سرمایه داری تاریخا برای نجات خود از گرداب بحران ها و جلوگیری از پیشرفت روندهائی که نامطلوب می داند، سعی کرده است که با تمرکز روی منتقدین نظام سرمایه داری به ویژه مارکسیست ها و هم چنین سیاست جذب جنبش ها در خود از بحران های خویش عبورکند. کارل پوپر در کتاب جامعه باز و دشمنانش به طورمبسوط به این که چگونه سرمایه داری با درنگ بر نقد مارکس از سرمایه توانست از بحران های بزرگ و چه بسا نابودکننده قرن نوزدهم و بیستم عبورکند پرداخته است.
او البته بیش از حد به خصلت بازبودن جامعه سرمایه داری و توان جذب اندیشه های مخالف در خودش باورداشته و مدعی است که سرمایه داری تا مادامی که چنان باشد بدیلی نخواهد داشت. گرچه درهمان نوشته خود وی هم می توان رفتارهائی از سرمایه داری را ملاحظه کرد که در تناقض با آن ادعاست و حتی در مغایرت با اصل ابطال پذیری خود وی به دلیل تصویرآرمانی دادن به سرمایه داری است. با این همه در این که سرمایه داری از انتقادهای مخالفان سرمایه به ویژه مارکسیست ها برای ایمن سازی سیستم بهره گرفته و می گیرند تردیدی نیست. در همین رابطه او صراحتا می گوید اگر سرمایه داری همان گونه که مارکس توصیف می کند باقی مانده بود، پیش بینی های مارکس در مورد نابودی آن متحقق می شد. او تصدیق می کند که آن سرمایه داری قرن نوزدهمی که مارکس بخوبی توصیفش کرده قابل دوام نبود. از آن پس سرمایه داری با انباشت تجربه جذب نظریات مخالف و جنبش ها در سیستم، درس های بزرگ تری آموخته و توانسته است بسیاری از بحران های بزرگ را کنترل کرده و پشت سربگذارد. و این البته به معنی آن نیست که گویا برای همیشه در برابرسرمایه جاده ای باز و بی مانع برای تاخت و تازآن گشوده شده است. برعکس با گذشت زمان و اشغال بسیاری از حوزه های زندگی توسط سرمایه و فرایندکالائی کردن همه امور، با نوعی قانون انتروپی ناشی از کهولت سرمایه و سوزاندن ظرفیت ها و افزایش آسیب پذیری و از دست دادن سرزندگی مواجهیم که بحث آن خارج از حوصله این نوشته کوتاه است. توماس پیکتی هم در کتاب سرمایه داری قرن و بیست ویکم به بحران های سرمایه داری در این قرن پرداخته و نسبت به تمرکزبیش از اندازه سرمایه ها و افزایش نابرابری ها در توزیع ثروهای اجتماعی هشدارداده و با شکافتن علل آن (تفاوت نرخ سود و نرخ رشداقتصادی) اندرزهای متعددی به سرمایه داران داده است. و اکنون نیز ملاحظه می کنیم که به شکل عجیبی یک اقتصادادن برجسته دیگرفرانسوی (چپ و سوسیال دموکرات) این بار اما بشکلی مستقیم تر و سرراست تر توسط نهادهای مالی و بانک مرکزی و صاحبان سرمایه و بنگاه های بزرگ اقتصادی موردارج و ستایش قرار می گیرد! سخنرانان این کنفرانس که همان بانکداران و کلان سرمایه داران و کارشناسان اقتصادی باشند، مسیرهای پیشنهادی “میشل آگلیئتا” را راه حل آسیب های نظام سرمایه داری معاصرمعرفی کرده اند!
