شنبه ۲۶ مهر ۱۴۰۴ - ۰۵:۴۳

شنبه ۲۶ مهر ۱۴۰۴ - ۰۵:۴۳

در سوگ ناصر تقوایی
ناصر تقوایی هنرمندی بود که با پایداری اخلاقی و فکری خود نشان داد خفقان نمی‌تواند وجدان هنری را نابود کند. آثار او، چه بر پرده سینما و چه در ذهن...
۲۵ مهر, ۱۴۰۴
تصویر نویسنده: دبیرخانه شورای مرکزی سازمان فداییان خلق ایران (اکثریت)
نویسنده: دبیرخانه شورای مرکزی سازمان فداییان خلق ایران (اکثریت)
جغد منیروا
لحظه‌ای براندازش می‌کنم. سال‌های زیادی‌ست که می‌شناسمش... با اجازه در کنارش می‌نشینم. خیلی زود صحبت‌مان گل می‌اندازد وبه مسائل روز می‌رسد... می‌گوید: «این روزها نسل جوان و پر شور در...
۲۵ مهر, ۱۴۰۴
تصویر نویسنده: پهلوان
نویسنده: پهلوان
نقش بی‌بدیل تقوایی در تولد «هنر و ادبیات جنوب»
نسیم خاکسار: بی‌عدالتی اجتماعی در آبادان حضور  بسبار عریان و برهنه ای داشت. کافی بود در منطقه‌های پر از گُل و گیاه و خانه های شیک و مجهز به تهویه...
۲۵ مهر, ۱۴۰۴
تصویر نویسنده: نسیم خاکسار
نویسنده: نسیم خاکسار
ایران باید اعلام کند، با اجرای «طرح دو دولت» به پیمان ابراهیم خواهیم پیوست!
فرخ نگهدار: پس از جنگ ۱۲ روزه، به ویژه حالا با پایان جنگ غزه و اجلاس شرم الشیخ، به نظر می‌رسد روندی تازه برای تعیین سرنوشت فلسطین آغاز شده است....
۲۵ مهر, ۱۴۰۴
تصویر نویسنده: فرخ نگهدار
نویسنده: فرخ نگهدار
در‌نقد نظرات آقای عمادالدّین باقی
علی جنوبی: باید صریح گفت: دین تا زمانی که در مقام قدرت است، نمی‌تواند ضامن حقوق بشر باشد. تنها زمانی که از اقتدار سیاسی کنار رود و در جایگاه انتخاب...
۲۵ مهر, ۱۴۰۴
تصویر نویسنده: علی جنوبی
نویسنده: علی جنوبی
ترک تحصیل دختران؛ تلاقی فقر، جنسیت و سیاست‌های آموزشی نابرابر
گروه کار زنان سازمان فداییان خلق ایران (اکثریت): قوانین ناکافی، ازدواج زودهنگام که گاهی معلول فقر خانواده ها، فقر ساختاری در میان کارگران و زحمتکشان، کمبود امکانات آموزشی در مناطق...
۲۴ مهر, ۱۴۰۴
تصویر نویسنده: گروه کار زنان سازمان فداییان خلق ایران (اکثریت)
نویسنده: گروه کار زنان سازمان فداییان خلق ایران (اکثریت)
بیانیه کانون نویسندگان ایران به مناسبت درگذشت ناصر تقوایی
شک نباید داشت که تقوایی در سراسر کار خلاقه و زندگی خود همواره انسان را رعایت کرد و هرگز از معیارهای حق‌طلبانه‌ی خود قدمی واپس ننشست. هنر مستقل او را...
۲۴ مهر, ۱۴۰۴
تصویر نویسنده: کانون نویسندگان ایران
نویسنده: کانون نویسندگان ایران

جنگ و گلهای یاس مادر (۴۰)

بوی عرق تنم در بینی ام می پیچد. پرەهای احساس می لرزند، و من انگار در آن صبح رویائی چیزی در درونم می شکفد. و از اینکە دو خانوادە، کە همدیگر را نمی شناسند، یک دفعە می توانند چنین سرنوشت مشابهی پیدا کنند بە این نتیجە می رسم کە زندگی شبکە تودرتوئی است کە همە چیز آن بە شیوە عجیبی بە هم وصل است. و شاید این را جائی هم خواندەبودم. بویژە درون آن کتابهائی کە از خانەهای ویران جمع می کردم. آرە جائی آن را خواندەبودم. اما خواندن کجا و تجربە مشخص آن کجا!

