امروز یکشنبه سی ام اردیبهشت هلیکوپتر حامل رییس جمهور و وزیر خارجه کشورمان پس از بازدیدی از یک سد جدیدالتاسیس در مناطق مرزی آذربایجان و در مسیر بازگشت به تبریز دچار سانحه شده و تا نزدیک به پانزده ساعت بعد نیز از سرنوشت رییس جمهور رییسی و همراهان او خبردقیقی در دست نبود.
در همان لحظات اولیه این خبر به سر سطر اخبار همه شبکه های جهان تبدیل شد. ایران از اتحادیه اروپا، کشورهای همجوار از جمله ترکیه برای امکانات تجسسی در شب درخواست کمک کرده بود که با استقبال اتحادیه و اکثر کشورهای منطقه از جمله ترکیه، عراق، عربستان سعودی و حتی اردن قرار گرفت.
اهمیت موضوع در آنست که این اتفاق در داخل کشور پیش آمده و نشان داده است که حتی رییس جمهور مملکت از یک پوشش امنیتی ویژه برخوردار نیست که بلافاصله بتواند مکان و نحوه وقوع حادثه را گزارش دهد. در گزارش های اولیه گفته شده بود که هلیکوپتر مورد استفاده یک بالگرد پنجاه ساله است که به وسیله بل هلیکوپتر در رژیم سابق ساخته شده است. بعدها اخبار از این حکایت کرد که بالگرد رییسی نمونه جدیدتر است که در مالکیت هلال احمر ایران بوده است—احتمالا بدلیل انکه هلال احمر بواسطه استفاده در مواقع اضطراری توانسته این هلیکوپتر را خریداری کند. در هر حال تقریبا مشخص است که بالگرد از نمونه ای نیست که در هیچ کشور جهان برای استفاده رییس دولت مناسب باشد. متاسفانه این به تنهایی نشانه انست که عدم وجود یک رابطه متوازن با جهان برخلاف ادعای خود رییس جمهور رییسی، عملا فقط اقشار پایین جامعه را هدف قرار نمی دهد و زهر خود را در چنین شرایطی به بالاترین مقامات رهبری کشور نیز خواهد رساند.
نکته دیگر آنست که برای جمهوری اسلامی چنین حادثه ای میتواند تاثیری غیرقابل ترمیم نداشته باشد. براساس ماده ۱۳۱ قانون اساسی نایب رئیس جمهور اداره دولت را برعهده خواهد گرفت و ظرف پنجاه روز انتخابات با مشاورت روسای دو قوه دیگر برگزار خواهد شد. گرچه در شرایط حاضر رییس قوه مقننه جدید نیز انتخاب نشده است. البته اقای قالیباف هنوز مسئول مجلس است و تا تشکیل مجلس جدید در شورای مشاورین نایب رئیس جمهور برای برگزاری انتخابات ریاست جمهوری خلائی وجود ندارد.
نکته پایانی که در این لحظات بیش از هرچیز در ذهن قربانیان کشتار دولتی سالهای ۶۰ و بویژه فاجعه ملی سال ۶۷ نقش می بندد مستقیما به شخص ابراهیم رییسی برمیگردد که بعنوان یکی از اعضای کمیته مرگ دستانش به خون هزاران زندانی سیاسی آغشته بود. برای آنها مساله انتقام نیست که با مرگ آقای رئیسی التیام یابد. برای قربانیان فاجعه ملی مانند هر قربانی کشتار های دستهجمعی هدف رسیدن به عدالت است، بطور مشخص نباید انتظار داشت که بازماندگان از خواستشان برای عدالت دست بردارند، یا با جبران خسارات و تظلم خواهی از برزخ روانی که به آن محکوم شده اند، عبور کنند. یک خواست عمده بازماندگان یعنی دیدن ایشان در یک دادگاه عادله عملا با این مرگ غیرممکن شده است بی آنکه به بستار[i] و ختمی منتهی گردد.
