شهریور امسال به رسم هر سال این ۱۹ سال پر درد و غم، بعد از تابستان خونین ۶۷، مادران و پدران، همسران، دختران و پسران، خواهران و برادران کشته شدهگان، به همراه دوستان و یارانشان در خاوران، جمع شدند. از۲۴ سال پیش (۱۳۶۰) خاوران۱، را گوری کردند برای دگر اندیشان لاییک و سکولار و چاله دانی برای دفن حقایق! آنجا از جمله یکی از مکانهایی است که مبارزان راه ازادی تابستان ۶۷، را در گورهای جمی بی نام و نشان دفن، و سپس آن خاک غریب غم گرفته را بارها بارها توسط بولدزرهای پاسداران (در سال ۱۳۶۷) زیر رو نمودند.
از همان تابستان سال ۱۳۶۷ خاوران این بیابان بی درخت و خاک و خشک، شد خانه مادران. گویی آنها در پیوند با فرزند، روح و جسم شان را در ان دشت خشک میکارند تا حقیقت بارور شود. آنها هنوز داغ را آتشین بر دل دارند آنها که فرزندانشان را اعدام نمودند، بی آنکه به آنها اجازه وداع دهند! بی آنکه نشانی از جای دفن عزیزانشان را بگویند، آنها که به اجبار سالیان بغض را در گلو خفه کردند و همچنان پیگیر حفایق گور فرزندانند. پیگیر این حق انسانی که نام و نشان عزیزانشان، در لوحی روی دیوارهای خاوران جای دهند و آن مکان برای همیشه، باقی بماند و به گلزاری تبدیل شود با نام و نشان این عزیزان.
بعد از کشتار ۶۷، در پائیز، ساک فرزند را دادند دستشان – مادران و همسران، به جای فرزند و همسر برومند شان. گفتند:
سکولارند و بی دین. ملحدند، در خاک هم جایشان نیست. سپس مادران و زنان و کودکان محروم از پدر، تهدید شدند، که سکوت اختیار کنید، وگرنه …..
حکایت، ترس بود و بالهای مرگ. اما در آن هنگامه هر مادر و همسری کوشید، به فراخور، شمع روشن خانه و پرتو افکن بر تاریکی باشد. از همان فردای فاجعه که ساکها به عنوان سند مرگ عزیزان، رسید دست مادران، خانه مادر فروغ، در خیابان پاستور، خانه مراسم عزیزان از دست رفته شد. آن روزها او شد مادر همه. مادر فروغ در اعماق ظلمات، شعلهای شد و به کمک همگان آمد تا حقایق فراموش نگردند.
پیش از تابستان شوم نیز در پشت در زندانها او به مادران روحیه و امید میداد. کمک نمود تا بازماندگان بتوانند به روال عادی زندگی ادامه دهند. او داغدار همه شقایقها بود.
مادر فروغ، مادر انوشیروان لطفی، در ۶ خرداد ۶۷ یعنی قبل از شروع کشتار دست جمعی ۱۳۶۷، خبر اعدام پسرش را از بیبیسی شنید: “راهی خاوران شدم، با دست خاکها را کنار زدم، خاک را شکافتم پیراهن چهارخانه تن پسرم بود دیگر نمیخواستم بیشتر از این ببینم”.
در چلهی انوش خاوران لخت و بیگل و گیاه، خاوران ویرانتری بود. همه مادرانی که آنجا آمده بودند، به چشم خویش دیدند: تکههای لباس، دست و پاهای بیرون زده از خاک، کانالهای برآمده از اجساد، موی سیاه پسری جوان و موی سپید زنی در روی خاک. مادران هر روز جا به جایی خاک و شیارها و کانالها خاوران را میدیدند. با دست خاکها را کنار میزدند و اجساد عزیزانشان را هفت و هشت تایی رویهم در این کانال و آن کانال دیدند.
در آغاز سال ۱۳۵۰ فروغ تاجبخش هنوز زن بسیار جوانی است که در جستجوی انوش نوزده ساله اش پشت در زندانهای قزل قلعه، قزل الحصار، قصر، کمته مشرک اوین سرگردان میگردد تا اینکه انوش سرانجام پس از یک سال آزاد شد. دو باره ۳ سال بعد پسر را گرفتند. به اعدام محکوم اش کردند. اما بالاخره ابد میگیرد، زنده باز میگردد.
مادر بعد از انقلاب در خرداد ۱۳۶۲ دوباره پشت در زندانها، قزل حصار، قصر، کمیته مشترک اوین، گوهردشت سرگردان دنبال پسر است. این بار بعد از سه سال در حالیکه پسر دیگر از شکنجه له و لورده شده، ملاقات میکند…
با همه این احوال امروز صدای شاد و امیدوار مادر است که میگوید: از آن زندانها، قزل قلعه را میدان تره بار کردند کمیته مشترک را موزه و مجسمه صفرخان را آنجا گذاشتند. و قصر را بستند. اما هنوز گوهردشت و اوین باز است و هنوز زندان میسازند. او در نکوهش از خشونت، زبان به شکایت میپردازد، خوب اینهمه اعدام برای چه بود؟ شکنجه و زندان چرا؟ اگر بچههای ما زنده بودند اینهمه آدمهای خوب، دکتر مهندسهای خوب برای ایران زنده بودند اما انگار…
او تنها مادر انوش نیست. دختران از زندان آمدهاش را با آغوش باز میپذیرد. آنهایی که پناهی نداشتند خانه مادر خانهشان شد. با مادر فروغ به دیدار مادر سهیلا میرویم. با مادر به دیدار مینا، افسر، اعظم و سکینه و … میرویم. مادر ستون فقرات، نقطه امید و اتکا همه میشود. نوروز هر سال به یاد همهی بازماندگان و فرزندان قربانیان است. پیامش برای این سوی مرز که: “کودکان بازمانده گان، چشم براه نوازشند.”
