آنچه که در رابطه با جنبش مردمی ایران مورد تایید تمام گروه ها، احزاب و تحلیلگران سیاسی است تنوع و فراگیری این جنبش است. این تنوع و تکثر در تمام سطوح جنبش از کف خیابانها گرفته تا سطح رهبری جریانهای مختلف سیاسی به اشکال مختلف خود نمایی میکند. برای بسیاری از کسانی که تجربه بهمن ۵۷ و سالهای پس از آن را شخصاً تجربه کرده اند همواره یک سوال، یک نگرانی مطرح است، و آن این که چگونه میتوان جلو تکرار این تجربه تلخ را گرفت و در این راه نقش نیروهای مختلف سیاسی و اجتماعی چیست؟
مروری خیلی کوتاه بر آنچه که در سال ۵۷ گذشت شاید خالی از فایده نباشد.
تا آنجائی که من بخاطر دارم به عنوان کسی که از سال ۵۵ وارد فعالیت سیاسی به سبک آن زمان شدم، برای اولین بار در اوایل سال ۵۷ بار اسم نا آشنای خمینی به گوشم خورد و در مدت کوتاهی کار به جایی رسید که دیگر تمام شعارها روز به روز رنگ مذهبی گرفتند و جریان طرفدار خمینی با استفاده از تریبون مساجد و بسیج عده ای تحت نام حزب الله و غیره که تعداد چماقداران در میان آنها کم هم نبود از همان قبل از پیروزی انقلاب شروع به خفه کردن صداهای مخالف کردند.
در این میان نیروهای غیر مذهبی و چپ با تکیه بر تحلیلهای غلط و تاکید بر وحدت کلمه یی که خمینی آن را بر جنبش تحمیل کرده بود در عمل تسلیم قانون جنگل شدند و حاصل خیزش با شکوه مردمی آن شد که دیدیم و می بینیم. از جریانی که در مقام اپوزسیون هیچ صدای مخالفی را تحمل نمی کند، چگونه می شود انتظار داشت که وقتی تمام قدرت را در دست دارد به حقوق دیگران احترام بگذارد؟
آنچه که امروز هم خواب را از چشم حد اقل من ربوده است وحشت از تکرار تجربه سال ۵۷ است. چرا که به نظرم میرسد که بسیاری از گروهها جریانها و افراد تاثیرگذار دوباره در صدد قبول و حتا ایجاد آن وحدت کلمه کذایی هستند، و بیم آن می رود که در آینده نه چندان دور شاهد ظهور عکس آقای موسوی، یا آقای کروبی یا شخص دیگری بر روی ماه باشیم.
در تئوری شاید همه معتقد به این اصل باشند که امکان تکثر آرا و وجود جریانهای مختلف فکری در هر حکومت، جریان و حزب سیاسی اساسیترین ضامن وجود و بقای دموکراسی در داخل این حزب، جریان یا حکومت است. اما بر طبق یک سنت عجیب و غیرمنطقی در جنبشهای مردمی ایران ظاهراً آنجا که اپوزیسیونی علیه حکومتی شکل میگیرد وجود اپوزیسیون در داخل این اپوزیسیون تابو و غیر قابل تحمل می گردد.
آیا این سبب اصلی نیست که بعد از گذشت ۲۵ سال از آغاز مهاجرت سران، فعالان و هواداران گروههای سیاسی به خارج از کشور هنوز هیچ قدم موثری در راه ایجاد یک جبهه مشترک سیاسی برداشته نشده است؟ آیا حتی امروز هم که مردم میهنمان جان بر کف گذاشته و در خیابانها با یکی از مخوفترین حکومتهای تاریخ ایران دست و پنجه نرم می کنند باید در پی ایجاد وحدت کلمهای بود که دیکتاتوری دیگر در آستین بپروراند، یا این که با درک واقعیتهای موجود و با توجه با حساسیت موقعیت امروز تمام گروهها و احزاب آزادیخواه سکولار و مترقی با حفظ هویت، نظرات و عقاید خود و انتقاداتشان نسبت به بقیه، حرکتی منسجم و هماهنگ را در جهت پیشبرد و اعتلای جنبش عملا موجود بردارند؟
انتخاب من قطعاً شق دوم است.
از نظر من یکی دیگر از موانع اصلی ایجاد یک جبهه فراگیر و منسجم همانا خودسانسوری بسیاری از جریانها و احزابی است که من شخصاً می دانم در حرکات ماه های اخیر در سراسر اروپا نقش بسیار مؤثر و سازندهای داشته اند، بدون این که نامی از سازمان یا حزب خود ببرند! آیا این خودسانسوری باعث ایجاد عدم اطمینان نمی شود؟
پیشنهاد مشخص من برای بنیانگذاری پایههای چنین حرکتی این است که در حرکات و تظاهراتی که از این به بعد در حمایت از جنبش آزادیخواهی مردم ایران در خارج از کشور انجام میگیرد، از تمام احزاب، گروه ها، جریانها، و حتی اشخاص مستقل دعوت شود که با حمل نشانی که بیانگر هویت آنهاست شرکت کنند. این نشان می تواند پلاکارد، آرم سازمانی، پرچم یا هر چیز دیگری باشد. آنگاه خواهیم دید که چه گروهها و افرادی حاضر به برداشتن قدمی عملی در راه ایجاد جبههای برای پیشبرد اهداف آزادیخواهانه مردم هستند و قدرت واقعی اپوزیسیون خارج از کشور تا چه حدی است. فقط آنگاه است که می توانیم ادعا کنیم که به عنوان اپوزیسیون خارج از کشور منعکس کننده آن چیزی هستیم که در میهنمان در جریان است. قطعاً آن روز است که جمهوری اسلامی ایمان خواهد آورد که مرگش حتمی است.
یاران واقعی جنبش بدانند اگر امروز قادر به برداشتن این قدم نباشیم، باید منتظر این باشیم که حتی شغالی جانشین سگ زرد شود و در آن صورت قضاوت تاریخ در مورد ما بیرحمانه خواهد بود.
فراموش نکنید که مردم در خیابانها منتظر نخواهند شد تا پیشگامان و رهبران از خواب بیدار شوند.