مدتها بود که فرجام سیر چرخش نظری اعضا وابسته به گرایش موجود در ادوار گوناگون سازمان فدائیان خلق ایران (اکثریت) را مورد پژوهش قرار داده بودم تا میزان تاثیر فعالیت و کنش سیاسی آنها بر رویدادها را اندازه گیری کنم. در این رابطه ارزیابی وضعیت گرایش چپ سازمان را متقدم بر دیگر گرایشات آن دانستم، گرایشی که تا کنگره ششم همراه سازمان آمده بود و به شمول رفقا مجید عبدالرحیم پور، بهزاد کریمی و فریدون احمدی عرض اندام می کرد که سه ضلعی گرایش چپ سازمان را تشکیل داده بودند و هر یک ضلعی از اضلاع بودند که با اندکی اغماض به سهم خویش در دورکردن سازمان از نقش هژمونیک با هدف فروپاشی آن نقش داشتند.
در تثلیث گرایش چپ سازمان، نخستین گریز یا چرخش نظری از ناحیه فریدون احمدی شکل گرفت، وی که عنصر نه چندان سرشناسی بود، ابتدا از گرایش چپ برائت جست تا به راست نشیند و به جرگه مشتاقان اتحاد با مشروطه طلبان پهلویستی پیوست تا جایی که عنصری از ساختار اتحاد برای دمکراسی در ایران شد، ساختاری که محصول مشترک این عنصر چپ شرمگین و شهریار آهی مثلا مشاور سابق رضا پهلوی بود که متاسفانه یا خوشبختانه بعد از برگزاری چند نشست مخفی و آشکار از استکهلم تا بروکسل و پراگ، نتوانست همگرایی نیروهای اپوزیسیون ایرانی را قوام بخشد و نیمه تعطیل شد.
گریز دوم این بار توسط رفیق بهزاد کریمی شد که بدون توجه به تجربه فریدون احمدی، لیکن با احتیاط تر بر طبل اتحاد یا ائتلاف جمهوریخواهان سکولار و دمکرات با رضا پهلوی می کوبید که غیر قابل تصور بود، بە هر ترتیب عنصر شناخته تر شده گرایش چپ، یعنی بهزاد کریمی از فرجام ائتلاف بی حاصل احمدی – آهی درس نمی گیرد و موقعیت ساختار ائتلافی را که به سطح ساختاری موسمی تنزل یافته است را نمی بیند و در صدد تجربه مجدد برمی آید در حالی که می داند تجربه را تجربه کردن خطاست.
رفیق بهزاد کریمی که تا زمانی نه چندان دور از اهالی گرایش چپ سازمان بود، سلسله مقالاتی در باره ائتلاف بین جمهوریخواهان سکولار و مشروطه سلطنتی را منتشر می کند که گرچه صراحت لهجه فریدون احمدی در پیوستن به صف رضا پهلوی مخلوع السلطنه را ندارد، اما تمایل مرددانه اش به ائتلاف با رضا پهلوی امید به رجعت ایشان به مواضع گذشته را جان می بخشد که گویا حکم ساختن خانه بر روی آب دارد.
برای نقد نظر از نوشتجات *۲ ایشان وام گرفتم تا نقد نگاه این شاخص گرایش چپ فدائیان و عضو حزب چپ – فدائیان خلق – به دور از ذهنی گری باشد، در فرصت کنونی از میان نقطه نظرات گوناگون او، تنها به نگاهش در حوزه ائتلاف با مشروطه سلطنتی می پردازم، نگاهی که مدل سلطنت رضا پهلوی شاهزاده مخلوع را مشروطه می پندارد و در راستای حقنه کردن پنداره های خود تلاش می کند.
شک نباید کرد که رضا پهلوی چرخش تازه و جدیدی انجام نداده، بلکه چرخشی تاکتیکی آغاز کرده و در چارچوب استراتژی گذشته یا احیا سلطنت منسوخ حرکت می کند. اینکه رضا پهلوی حرف های نو و دمکراتیک زده و از جمهوریت دفاع کرده و سلطنت موروثی را رد می کند، نمی تواند به معنای چرخش تازه و جدید او تلقی شود، بلکه او با الفاظ دمکراتیک و ظاهرسازی در صدد بازگشت به نظرات گذشته خود است. پس چرخش تاکتیکی در چارچوب استراتژی گذشته، نمی تواند دلیل قوت گفتمان سلطنت آنهم مدل پهلویستی باشد.