با جدیت چارهجوی معیشت زنان جوانی بود که با دو سه بچه دنبال لقمه نان بودند. آیا مادر مسئولیتی در قبال آن رفتهگان و این ماندگان به دوش داشت؟ مادر فروغ میتوانست بعد از شهادت پسرش، مادری سه فرزند دیگرش را کند. اما در این بیست سال بی چشم داشتی، سایه مهرش بر سر همه بازماندگان جدا از مرزهای فکری و سیاسی، گسترده بود. اونه فقط با مادران بلکه با همسران جوان قربنیان و فرزندانشان نیز رابطه ویژهای داشت. علیرغم تفاوت سن، مسایل و مشکلات زنان جوان را درک میکرد که بار زندگی خود و فرزند را به تنهایی بر دوش میکشیدند. او با آنها همدلی و همفکری بسیار داشت. بیش از هر حزب و سازمان و هر رهبر و رهبرانی در فکر این بود: آنها که ماندهاند چگونه باید گذران زندگی کنند.
بعد از اعدامها، مادر فروغ همه جا، با پیراهنی سفید که نشان صلح و مبارزه اش برای آیندگان بود، میگفت ما باید شاد باشیم غم ما، آنها را خوشحال میکند. نوروز هر سال مادر بزرگ همه بچههایی میشد که پدرشان را در فاجعه ۶۷ از دست داده بودند. برایشان هدیه کوچکی تهیه میکرد و به آنها عیدی میداد. با کمک مادر محسنی، یار و یاورش از سالهای دور در پشت در زندانها، در این سوی مرز، کمکرسان این کودکان شد. اگر چه این کمکها اندک و ناچیز بودند…
مادر فروغ از سالهای ۱۳۵۰ پشت در زندانها مادر فروغ شد. اسمش را “تهرانی” به هنگام محاکمه در بعد از انقلاب به زبان آورد و از او بخاطر شکنجههایی که به پسرش روا داشته بود طلب بخشش کرد. مادری که همین چندی پیش کنار ناصر زرافشان در خاوران، عکسش را این سوی مرز دیدیم… وقتی دختر و پسرش در دیاری دور ازش میپرسند: مادر برای چه نمیآیی و به ما سر نمیزنی؟ میگوید: برخی مادران و دختران رفتهاند سفر، و برخی دیگر سفر دائمی. خاوران تنها میماند مادران که هرساله مراسم عزیزانشان را زنده میکنند غصه میخورند، خاوران تنها میماند.
از جمله مادران همراه او در این سالها که امروز دیگر در بینشان نیست مادرحکمت جو بود، که پسرش را در دوره پهلوی از دست داده بود. او در هر مراسمی حضور داشت با شعر خوانی و طنز و تنبکی که داشت تلاش میکرد آن فضای غمبار مراسمها را شاد سازند.
در زندانها، داغ و درفش تازیانه، در بیرون گورهای دستجمعی. این مادران بودند که از درون آن همه غم و درد، دوباره جوانه زندگی را بارور کردند. بی شک بی کمک و یاری مادران دیگر، این راه دشوار طی نمیشد. اما مادر فروغ و خانهاش، خانه جرات و مهر خانه همه مادرانی شد که فرزندشان در خاوران دفن شده بودند: مادر شریفی، مادر صادقی، مادر آبکناریها، مادر بهکیشها، مادر ریاحیها، مادر منوچهر سرحدیزاده، مادر زکیپور، خانم امام….. همه یاران مادر در این سالها بودند.
مادران و همسران قربانیان فاجعه، تک نک شان در هر کجای دنیا که هستند علیرغم دشواریها، یاد عزیزانشان را با یادبودها و گفتن و نوشتنها زنده نگاه داشتند. آنها با زنده کردن نام انسانهای شریفی که برای آزادی و عدالت جان باختند، کمک نمودند که حقایق فراموش نشود. مادران و همسران قربانیان ۶۷، در اعماق ظلمات، شعلههایی شدند که تاریخ یک دههی تلخ و ننگین را روشن کردند. آنها سمبل مبارزه علیه اعدام، علیه خشونت، سمبل آزادی و رهایی و دمکراسی برای فردا هستند.
کتاب مادر ماکسیم گورکی را در کودکی خوانده و شیفته نقش پاول شده بودم. نقش مادر را در کتاب فراموش کردم. اما مادر ما، مادر فروغ، یاور و پناه همه، نقشاش در کتابی که نمیدانم نویسندهاش چه کسی خواهد شد در روح و ذهن همه باقی خواهد ماند.
————
۱- خاوران، را حکومتیان “لعنت آباد” نام نهادند و مادران آنجا را “بهشت خاوران” خواندند.
*عکش از بیژن منشی