صعود ونزول جنبش های اجتماعی مانند “مادران” در برزیل، شیلی و آرژانتین نشان میدهد که رسیدن به ختم و بستار حول جنایت های گذشته یک روند چند سویه همراه با تضاد درونی است که درمان اثار آن ممکن است دهه ها بطول انجامد. بطور نمونه توجه و یا شادی بی حصر شیلیائی ها از دستگیری پینوشه در اکتبر ۱۹۹۸ در درمانگاهی در لندن از شواهد آنست.
در یک سطح روانی، برای بازماندگان عکس العملی شامل گذشت و بخشش از فجایع گذشته در کوتاه مدت وحتی پس از دهه ها بسیار خوش بینانه است تا بقول سخنان اف دبلیو دکلرک بگذارند “گذشته همان گذشته باشد[ii].” جنبش حقیقت و آشتی ملی آفریقای جنوبی کاتالیزوری برای حل موفقیت آمیز مشکلات گذشته برای اکثریت افراد بوده است. اما تا این زمان و با وجود غرامت هایی که پرداخت شده است برای بسیاری از بازماندگان هنوز ختم و بستاری فرا نرسیده است. روانزخم ها هنوز درمانی نیافته اند و بازماندگان آمادگی ندارند تا به درخواست ملی برای یادآوری و گذشت بپیوندند. ضرورت دارد که از قربانیان انتظار نداشت جانیان را ببخشند، و یا گذشته را فراموش کنند صرفا بخاطر آنکه غرامتی به هرشکل پرداخت شده است و یا گزارشی در کل و یا جزئیات به تخلفات و جنایات گذشته اقرار و اعتراف کرده است.
در واقع این بها برای بازماندگان بسیار بالاست—ولی انها با این همه خساراتی که دیده اند انرا چگونه تحمل خواهند کرد؟ در هنگام ازدست دادن و فقدان های بزرگ بیشتر مردم با خود وارد چالش های عدیده میشوند. بعضی وقت ها این بصورت سوگندیست با قربانی که تا گرفتن انتقام از پا نخواهند نشست، این میتواند یا از طریق قانونی تا مجازات جانی باشد و یا بطرق شخصی و قصاص. این سوگند نه بخاطر رضایت سادیستی بلکه به احترام قربانی و گرامیداشت وی صورت میگیرد تا مرگ و یاد او را معنادارترنماید.
انتقام و قصاص در پاسخ به ظلم و بیعدالتی[iii] که به قربانی و خانواده وارد شده است، بروایت ایگناسیف، معمولا احساسی بی ارزش و کم بها دیده میشود، چرا که ارزش عمیق اخلاقی اش بر بیشتر مردم نامفهوم است. ایگناسیف اما ارزوی وجدانی بازماندگان را برای قصاص بیشتر ناشی از اعتقاد عمیق به قربانی درک میکند تا افتخار و یاد وی را نگاهبان باشند و باصطلاح پرچم و هدف قربانی را از همان نقطه که فروافتاده دوباره برافراشته دارند[iv]. تا اینجای کار انتقام، اعتماد و تعهد را بین نسل های متوالی حفاظت میکند و تسلسل خشونت هم بنوعی به احترام شهدای اجتماع و حفظ خاطره انان ادامه می یابد و همین برای ایگناسیف موید قانونی بودن انهاست.
نیچه یکی از معدود فلاسفه ایست که بر مرکزیت انتقام و قصاص در پیگیری عدالت صحه میگذارد، “روح انتقام، دوستان من، تاکنون عامل نگرانی عمده بشر بوده است: و هرجا ظلمی بوده است، همیشه باید مجازاتی هم باشد.” و اما در عمل اکثر فلاسفه غرب و فقها دنباله کانت و هگل را گرفته اند که انتقام و قصاص را تقبیح میکنند و مجازات را به سیستم قضایی و عدالت عمومی وا میگذارند. کمیسیون حقیقت و آشتی آفریقای جنوبی هم به نفع آشتی ملی احساس انتقام و نیاز به آن را مسکوت گذاشته و آنرا با مدلی جایگزین نموده که به عدالت ترمیمی معروف شده است. در نتیجه این ارجحیت ملی است که بسیاری از بازماندگان فجایع گذشته برای ابراز خشم و غیظ بحق خود تحت فشار قرار گرفته و تنها به غرامت به اشکال دیگر رضایت داده اند.
