سلام به مادرعزیزمان فرخنده نگهدار و سلام به همه مادرانی که “نگرفتند دامان مان، تا بمانیم در جایمان، تا بمانند در جهانشان” فرخنده خانم! امروز میفهمیم که بر شما چه گذشته است. امروز می فهمیم که با شما چه کردهایم. آنچه که با خود کردیم خود خواسته بود و میدانستیم که چه در انتظار ماست. ما خود را برای آنهمه رنج آماده کرده بودیم و بدان مباهات میکردیم. اما ما تنها نبودیم. کسانی بودند که همپای ما و پا به پای ما رنج کشیدند. به اندازه ما؟ نه! رنجی که آنان کشیدند با مال ما قابل مقایسه نبود و نیست. شما آنهمه سالها به دنبال ما از این شهر به آن شهر، از این زندان به آن زندان، روزها و هفته ها و ماهها در انتظار چند دقیقه دیدار . نه این را نمی توان بیان کرد. نمیتوان نوشت. نمی توان تصویر کرد. چه بگوئیم به آن مادرانی که چشمانشان بر در برای دیدار عزیزانشان خشک شد. چه بگوئیم به مادر هزاران انوش.
چه بگوئیم به شما که پس از آن سالهای بد، سالهای درد، بار دیگر می بایست آرزوی دیدار عزیزان در تبعید تان را به انتظار بنشینید، و چه بسیار که به این آرزو هم دست نیافتند.
ما در زندان شنیدیم که بعضی از مادرانی که از شهرستان ها می آمدند و در تهران جائی نداشتند و باید به مسافرخانه می رفتند و گاهی هم بیمار و پیر بودند و بعضی ها هم حتی سواد خواندن و نوشتن نداشتند، فرخنده خانمی بود که آنها را به خانه خود می برد، از آنان دلجوئی و پذیرائی می کرد و روز بعد با تهیه میوه و شیرینی با اتوموبیل خود به ملاقات بچههایشان می فرستاد. این کار کمی نبود. برای شما فرق نمی کرد که فرزندان این مادران چه می اندیشند. این عین مهربانیست. این عین خوبیست. من این را در زندان شنیدم و هرگز فکر نمی کردم که روزی در اینجا این زن مهربان را ببینم و رویاش را ببوسم. وقتی بچهها از زندان آزاد شدند در خانهتان به رویشان باز بود و سفره تان برای همه گسترده. فرخنده خانم ما بارها گفتهایم که ما به هیچ کس بدهکار نیستیم. بارها گفتهایم که به خاطر آنچه که کردهایم از هیچ کس نباید طلب بخشش کنیم. اما ما به شما بدهکاریم. ما به شما مادران بدهکاریم و باید از شما طلب بخشش کنیم. ما را می بخشید؟ ما را بخشیدهاید؟ ناگفنه پیداست از دیر تا هنوز عاطفه های انسانی را پاس می داریم و سپاس می گوئیم. مادر! با احترام در برابر بزرگیتان، بزرگی رنجهایتان، بزرگی عشقتان و بزرگی فداکاریتان سر تعظیم فرود میآوریم و حرمتتان را نگه میداریم. عاطفه جعفری تابستان ۱۳۸۹