پیش از این هم نوشته ام، پیش کسوت هر شنائت و جنایتی که جمهوری اسلامی به کار گرفته ست، حکومت پهلوی بوده است. آنهم نه پهلوی اول که قزاق بود و از قلب فرهنگ استبداد آمده بود که حکومت پسرش که در شبانه روزی سوئیسی درس خوانده بود. پایین تر مرور می کنم که کدامها و چرا؟
اما باید همینجا توضیح بدهم که تفاوت در کمیت هاست؛ و کمیت، وقتی که سرکوب آزادی انسانها و پایمال کردن عدالت در میان است است، می تواند به فاجعه های بشری فرا بروید چنانکه در عصر جمهوری اسلامی چنین شد.
اگر محمد رضا شاه با بیست و در نهایت تا سی میلیون جمعیت مواجه بود و فرزندان آگاه مبارز ملتی با این کثرت را سرکوب می کرد؛ جمهوری اسلامی با سی تا هشتاد میلیون جمعیت روبرو شد، آنهم پس از یک انقلاب عظیم، آنهم در عصر افزایش برق آسای اطلاعات و ارتقای صاعقه آسای آگاهی اجتماعی و سیاسی مردم. روندی که رشد سیال مبارزه و فزونی دمادم مبارزان را در خود داشت. استبداد قربانیان بیشتری گرفت و می گیرد و گروهی مسئله را در قیاس میان تعداد قربانیان استبداد شاهی و استبداد دینی محاط کرده و خواسته یا ناخواسته از پرداختن به اصل مسئله ی استبداد که قصه قرون و اعصار میهن ماست مانع می شوند.
اما علیرغم همه کجروی ها و کج باوری های همه ما، مبارزه علیه استبداد در ایران پس از انقلاب هرگز خاموشی نگرفت و در اشکالی هر زمان مناسب شرایط، تداوم یافت. در چنین فضایی طبیعی است که گرایشها، جریانات و اشخاص با خاستگاهها و ایده ها و اهداف گوناگون در این مبارزه حضور داشته باشند.
مبارزه برای سرنگونی یکباره ی حکومت، مبارزه برای تغییرات گام به گام. با مبارزانی که از توسل به خشونت، در صورت امکان توسل به قدرت های خارجی ابایی ندارند و از دیگر سو نیروهایی با تأکید بر مسالمت و پرهیز از خشونت، با اتکا فقط به عنصر و نیروی داخلی.
باری در چنین فضای هیجان انگیزی که استبداد جمهوری اسلامی از یکسو و عشق دیرینه ی آمریکا به حضور و افزایش حضور در منطقه ی خاورمیانه از سوی دیگر برای مردم ما ساخته است؛ طبیعی است که حامیان و مدعیان نظام گذشته نیز حضور داشته باشند. دوستی می گفت در پاریس جایی هست که هنوز یکشنبه ها تعدادی از روسها در حمایت از نظام تزاری و رومانوف ها اجتماعی می کنند و می روند.
در مورد ما آقای رضا پهلوی که در زمان وقوع انقلاب بهمن ولیعهد رسمی بودند هنوز خوشبختانه در قید حیات هستند و حق بدیهی دارند که مدعی سلطنت یا خواهان سرنگونی رژیم کنونی ایران باشند بیشتر و ملموس تر از آقای بابک قاجار.
از این سو دیگرانی هم چون من نیز حق دارند که شیوه ها و مدعیات ایشان را به محک بگذارند و به اصطلاح در بوته ی نقد. من تقریبا در هیچیک از دفعاتی که ایشان برای کسب رهبری مبارزات آزادیخواهانه مردم ایران ورود کرده و طرحی آورده اند، خودم را درگیر نکرده و مطلبی ننوشته ام مگر گاهی کلامی چند در مصاحبه هایی که پیش آمده است. مثل نمونه ی حرکت پیشین ایشان که پیام نوین نامش داده بودند و همانجا هم بر حقوق شهروندی و سیاسی ایشان در اتخاذ پروژه هایی که دارند تأکید کرده ام و اساسا دغدغه این را که آینده ایران باردیگر به پادشاهی یا شخص ایشان سپرده شود، به دلایل متعدد داخلی و خارجی ندارم.
به هر روی، این بار ایشان در دامنه و به نظر من امتداد امضای ششصد و چند نفری که ایشان هم یکی از آن ها بودند، نوار گفتگویی را انتشار داده اند.
گرچه حامیان ایشان سعی کرده اند تا آن امضا و این گفتگو را امری کاملا بدیع و بی نظیر جلوه بدهند، اما بهگمان من نه آن امضاها تازگی دارد و نه محتوی اصلی این گفتگو. امضاها در کمیت و کیفیت سیاسی به مراتب کم اهمیت تر از طرح ۶٠ میلیون دات کام در هفده سال پیش است. یادم نیست که ایشان امضا کرده بودند یا خیر ولی مادرشان بودند و چهره های سرشناس نیز اپوزیسیون در تعداد و شهرت و فراگیرتر. در این گفتگو نیز محوری ترین نکته ای که خوراک تبلیغات حامیان ایشان شده است، نوع طرح مسئله پادشاهی و جمهوریت است که هسته اصلی اش همچنان اما و اگر است.