شب همیشە رازیست. و یک راز است زیرا آدمی آن را با خوابیدن می گذراند. و اگر بیدار ماندی، و لحظات سیاە و آغشتە بە رنگ تیرە آن را تجربە کردی،… اگر با چشمان باز و جویای حوادث درون و پشت آن در بیداری اتاق ماندی، آنگاە طور دیگری می شود. دیگر رازی باقی نمی ماند، شاید می ماند و اما دیگر آن راز قبلی نیست. شب، شکاف بزرگ لحظەهای درون بیست و چهار زندگیست. لحظەهائی جادوئی و… نامکشوف. لحظەهائی کە یک سوم زندگی را مبهم باقی می گذراند. و آگر آن را بیدار ماندی، شکاف رخت بر می بندد و تو متوجە می شوی کە آنجا هم چیزی نیست بجز همین ثانیەها و دقایقی کە بە ظاهر در بستری دیگر در جریان بودند. و تا بیشتر بیدار بمانی، و تا بیشتر شبها را چونان روز بگذرانی، جادوی زندگی بیشتر مشت خود را باز می کند. و شب و خوابیدن را، خواب دیدنها، بیشتر بە پستوی اعجاب می رانند، و بیدار کە ماندی با عقب کشیدن رویاها انگار جادوی زندگی بیشتر می شکند و آنچە باقی می ماند همانا جهانیست کە بی رحمتر از همیشە در مقابلت قد بر می افرازد.

و من اولین شبی را کە بیدار ماندم با سعید بود. در مغازەای از گونی و نایلون، دو صد متری بالاتر از جائی کە دکەاش را داشت. و آن شب قرار بود تراکتهای سعید را در روستا پخش کنیم. ساعت دو نصف شب بیرون زدیم. روستا در آرامش. حتی آنانی هم کە در مغازەهایشان ماندەبودند نیز در سکوت. و تنها مشکل و خطر، پاسگاهی بود کە در کنار جادە اصلی درست در گلوگاەهی کە از روستا بە طرف شهر می خورد با دیوارها و برجهای بلندش وجود داشت. و سعید معتقد بود کە چونکە پاسگاە نظامی بود، پس ربطی بە مسائل سیاسی نداشت و تنها اینکە می بایست بیشتر مواظب باشیم تا بە هر صورت گرفتار نشویم.

و سعید معتقد بود کە بعد از اتمام کارمان می بایست بە طرف شهر راە می افتادیم، و نمی بایست در روستا کە روز بعدش بە احتمال زیاد با حضور نیروهای امنیتی مواجە می شد، می ماندیم. و همان شب طرفهای صبح بە شهر رسیدیم. پدر و مادر سعید کە انگار بە رفتارهای عجیب و غریب پسرشان عادت گرفتەبودند، از وقت نابهنگامی کە ما وارد خانە شدیم زیاد تعجب نکردند، و شاید تنها تعجبی کە می شد در نگاە و در حرکاتشان خواند، حضور من بود.

و خوابیدیم. سعید طولی نکشید کە خوابش برد. اما من نە! هیجان شبی کە گذشتەبود، چنان در وجودم نشستە بود کە انگار آرامش برای همیشە رخت بربستە بود. همە چیز در جلو چشمانم با وجود نایاب بودن حس جدیدی کە در درونم شکل گرفتەبود، چنان سریع گذشتەبود کە انگار همە چیز خوابی بیش نبود. و شاید اگر انسان شب را نخوابد، خود بیدارماندن بە خوابی بە رویائی تبدیل می شود. بە کوچەهای تاریک روستای پر جمعیت اندیشیدم، بە تراکتهائی کە از زیر درها بە درون خانەها هول می دادیم، بە سفیدی تراکتهائی کە روی دیوارها در تاریکی نگاە را بە خود جلب می کردند. گاها بە صداهای مبهم درون خانەها و یا حیاطی کە کسی برای رفع حاجت در چوبین و فلزی توالت را بە صدا در می آورد. و مسیر روستا بە شهر کە از دل جنگل و درە می گذشت. و سعیدی کە انگار راە را از بر بود. و آسمان پر ستارەای کە از همیشە پر ستارەتر می نمود. انگار راە را نشان می دادند.

