجان در آستانه انقلاب مشروطه به زبان ترکى و آثار موسیقى کلاسیک تولید شده در آذربایجان شوروى در شکل صفحه گرامافون و گاه نوار و…
وجه تمایز جمع شما با محافلى که ذکرش رفت در ارتباط با نوع نگاه آنها به معضلات اجتماعى-اقتصادى و سیاسى آن زمان چه بود؟
در ارتباط با محافلى که نظرات حکومتى را منعکس میکردند آنچه بطور عینى در پیرامون نزدیک ما در حال گسترش بود نه کاهش فقر و فلاکت اقتصادى ومشکلات اجتماعى مربوط به اقشار کم در آمد، بلکه گسترش مشکلات آنها از یک سو و فربه شدن سریع اقشار متمول جدیدى بود که به اعتبار وابستگى هاى سیا سى یا ادارى به مراکز سیاستگزار یا اجرایى حکومت شاه از اعتبارات و بودجه هاى دولتى بیشترین امتیازات اقتصادى و مالى را نصیب خود میساختند.
اصلاحات ارضى در روستاهاى زنجان به دلایل عدیده اى بخصوص نفوذ کم نظیر و گسترده خانواده ذوالفقاریها و خصوصا سلطان محمود خان که در عمل پادشاه واقعى منطقه بوده و به خاطر نقش تعیین کننده اش ابتدا در متوقف کردن پیشروى فرقه دموکرات و سپس سرکوب و قلع وقمع بیرحمانه آن در منطقه خمسه آنزمان زنجان، مورد حمایت ویزه دربار بود و همچنین سوء استفاده هاى وسیعى که از بودجه ها و اعتبارات ناکافى مربوط به اصلاحات ارضى در حمایت از دهقانان، توسط روساى ادارات و مالکین بزرگ صورت میگرفت، دستاوردى محسوس و قابل عرضه در بهبود وضع اقتصادى روستا و به تبع آن در شهر زنجان نداشت.
فقدان هر نوع آزادى براى بیان نظر مخالف و قدغن بودن انتقاد از نابسامانى ها و مشکلات موجود و بگیر و ببندهاى سازمان امنیت هم که جاى خود داشت. هیچ برنامه آلترناتیو رفرمیستى دیگرى هم که توسط یک نیروى اپوزیسیون غیر حکومتى در سطح کشور ارایه شده و راه کم دردترى را در امر توسعه سیاسى و اقتصادى کشور مطرح سازد و از رادیکالیسم فراینده نیروهاى جوان روشنفکرى تا حدى ممانعت کند، اصولا یا مطرح نبود و اگر هم بود یا در سانسورخانه ها بود یا در صندوق خانه هاى طراحان آنها قایم شده بود. در چنین وضعى ما صف خودرا از صف سیستم حاکم جدا میدانستیم و هیچ اعتمادى به برنامه ها و وعده هاى آن نداشیم.
وجه ممیره اصلى ما با تشکلهاى مذهبى در این بود که بر عکس آنها، ما نگرشى مطلقا عقلانى-زمینى و خلاف آموزه هاى مذهبى به مناسبات کلى حاکم بر پیرامون خود داشته و رفع مشکلات و نابرابرى هاى گوناگون اجتماعى-اقتصادى در کشور را با تغییر این مناسبات در جهت الگوهاى مساوات طلبانه و اصطلاحا سوسیالیستى ممکن میدانستیم. از سوى دیگر انسان ایرانى و تامین شرایط رهایى او از فقر وعقب ماندگى و نابرابرى با تاکید بر نقش فائقه و مشارکت اکثریت زحمتکش کشور در اداره امور بر احساس و اندیشه ما غلبه داشت و تلاش در این جهات را هم نه براى رسیدن به چیزى براى شخص خود در این دنیا وِ یا آخرت انجام نمیدادیم.
مخالفت در اشکال مختلف با سنت گرایى، خرافه پرستى و آموزشهاى متجر دینى و کوشش براى روشنگرى فکرى-فرهنگى در محیط پیرامون توسط برخى از افراد محفل ما بیش از اینکه حساسیت ساواک را برانگیرد در شبکه گسترده بشقابهاى رادار محافل مذهبى فوق ردیابى وکشف میگردید و القاب بهائیگرى، بى خدایان کمونیست، طرفداران بى بند و بارى جنسى و… را در سطح وسیعى نصیب آنان میساخت…
شاید اکنون بعد از گذشت بیش از ٣۵ سال از شرایط مورد اشاره، بعضى با استناد برگرایشات ضد سرمایه دارى و ضد غربى جنببش چپ در این دوره و در پرتو واقعیت شکست الگوهاى سوسیالستى بگویند که این جنبش اساسا نگاه به گذشته داشته و از این نظر تفاوت ماهوى با جنبشى که انقلاب اسلامى در کشور را هدف قرار داده بود نداشته است. به گمان من این چنیین داورى اى دچار همان اشتباهى است که خود به آن ایراد میگیرد.
اولا جنبش فدائیان هیچ وقت بر قرارى سوسیالیسم را در دستور بلا فصل فرداى تحول قدرت دولتى در نظر نداشته است. ثانیا گرایشات ضد سرمایه دارى این جنبش متوجه سرمایه دارى به اصطلاح آنرمان ملى نبوده است. ثالثا آن نوع توسعه سرمایه دارى که ما در ایران شاهدش بودیم بجاى هدایت ایران به سوى سعادت، رفاه بیشتر، مدرنیته و دموکراسى باعث بیرون آمدن دیو تحجر و عقب ماندگى و پس روى از بطرى شیشه اى جادو شد و سرمایه دارى غرب هم نه تنها یکى از مناطق مهم نفوذ خود را از دست داد بلکه اکنون به هیچ وجه نمیداند به چه ترتیبى و معلوم هم نیست اگر بداند بچه قیمتى بتواند این هیولا را که چندین همزاد دیگر هم در منطقه پیدا کرده دوباره به درون بطرى اش بر گرداند و…
آیا احزابى از قبیل نهضت آزادى و حزب توده فعالیتى داشتند؟
حافظه من مطلقا هیچ نشانه اى حتى جزیى از فعالیت این دو جریان در آندوره را در شهر ما ثبت نکرده است. قطعا کسانى وابسته به این دو جریان در شهر ما وجود داشته اند اما فعالیت؟ ابدا.