بهزاد کریمی همچنین اعتقاد دارد زمینه ائتلاف سیاسی درایران امروز ناشی از وجود همسوئی های معین میان جمهوریخواهان سکولار و دمکرات با مشروطه طلبان است. اما مشخص نمی کند که مولفه های همسوئی کدامند؟ و آیا صرف ضدیت رضا پهلوی با جمهوری اسلامی می تواند همسوئی ایشان با جمهوری خواهان سکولار و دمکرات تلقی شود. ولی بدانیم پناه جستن به گفتمان مضمحل شده صرف پایگاه مجهول پهلویستی ها نمی تواند نجات بخش باشد.
عضو حزب چپ ایران (فدائیان خلق) در تحلیل و ارزیابی متناقض، «آقای رضا پهلوی» را در مقام ولیعهدی ساقط شده از قدرت پدری معرفی می کند، ولیعهدی مخلوع که با چهار دهه ادعای احیا سلطنت، هنوز ره به جائی نبرده است، اما بلادرنگ تغییر موضع داده و در جای دیگر می نویسد که در میدان سیاسی برخورد با آقای رضا پهلوی (با چهار دهه ادعای احیا سلطنت ره به جا نبرده) نمی تواند در این منجمد بماند که ما را {یعنی چپ او و یاران دمکرات خواهان ائتلاف با پهلویچی ها} با تو {یعنی رضا پهلوی} کاری نیست، یا در مواجهه با ایشان مبنای برخورد با رضا پهلوی را سمتگیری و رفتار سیاسی امروز او می داند که مشروط به پایبندی به گفتار و در کردار می باشد.
من متوجه تردید بهزاد کریمی در تشخیص شده ام، ایشان از یکطرف به استقبال محتاطانه از تغییر موضع رضا پهلوی می پردازد، ولی در سنجش و تعیین راستی آزمایی مواضع رضا پهلوی بین زمین و آسمان معلق می ماند. شاید او باور کند یا باور نکند که شاهزاده چهل ساله منتظرالسلطنه، ذیل ادعای جمهوریخواهی هنوز خواب پادشاهی مثلا انتخابی را در اعماق رویاهایش می بیند. شک نکید که رضا پهلوی تحت لوای حرفهای بقول شما جدیدش، به راحتی سلطنت را رها نمی کند، من فکر می کنم همانقدر که امیدواری شما به دمکراتهای انقلابی در دهه شصت حباب شد، استقبال محتاطانه شما از تغییر موضع تاکتیکی رضا پهلوی نیز سرابی خواهد بود که حتی با راستی آزمایی قابل جمع نیست، مگر پایبندی و راستی آزمایی با بیان شفاهی بدون تضمین کافی، اعتبار دارد.
او در جای دیگر و مقاله ای دیگر تاکید می کند که اعتقاد ندارد که کار سلطنت در ایران تمام شده است. خب! اگر گفتمان سلطنت تمام نشده و کارکرد دارد، براساس کدام محاسبات چنین معادله ای را رسم می کنید؟ ولیعهدی به قول شما مخلوع که با چهار دهه ادعای احیا سلطنت، هنوز ره به جائی نبرده است می تواند علمدار گفتمان سلطنت باشد و ضمن آن آلترناتیو جمهوری اسلامی باشد.
نگاە بهزاد کریمی، خوانش کهنه گفتمانی مضمحل است، بنابراین صحبت را باید بدین سمت برد که آیا فرزند شاه می تواند در محدوده اشتراک عمل سیاسی با جمهوریخواهان سکولار و دمکرات قرار بگیرد، یا نه؟ بنابراین خوانش و نگاه او از احیا سلطنت فوت شده حرف تازه ای نیست زیرا به توصیف شاعر؛ تازگی ربطی ندارد با زمان / تازه آن باشد که ماند جاودان.
بهزاد کریمی همچنان که برای ائتلاف با رضا پهلوی دلسوز مشفقی ست نسبت از رفقای خود غفلت نمی کند و می نویسد که «دلش می خواهد رفقا یک کمی بیشتر فعالیت خود را متوجه بیرون از سازمان کنند، و از درخودفرورفتن پرهیز کنند، حتی در داخل کشور هم – به خصوص نسل بعدی – نه نام سازمان را می شنوند و نه آشنا هستند». با تشریح ایشان از موقعیت سازمان بخصوص در وجه ناشناخته بودن سازمان در داخل کشور هم رای و نظر هستم. ولی از آن زاویه که فعالیت بیرونی سازمان با کدام جریان سیاسی عنوان شود، قطعا اختلاف نظر خواهم داشت، علت مخالفت من با نظر ایشان زاویه ائتلاف جمهوریخواهان سکولار و دمکرات با مشروطه طلبان سلطنتی است.