علاوه بر این، اگر تمایل به انتقام بر بازمانده پنجه افکنده باشد، پذیرش غرامت جزئی هم بعنوان توهین و بی احترامی و خیانت به قربانی و خاطره او و ظلمی که بر او رفته است دیده خواهد شد. در واقع آداب و رسوم احترام و تکریم و یادمان قربانیان با غرامت و حتی جزایای حکم شده در دادگاه شکسته میشود، همانطوریکه در مواردی مانند نمادی از وصله کاری و مرمت احساس میگردد.
راه دشوار و طولانی رسیدن به رضایت با گذشته و درونی شدن ان را در سخنان جویس متیمکولو که پسرش در پورت الیزابت آفریقای جنوبی در سال های ۱۹۹۰ ناپدید شد میتوان مشاهده کرد. در روند کمیسیون حقیقت یاب روایتی از حقیقت کشتن پسرش ظهور کرد. مجرمان اعتراف کردند که پسرش را شکنجه داده اند، او را بقتل رسانده، جنازه اش را سوزانده و استخوانهایش را به رودخانه ای ریخته اند. علیرغم یک داستان تقریبا یکدست اما نکات متضادی همچنان ناگفته باقیمانده است که باعث نارضایتی جویس گردید و او در شهادتش در جلسه عمومی پس از اعترافات متهمین گفت:
“من انها را نمی بخشم. چرا باید انها را ببخشم وقتی که هنوزهم نمی خواهند حقیقت را بگویند؟ و مشکل در انست که آنها حتی از ما بخشش هم نمیخواهند، از کسانیکه عزیزانشان را از دست داده اند. آنها بخشش را از دولت طلب میکنند، انها هیچ زخمی به دولت نزده اند، آنها چه کرده اند، ظلم به ما روا شده است.[v]“
در مورد جنایت فاجعه ملی نیز روایت رئیسی بعنوان عضو هیئت مرگ دقیقا شبیه خشم متیمکولو از قاتلان فرزندش است. رئیسی و دستگاه حاکمه جمهوری اسلامی نه تنها بر آنچه انجام داده اند اعتراف نکرده اند، و از قربانیان و بازماندگان طلب عفو نمیکنند بلکه هنوز هم خود را در جنایتی که مرتکب شدند، محق میدانند. از این روی است که ختم و بستاری حاصل نشده است و شادی در مرگ رئیسی نیز توجیه پذیر مینماید.
***
[i] Closure
بستار یا نیاز به ختم که به جای نیاز به بستار شناختی استفاده می شود، اصطلاحات روانشناختی اجتماعی هستند که تمایل فرد را برای دریافت پاسخ روشن و محکم یا حل مسالمت آمیز یک پرسش یا مشکل برای شفافیت از یک ابهام توصیف می کنند. اصطلاح «نیاز» به تمایل انگیزشی برای جستجوی اطلاعات اشاره دارد.
[ii] Hamber, 1998, p. 68
[iii] see Stuckless and Goranson, 1994, pp. 803-811
[iv] Archbishop Desmond Tutu, Interview with Michael Ignatieff, “Getting Away with Murder”, Special Correspondent Programme, BBC2.
[v] Joyce Mtimkulu, Interview with Michael Ignatieff, “Getting Away with Murder”, Special Correspondent Programme, BBC2. Joyce Mtimkulu is the mother of Siphiwo, who went missing in South Africa a decade and a half ago.