خوزستان تشنه،
تبدار
و تنها،
صدایش از ماسه های گداخته
امواج خسته و فرونشسته کارون،
از پشت دیوارهای فراموشی می آید
کارون،
زخمی بر بسترِ آب
خسته در تنی رنجور
تبخالِ خشکی بر لبانش
با چشمانی تبدار در انتظارِ باران،
کابوس خشکی ی
افتاده بر جانش،
خوزستان!
مادرانی که کودکان یتیم،
به دنیا آوردند
مردانی که در دهانهِ خمپاره و آتش
سوختند،
به خواب رفتند و در دلِ خاکستر و آهن
خاک شدند
حالا بگویید ما با اینها چه کنیم؟
گورهای پدران در تنهایی
به فراموشی رفت در بادهای سوزان
از دلِ زمین سوخته
طلایِ سیاه به تاراج رفت،
شن هایِ داغ،
نخل هایِ سوخته
بغض مانده، درگلویِ خونینِ هویزه
رویایِ مغموم و بر باد رفتهِ، اهواز
در اندوهِ نگاهِ جهان آرا-
با هزاران شهید بی مزار،
حالا بگویید…ما با اینها چه کنیم؟
خوزستان،
بر تو چه رفته
چه کردند با تن زخمین تو
که اینگونه مظلوم و تنها
گریانی،
و مادران سیاه پوشِ جنگ،
از گورهایشان هوره می خوانند
برای زخم های تنت.
۲۸ / ۴ / ۱۴۰۰