میشل آگلیئتا نیز چون توماس پیکتی بر نابرابری و تمرکزثروت و نیز رابطه آن با بحران محیط زیست و تسلط بر منابع و ثروت های عمومی به عنوان بزرگترین خطری که نظام را تهدید می کند تمرکزکرده است. او با انتقاد به شیوه انباشت ارزش برپایه بازاربورس و سهام که اساسا تحت کنترل سرمایه داران است، آن را منشاء این نابرابری های سترگ روبەافزایش و عامل اصلی بحران ها می داند و حتی بر این نظراست که سرمایه داری با چنین شیوه انباشتی از ارزش به بن بست رسیده و خود گورکن خویش خواهد بود!. بطورکلی این نوع اقتصاددانان باصطلاح چپ با نگاه درون سیستمی خود منشاءاصلی را انحراف سرمایه داری می دانند نه سرشت استثمارگرانه و جهان خوارانه و درون ماندگارخودسرمایه داری، و از آن جا که عموما بحران ها را یک جانبه هم فرموله می کنند و قائل به اصلاح سرمایه داری هستند، پبشنهادهائی برای آسیب زدائی از سرمایه داری هم اکنون موجود می دهند که عملا راه حل هایشان هم روی کاغذ می ماند. همانطور که آکسفام سال هاست که در مجمع سالانه سرمایه داران- داووس- این نوع پیشنهادات مشفقانه می دهد، بدون آن که گوش شنوائی برای آن پیداکند. پیشنهادبستن مالیات جهانی برای سرمایه داران توسط پیکتی هم برای ممانعت از گریزسرمایه داران به بهشت های معاف ار مالیات نیز گوش شنوائی نیافته است. یا چنان که هم اکنون عروج ترامپ به یک معنا فازتعرض نوینی از سرمایه داری هار و نئولیبرال است، با کاهش شدید مالیات سرمایه داران، بر ابعاد نجومی نابرابری و تمرکزثروت در دستان اقلیتی بسیار کوچک می افزاید و هم چنین موجب می شود که سایر بخش ها و بلوک های نظام سرمایه داری نیز برای آن که از رقابت در تصاحب غنائم سرمایه و از بازار عقب نمانند در همین عرصه هم به رقابت با آمریکا به پردازند. سرمایه داری جهانی شده که هم چون ظروف مرتبطه به وصل اند، در برابرتعرض یکی از مهم ترین قطب های آن به دست آوردهای تاکنونی جوامع انسانی، مسیرمنزه طلبانه در پیش نخواهند گرفت.
در همین حال باید اضافه کرد آن چه که باعث می شود این نظریه پردازان به دام دوگانه توهم سرمایه داری هم اکنون موجود منحرف و بدخیم از یکسو، و اتوپی سرمایه داری خالی از انحراف خوش خیمی که گویا ذاتا مبرا و منزه طلب است بیفتند، آن است که آن عامل اصلی را که موجب می شود سرمایه داری تعینات گوناگون و خصائص عرضی بخود بگیرد را، بخود سرمایه داری منتسب می کنند و برهمین قیاس به انواع سرمایه داری های ممکن اعم از خوب و میانه و بد قائل می شوند. چنان که چندین قرن پیش جان لاک به عنوان بنیان گذار لیبرالیسم براین نظر بود که هرکس باید به اندازه نیاز واقعی خود و نه بیش از آن از طبیعت بهره بگیرد و در تصورش هم ابعاد نجومی و سرگیجه آورانباشت کنونی ثروت در نزد عده ای اندک نمی گنجید. آن چه که سرمایه داری را به این یا آن شکل متعین ساخته و خصائص معینی به آن می دهد، همانا درجه توانائی آن و فشارجامعه و جنبش ها و تحمیل برخی اصلاحات به آن و کلا شرایطی است که سرمایه داری در آن قرارمی گیرد و به اصطلاح دست و پایش را در پوست گردو می گذارد. با این همه به محض آن که توازن نیرو به سود سرمایه دگرگون شود و فرصت را مناسب بیاید بلافاصله از لاک «منزه طلبانه» خود بیرون جسته و به تاخت و تازبیرحمانه ای در همه اموزندگی و کائنات می پردازد. چنان که امروزه در قرن بیست و یکم در هیبت هیولائی چون ترامپ و امثال وی ظهور می کند که از اساس منکربحران وخیم محیط زیست می شود و یا بر دست آوردهای تاکنونی خط بطلان کشیده و حتی به اصل وصول مالیات از کلان سرمایه داران تعرض نموده و به همین ترتیب بر دیگرحوزه ها. بنابراین اگر سرمایه با پویش ذاتی اش برای استثمار و سوداندوزی و گسترش مداوم بازارمصرف و رقابت و جنگ افروزی در نظرگرفته شود اگر یک لحظه به حال خود ول شود و جوامع نتوانند کنترل لازم را برآن داشته باشد، همان گونه که اکنون چنین است، با وضوحی که امروز خود را به نمایش می گذارد در هرزمان دیگری نیز می توانست به نمایش بگذارد.
