جغرافیای سیاسی جهان، یعنی مرزهای رسمی در جهان واقعی تغییراتی کردەاند بدون اینکە در نقشە موجود جهان عملا ثبت شدەباشند. بە شبەجزیرە ‘کریم’ در دریای سیاە نگاە کنید کە توسط روسیە اشغال شد، یا بە واقع سیاسی در سوریە، عراق، یمن و لیبی. این کشورها در واقع کشورهای چند پارە شدەای هستند کە دیگر بمانند سابق تحت کنترل یک دولت مرکزی، با تعاریف سنتی و معتبر تاکنونی موجود در جهان نیستند. تعاریفی برخاستە از نظم وستفالی کە خود را در کاتگوری دولت ـ ملت ها باز می یابند. یعنی دولتها دیگر قادر بە اعمال ارادە خود از طریق قانون و یا گسیل نیروهای نظامی و انتظامی در اقصاء نقاط کشور نیستند، و آنچە در واقع وجود دارد، تقسیم کشور بر مبنای قومی، مذهبی، میلیشیایی و یا نفوذ نیابتی کشورهای دیگر است کە براحتی و بدون توجە بە سروری ملی، در امور داخلی دخالت می کنند.
جهان گوئی از اعتراف بە این واقعیت و ثبت آن در نقشە جغرافیای سیاسی ابا دارد، گوئی نمی خواهد این واقعیت تلخ یا شیرین را هنوز باور کند. اما واقعیت این است کە جغرافیای سیاسی جهان عملا دچار تغییرات مهمی شدەاست، و اتفاقا بخش مهمی از بحرانهای موجود ناشی از همین مسئلە است.
دیگر واقعیتی کلاسیکی بە اسم عراق، سوریە، اوکرائین، لیبی، یمن و غیرە وجود ندارد. نامها قدیمی و نقشەها قدیمی اند، وجود این کشورها تنها در اسم است. یک نوع نامگرائی برخاستە از دهەها کە ذهن بە آنها عادت کردە، اما دیگر وجود خارجی ندارند. و ما این چنین هنوز در اوهام بسر می بریم، و در اوهام تحلیل می کنیم.
و جائی کە تغییر اتفاق افتادەباشد و اما انسان هنوز قادر بە درک و فهم آن نباشد، درک و فهمش هم از شرایط الزاما نمی تواند صحیح باشد. ما در یک جغرافیای سیاسی زندگی می کنم کە اولین مشخصە آن هرج و مرج است. و پس زلزلەهای این هرج و مرج از خاورمیانە گرفتە تا دورترین نقاط جهان را در می نوردد. و انسان مدرن، گرفتار و لمیدە بر بالش جغرافیای سیاسی کهن، زیاد بە عواقبش نمی اندیشد. و شاید می اندیشد و اما مشغلە ذهنی اش نیست. و شاید گفتە فیلسوف پست مدرن، ژان بودریار، درست باشد کە ما در جهانی شبە واقعی زندگی می کنیم.
جهانی شبە واقعی کە واقعییتهایش هم اوهام گونە بە ذهن ما متبادر می شوند.