توصیه ی دیپلماتیک ایشان و مشاورانشان در گذشته به جامعه این بود که انتخاب بین دو سیستم جمهوری یا پادشاهی بماند بعد از مرگ جمهوری اسلامی… خوب! عموم مردم خاطره خوبی از این شعار در روزهای انقلاب ندارند… هر گاه که می خواستیم در اجتماعات بحثی را حول محتوای انقلاب یا مضمون حکومت آینده پیش ببریم، دوستانه محاصره مان می کردند و با تکرار شعار ” بحث بعد از مرگ شاه!” مانع گفتگو می شدند. همه دیدیم که این شعار دعوت به تعطیل بحث بود و در عمل به رفراندم آری یا نه و استقرار جمهوری اسلامی انجامید.
ایشان با هوشمندی بعدها موضع بهتری گرفتند و گفتند که: من به انتخاب مردم واگذار می کنم که پادشاه یا رئیس جمهور باشم.
در گفتگوی اخیر ایشان با هوشمندی بیشتری طرح دیگری درانداخته اند که: من شخصا جمهوری را به سلطنت ترجیح می دهم. اما در طول این گفتگوی چهل و پنج دقیقه ای فرصت های کافی ساخته اند تا با چندین و چند بار تأکید بر اینکه اساس انتخاب مردم است امکان استقرار پادشاهی این بار با رأی مردم را مطرح کنند. می گویند که اگر همه به این نتیجه رسیدند که پادشاهی برای ایران مناسب تر است، پادشاه می تواند انتخابی باشد و حتا می گویند که طرحی دارند که اگر به «سمبل» نیاز بود، ترکیبی از جمهوری و پادشاهی! با عناوین خود پرداخته ای نظیر «رئیس بان» برای شخص رئیس دولت و « میهن بان» برای شخص شخیص سمبلیک که پادشاه باشند، هزینه های سمبل بودنش را از پول نفت یا انشااله از بازوی کارگر بپردازیم.
از نگاه کسی مثل من که راه و طرح دیگری را در زندگی سیاسی خود دنبال کرده ام، مردم ایران نیازی رهبری که چهل و دو سال از واقعیات جاری دور بوده است ندارند. بر همین اساس من به دنبال نکته یابی یا نقد ایده های ایشان در این نوار نیستم.
اما به عنوان یک ایرانی علاقمند به سرنوشت میهنش، از ایشان می پرسم که در مقام یک سیاست پیشه ی دموکرات که چهل سال است در باب ضرورت دموکراسی در میهن و نقض آن توسط جمهوری اسلامی بدرستی سخن گفته و مصداق های آن را در جمهوری اسلامی تعیین کرده اند، چگونه است که هیچ نظری در باره ی همین نقیصه در دوران پهلوی ها بویژه پدرشان که درس خوانده ی سوئیس بود نداشته اند؟
چرا نمی گویند نظرشان در مورد ورود نظامیان به دانشگاه و قتل دانشجویان در کلاس درس چیست؟ ایشان که به هر مناسبتی پیامی صادر می کنند چرا به مناسبت شانزده آذر خونین هیچ وقت سخنی نداشته اند؟ نظرشان در باره ی شوهای اعترافات جعلی تلویزیونی که محبوب ترین ورزشکار مردم ایران، ستاره ای چون پرویز قلیچ خانی را تنها به جرم ورود چند جلد کتاب به آن نمایش ضد بشری طلب بخشش از شاهنشاه کشاند چیست؟ نشاندن نویسنده ی بزرگی چون ساعدی پشت همین برنامه ی رسوا و ضد فرهنگی تا مردی که آثارش در ذهن و قلب جوانان میهنش حک بود، جلوی دوربین صدا و سیمای ساواک بنشیند و هر هدف و آرمانی را انکار کند!
پیش کسوتی پدرش را در کشتن مردم در تظاهرات بی سلاح که پانزده خرداد و هفده شهریور را آفرید، نظرش چیست در باره سانسور کتاب و نشریه تا جایی که لغات و واژه ها در محاق سانسور قرار گرفته بودند! ـ سرخ، جنگل، ستاره، کبوتر… تا جایی که مقوله ای به نام نشریه مستقل اساسا در اذهان هم طرح نمی شد! در باره عدم آزادی احزاب که به رسوایی رستاخیز منجر شد؟
نظر آقای پهلوی حالا که اسناد رسمی سی آی ای و ام آی ۶ به کودتا علیه دولت ملی دکتر مصدق گواهی داده اند، در باره ی استقلال کشور ما و پهلوی ها چیست و راستی با چنین تاریخ مدونی از نقش آمریکا در کشور ما منظورایشان از پیام های آشکار و پنهان استمداد جویی اکه به محضر دولتهای آمریکایی می برند چیست؟
آیا ندیدند که آمریکای حامی کودتای ٢٨ مرداد، به امید جلب محبت جمهوری اسلامی و حضور مجدد در حکومت ایران، به پدر بیمار ایشان بر خلاف تمام موازین انسانی، حتا برای درمان اجازه ورود به خاکش را نداد؟
به گمان من پاسخ به این پرسشها از جانب هر ایرانی که مدعی مبارزه با استبداد در ایران است، که خواهان ایفای نقشی در حوزه سیاست کشورش است، بویژه از جانب کسی که وارث بلافصل حکومتی بود که مردم علیه آن انقلاب کرده اند، وظیفه ای انکارناشدنی است.
۲۸ اسفند ماه ۱۳۹۹
۱۸ مارس ۲۰۲۱