واقعیت آن است که سرمایه داری اکنون با سه ابر بحران ساختاری و بهم تنیده شده دست بگریبان است که هیچگاه تا این حدگسترده و درهم تنیده نبوده اند: نابرابری و تمرکزپرشتاب ثروت جهان در دستان اقلیتی کوچک و بحران فزاینده زیست محیطی و بحران دموکراسی که بیانگر رابطه انسان با انسان در عرصه تولیدی و عرصه قدرت (سیاسی) و با محیط زیست هستند. در حقیقت اقتصاددانان فوق هیچگاه اهرمی برای پیشبرداصلاحات پیشنهادی خود در چنته نداشته اند. آن ها چه پیکتی و چه میشل آگیئتا و سایرین نهایتا به توصیه بسنده می کنند و به دولت ها و نهادهای مالی برای پیشبردآن ها دخیل می بندند و حال آن که اساسا خوددولت ها و این نهادها مسبب وضعیت کنونی هستند. دولت ها تقریبا بطوریک جانبه تحت نفوذفائقه سرمایه داران قرارگرفته اند و به ابزارپیشبردمنافع آن ها تبدیل شده اند. آن ها خود، دولت هستند و دولت تشکیل می دهند و پارلمان ها هم اگر حتی بخواهند هیچ کاری از دستشان بر نمی آید و شیربی یال و دم و اشکم شده اند. اساسا«صنعت انتخابات» بخشی لاینفک از صنعت واقعی شده است و هزینه های گزینش سیاستمداران را بازار تأمین می کند. از همین رو برخلاف گذشته ها، اهرم پیشبردی در بالا، مثلا پس از جنگ دوم دیگر وجودخارجی ندارد. اگر آن موقع سوسیال دموکرات ها در دولت با برنامه های خود و با داشتن قدرت نسبی چانه زنی می توانستند حضور یابند، اکنون اما فاقدبرنامه ای از خود و قدرت چانه زنی هستند و بلافاصله پس از کسب قدرت با پشت گوش انداختن وعده های انتخاباتی، به ابزارپیشبردسیاست های سرمایه داران تبدیل می شوند به سرعت هم در جامعه بی اعتبار می شوند. باین ترتیب سرنوشت سوسیال دموکرات ها در همه جا تراژیک شده است. در یونان خیال ترویکا از اعتراضات و ناآرامی های یونان که سال ها موی دماغ آن ها بود پس از جذب سیریزا به سیستم بالکل آسوده شد. در اسپانیا هم به شکل دیگری همین طورشده است… در آمریکای لاتین هم دوره این نوع چپ های معطوف به قدرت و بعضا مدعی سوسیالیسم قرن بیست و یکمی سپری شده است. در چنین شرایطی تنها اهرم های مؤثر همانا آن جنبش های اعتراضی هستند که در بیرون از سیستم بمانند و عمل کنند و حاضرنباشند خود را به سازوکارسیستم تبدیل کنند. و این البته مسیردیگری است که با رویکرد نجات اصل سرمایه داری و توهم ایجاد سرمایه داری کمتر بی آزار و مهاجم به زندگی مباینت دارد.
*- تجلیل بانک مرکزی فرانسه از اقتصاددان مارکسیست فرانسوی
http://taghi-roozbeh.blogspot.com/2018/06/blog-post.html#more