نیم نگاهی به شعر، آب را گل نکنیم
از زنده یاد سهراب سپهری
سهراب کجائی؟
آب را که ِگل کردند،هیچ
چشمه ها را، هم خشک کردند
سهراب، نیستی که ببینی، وه، چه با دل کردند
سخن از آب خوردن کفتر نیست، یا آمدن زن زیبائی
سخن از درویش است که امروز
چه، گوارا مینوشد
سخن از درویش است، نه نان خشکیده فرو برده در آب
سهراب، به آمار زمان مشکوک نباش
دیگر این آب روان نیست به سپیداری،
که می گفتی، تا فرو شوید اندوه دلی،
دیگر از ده ،خبری نیست
نه بالا و نه پائین، همه گشتد برج
سهراب
دگر خالی نیست، آن قطار
باید چشم ها، از نو شست
واژه ها را بایداز نو شناخت
…
ازکدام مردم بالا دست می گوئی
از کدام ده، و از کدام اندیشهی امروز میگویی؟
سهراب نیستی که ببینی،
امروز، ده بالا، ده پائین، شهر و استان
گاوهاشان شیر افشان، و چپرهاشان جای خداست
…
سهراب
زندگی ،ذره ی کاه نیست
دگر تنها کاشان نیست، شهر گم شده
گفته بودی، همهی اهل ده باخبرند، و میدانند که شقایق چه گلیست
اما امروز، نیستی که ببینی، که شقایق چه گلیست
گفته بودی ده بالا، اهل دلند، و موسیقی میفهمند
سهراب،
ازکدام ده و کفتر، و زیبایی زن می گویی،
از کدام اهل دل، و موسیقی و فهم میگویی؟
ده بالا، که آبش زلال بود، و روان
شده امروز، استخر درویشان و مداحان
سهراب نیستی که ببینی امروز
آن درویش که تو دیروز، از او میگفتی، شاید باشند چند تائی
اما امروز، اکثرن، نان به نرخ روز می خورند
گفته بودی، عشق را، زیر باران، جستجو باید کرد
سهراب نیستی که ببینی
این باران، امروز، سیلی شده است
سهراب یاد و نامت یاد باد
من هم مثل تو در پرچین امید، آن زلالی و صبح هنوز میبینم
کاوه داد