در راه پر سنگ و لاخ در عین حال رو به فراز جامعه ایران برای نهادینه کردن استقلال، آزادی و جمهوریت، دانشجویان و جنبش دانشجوئی نقش بی بدیلی داشته اند. روز شانزده آذر و سه دانشجوی جاودانه این روز، مصطفی بزرگ نیان از حزب توده ایران، احمد قندچی از جبهه ملی، و مهدی شریعت رضوی از دانشجویان مسلمان، در عین اینکه نامهای جاویدان این روز هستند نشانی از گستردگی طیف فکری شرکت کننده در این جنبش نیز می باشد!
گسترده گی و در هم تنیده گی نیروهای جنبش دانشجوئی واقعیتی است که تا زمان حال ادامه داشته.
دانشجو در هر زمان بنا به خصلتش توان اعتراض و خروش بر علیه مشکلاتی که مانع دستیابی به خواسته های دوران خودش می شود را دارد.
دانشجو نه تنها جویای علم که جویای آنچه است که باید باشد و نه آنچه هست. از این رو بویژه در جوامع در حال توسعه و شبه مدرن یکی از سکان داران ترقی و عدالت است.
سرکوب، فساد، فقر، بی عدالتی و اقتدارگرائی موضوعاتی هستند که جنبش دانشجوئی ایران در درازنای تاریخ حدود سه ربع قرنش با آن سر سازش نداشته.
سند مستند این سازش ناپذیری، خروش قهرمانانه دانشجویان در این روز بود. خروشی در فضای سرکوب کودتائی بعد از ۲۸ مرداد ۱۳۳۲.
دانشجویان در مقابل نیکسون معاون وقت رئیس جمهور آمریکا با به سخره گرفتن آن کودتای ننگین روز ۱۶ آذر را با نثار خون سه خورشید درخشنده جنبش دانشجوئی ایران تاریخی کردند.
حرکتهای دانشجوئی پس از انقلاب بهمن اگر چه چند سالی به دلیل سرکوب شدید، تسویه دانشجویان، جنگ و … ساکت بود اما باز بنا به ماهیت ذاتی خود به حرکت افتاد و پس از مدتی در هیجده تیر سال ۱۳۷۸ نقش آفرینی کرد و بصورت رو در رو با حاکمیت به مواجه پرداخت.
امروز اگر چه به ظاهر با تغییر ماهوی دوران که از جمله ناشی از انقلاب عظیم اطلاعاتی و تغییر نسلها و … است موضوعاتی چون برابری جنسیتی، انتخاب پوشش و … به خواسته های دیگر دانشجویان اضافه شده، اما واقعیت این است که دانشجو فرزند زمان خود و نیروی پیشرو مطالباتی زمان خود است. نیروئی است که سرکوب و ارتجاع توان خاموش کردنش را ندارد.
گرامی باد روز ۱۶ آذر،
روز اتحاد، مبارزه، پیروزی
گرامی باد یاد و خاطره جانباختگان شانزده آذر و جنبش داشجوئی
شعر از سایه
باز شوق یوسفم دامن گرفت
پیر ما را بوی پیراهن گرفت
ای دریغا نازک آرای تنش
بوی خون می آید از پیراهنش
ای برادرها خبر چون می برید؟
این سفر آن گرگ یوسف را درید
یوسف من پس چه شد پیراهنت؟
بر چه خاکی ریخت خون روشنت؟
بر زمین سرد خون گرم تو
ریخت آن گرگ و نبودش شرم تو
تا نپنداری ز یادت غافلم
گریه می جوشد شب و روز از دلم
داغ ماتم هاست بر جانم بسی
در دلم پیوسته می گرید کسی
ای دریغا پاره دل جفت جان
بی جوانان مانده جاویدان جهان؟
در بهار عمر ای سرو جوان
ریختی چون برگریز ارغوان
ارغوانم ارغوانم لاله ام
در غمت خون میچکد از ناله ام
آن شقایق رسته در دامان دشت
گوش کن تا با تو گوید سرگذشت
نغمه ناخوانده را دادم به رود
تا بخوانم با جوانان این سرود
چشمه ای در کوه می جوشد ، منم
کز درون سنگ بیرون میزنم
از نگاه آب تابیدم به گل
وز رخ خود رنگ بخشیدم به گل
پر زدم از گل به خونآب شفق
ناله گشتم در گلوی مرغ حق
پر شدم از خون بلبل لب به لب
رفتم از جام شفق در کام شب
آذرخش از سینه من روشن است
تندر توفنده فریاد من است
هروکجا مشتی گره شد مشت من
زخمی هر تازیانه پشت من
هرکجا فریاد آزادی منم
من در این فریادها دم میزنم