جمعبندی:
فرجام بهزاد کریمی نزد رضا پهلوی، به عنوان فدائی در مظان اتهام و نزد رفقای خود به ظاهر منتقد سوسیالیسم، اما برائت کننده از آن است. همانطور که از فحوای کلام او بر می آید؛ برخود و دیگر مدعیان چپ واجب می داند بدلیل عقب نماندن از قافله چپ، باید برای هر معضل اجتماعی، نسخه ای در جیب داشته باشد.
بنابراین بر درخت گفتمان سلطنت دخیل می بندد، بی آنکه قبول کند مدل سلطنت خواه در قامت مشروطه یا قالب پهلویستی از گردونه رقابت گفتمانی خارج شده زیرا گفتمان سلطنت و نماد آن در بهمن ۵٧ فروپاشیده شد. بنابراین حرف های تازه رضا پهلوی فریبتان ندهد که سرخی قبل از سحرگاهان نیست.
بله واقعیتی است که شاهزاد چهل ساله با ادعای جمهوریخواهی هنوز خواب پادشاهی رویای شبانه اش می باشد. بدانید قطعا رضا پهلوی تحت لوای حرفهای بقول شما جدیدش، به راحتی سلطنت را رها نمی کند، من فکر می کنم همانقدر که امیدواری شما به دمکراتهای انقلابی حباب شد، استقبال محتاطانه از تغییر موضع تاکتیکی رضا پهلوی سرابی خواهد بود که امکان راستی آزمایی آن غیرممکن است زیرا ایشان بهیچ وجه دست از رویای سلطنت برنمی دارد و راستی آزمایی به اتکا بیان شفاهی محال است. رضا پهلوی امروزه و بنا به شرایط در ظاهر از تز اتحاد و ائتلاف نیروهای جمهوریخواه دمکرات و سکولار حرکت می کند ولی هرگز اتحاد را محصور به جمهوری خواهی ندانسته و تلویحا و رندانه دایره اتحاد را به کرانه هایی خواهد برد که نباید ببرد، پس ارحج آن است، پهلویستی ها در دایره اتحاد قرار داده نشوند. شما می دانید که فهم نادرست درباره رویدادها مثلا اتحاد و ائتلاف چه بر سر گرایش آورده و میآورد؟ اصولا تحلیل های یک طرفه به نفع زمین بازی خود است و در خدمت روند دمکراتیک جامعه نبوده آموزه های علوم اجتماعی صراحت دارند که فعالیت یا کنشگری سیاسی، طرح آرزو، خیال و آرمان هاى زیبا با طرحِ شعارهاى شیک و زیبا نیست، بلکه دانش و علمى ست که به استفاده برتر و بهتر و صحیحتر از ممکناتِ عملى و واقعا موجود تعریف مى شود .
و آخر اینکه چپ دمکرات جریان موثر و مطرح نیست که سلطنت و رضا پهلوی نیز دارای پایگاه اجتماعی قابل اتکا نبوده و در عرصه گفتمانی مطرح نیست که به آن چنگ انداخته اید، به قولی از کوتەهی چپ دمکراتهاست که گمان می برند، دیوار رضا پهلوی بلند است. پی نویس ها:
*۱ – نیست و نابود، پراکنده و ناپدید و نابود شده
*2 – استقبال محتاطانه از تغییر موضع رضا پهلوی، بدون زیاده روی، راستی آزمایی مواضع رضا پهلوی! https://bepish.org/node/5243 ۱۳ فروردین ۱۴۰۰
– صفبندیها و سمتگیریها در جمهوری اسلامی و چند استنتاج ساختاری – سیاسی ۶ اردیبهشت ۱۴۰۰
– بهادر” انتصابی و معجزه “نجات اقتصاد کشور” ۸ خرداد ۱۴۰۰
– برندگان و بازندگان این “انتخابات”
– آرزوهای بزرگ مشروط به یک نیم گام عملی!