محفل شما چه وضعى در آستانه سیاهکل داشت و چه سر نوشت بعد از آن پیدا کرد؟
در سالهاى ١٣۴۹-١٣۴٨ دو حادثه این محفل را به شدت تکان داد. باید همین جا بگوییم که تغذیه کنندگان اصلى بخش عمده این محفل در تبریز و تهران مستقر بودند. تاثیر تبریز تا دستگیرى دوست بزرگوارى که دانشجوى دانشگاه تبریز بود بیشتر از تهران بود. مرگ صمد بهرنگى و دستگیرى گروه فلسطین با دفاعیات ناصر کاخساز و خصوصا شکرالله پاک نژاد روحیات بخشى از ما را بیش از پیش بر علیه حکومت منقلب و به یک دیگر نزدیک ساخت. با ابتکار دوستان مستقر در تبریز و تهران چندین برنامه نسبتا طولانى راه پیمایى که آن روزها در محافل چپ به منظور متشکل کردن جوانان، خودسازى و یا شناسایى مناطق، در حال گسترش بود ترتیب داده شد.
یکى از این برنامه ها یک برنامه راه پیمایى طاقت فرسا به منطقه کوهستانى-جنگلى طارم با تکیه بر اطلاعات بومى روابط قومى من بود که هنوز هم با جزییاتش در خاطرم زنده مانده است. من در این زمان ١٨ سال بیشتر نداشتم و حقیقتا به لحاظ فهم و شعور سیاسى جز یک تصور بسیار مبهم وبه غایت ناقص از مسیرى که براى جذب مردم به مبارزه براى استقرار سیستمى عادلانه تر در کشور باید طى میشد نداشتم.
در نگاه من این راه معجونى عجیب از همه راههاى ممکن؛ از کار آگاه گرانه تا ایجاد اتحادیه هاى مخفى براى راه اندازى اعتصابات کارگرى و دانشجویى، تظاهرات توده اى تا قیام سراسرى و یا مبارزات مسلحانه طولانى روستاییان و… را شامل میشد. بنابراین شرکت در عملى کردن هر نوع ابتکار و پیشنهادى که در مثال هاى فوق الذکر میگنجید مورد پذیرش من بود. من تصور میکنم این نوع فکر و روانشناسى در مورد بسیارى از جوانان مبارز همدوره من صادق بوده است. با دستگیرى دوست مستقر در تبریز از اعضاى ارشد محفل، در ارتباط با گروهى که به آرمان خلق مشهور شد کانال تغذیه وراهنمایى ما به روابط مستقر در تهران متکى گردید .
خبر شروع حرکت مسلحانه در سیاهکل با چاپ خبر کوتاه اعدام ١۵ نفر در ٢۶ اسفند ١٣۴۹در روزنامه کیهان موجى از خشم، غلیان احساسات انقلابى و بیم وامید را در محافل گسترده خود جوش یا از پیش سازمان یافته جوانى که در آستانه حادثه سیاهکل در اغلب شهرهاى عمده کشور خصوصا در دانشگاه هاى تهران و تبریز وجود داشتند، به حرکت در آورد. خلاء سیاسى ناشى از فقدان احزاب اپوزیسیون رسمى و سراسرى کشور ناگهان پر شده بود.
خبر ترور فرسیو (دادستان دادگاه نظامى چریکهاى فدایى اعدام شده) در فروردین ١٣۵٠ (به فاصله کوتاهى بعد از اعدام مبارزین سیاهکل) ضربه اى کارى تر از شروع مبارزه در سیاهکل بر اتوریته سیاسى حکومت شاه وارد کرد و پر شدن این خلاء سیاسى را که با انتشار اولین اعلامیه تاسیس چریکهاى فدایى توام شد قطعیت بخشید. جنبش دانشجویى در سطح کشور و در راس آن دانشجویان دانشگاه تهران با شعارهاى تند مرگ بر شاه و فرسیو مرگت مبارک و… به استقبال حرکتى شتافتندکه میرفت تا براى حداقل پنج سال بعد (منظور تا سال ١٣۵۴-١٣۵۵ است) و تا معلوم شدن میزان سود و زیان و درجه ثمربخشى آن در تضعیف پایه هاى استبداد حرف آخر را در ایوزیسیون ضددیکتاتورى-ضد سلطنتى در ایران بزند.
محفلى که من به آن تعلق داشتم تحت تاثیر مستقیم حرکت جدید رادیکالیزه گردیده، بعضى از آن کناره گرفته (به دلیل عدم پذیرش خط مشى مسلحانه) و نیروهاى جوان جدیدى به آن پیوستند. براى این محفل دیگر مسئله چه باید کرد اساسا حل شده بود. کار گروهى مطلقا مخفى مستقل با الهام از الگوى پیش رو و پى گیرى سرنخهاى ارتباطى با چریکهاى فدا یى به امرى تاخیر ناپذیز بدل شده بود و…
تصور میکنم به نکات مورد نظر شما پاسخ داده باشم.
تا فرصتى دیگر .
موفق باشید. ١۹ بهمن ١٣٨۴