در درون رختخوابی کە بر روی زمین پهن شدەبود، من ناآرام غلت می زدم و احساس می کردم یک دفعە چند سالی بزرگتر شدەبودم! و شاید این نتیجە تنهائی و شب و خطر با هم باشد. در نور کم توان صبحدم بە سعید نگریستم. بە خودم گفتم او حالا باید پیرمردی بیش نباشد. پیرمردی کە دیگر همە چیز، از جملە مرگ هم برایش علی السویە است. مظهر کامل این سخن کە هر چە بادا باد! و در جنگ آدمها زندگی را چونان آب روانی می بینند کە نمی دانند جنس رنگ آن از چیست.

و در حالیکە هیجانم فرو می نشست، و گرمای درون رختخواب و خستگی شبی کە نخوابیدەبودم بیشتر و بیشتر در تن و در چشمانم می نشستند احساس غرور و شادی عجیبی مرا در خود فروگرفت. انگار زندگی ام بە یک بارە معنائی یافتە بود کە نداشت، و یا اینکە جنگ و شروع آن از مدتها قبل با خود بردەبود. در درون خودم از سعید سپاسگزاری کردم. و از تصور اینکە چهرە من هم مثل سعید عبوس خواهدشد، تبسمی بر لبانم ظاهرشد. نمی دانم کلماتی هم بر زبانم آمدند یا نە، اما مهم نبود. سکوت شاید بهترین شیوە بیان رضایت از دوستی باشد کە تو را برای یک زندگی بدون معنی نمی خواهد. پدر و مادر سعید را می شنوم کە نماز می خوانند.

نە با هم. شاید بە علت اینکە تنها یک جانمازی دارند. و یا شاید بە این علت کە یکی بیشتر از دیگری بە کاری مشغول است. و می دانم کە مادر سعید است. پدر را با تنها یک بازو، باید کار کمتری باشد. پیش خودم فکر می کنم کە در صورت وقوع یک حادثە فاجعەبار برای سعید، چە سرنوشتی در انتظار این آدمهاست؟ ها چە سرنوشتی؟… و من بە جز نشستن پیرمردی جلو میز بساط خردەاش، و پیرزنی کە اتاقهای خانەاش را ابدیتی تصور می کند، نمی توانم چیز دیگری را جلو چشمان خود تصورکنم. اما این نیز زندگی است، شاید زندگی تر از هر زندگی دیگر. و مردی کە با یک بازو بتواند زندگی کند، می تواند بدون چیزهای دیگر و حتی نزدیکترین نزدیکانشان هم زندگی کند.

بوی عرق تنم در بینی ام می پیچد. پرەهای احساس می لرزند، و من انگار در آن صبح رویائی چیزی در درونم می شکفد. و از اینکە دو خانوادە، کە همدیگر را نمی شناسند، یک دفعە می توانند چنین سرنوشت مشابهی پیدا کنند بە این نتیجە می رسم کە زندگی شبکە تودرتوئی است کە همە چیز آن بە شیوە عجیبی بە هم وصل است. و شاید این را جائی هم خواندەبودم. بویژە درون آن کتابهائی کە از خانەهای ویران جمع می کردم. آرە جائی آن را خواندەبودم. اما خواندن کجا و تجربە مشخص آن کجا!

و پدر و مادر سعید دوبارە آرام می گیرند. یک خواب صبحگاهی کوتاە. تا روز تمام قد برسد. چرتی بر بالش. و بر خلاف خانە ما، صدای هیچ رادیوئی نمی آید. اما بوی گل یاس وحشی آنجاست. از پنجرە بە درون اتاق می آید، و من کە در اثر هیجان شب گذشتە متوجە آن نشدەبودم، بە یکبارە خودم را در محاصرە کامل آن می بینم. و لبخندی دوبارە بر لبانم می نشیند. کوتاە چونان لحظەای از نسیم صبحگاهی.
و از اینکە گلهای یاس مادر هیچگاە مرا ول نمی کنند، و همە جا با من هستند بشدت احساس خوشبختی می کنم. انگار آنها همە جا با من اند تا از من نگهداری کنند. آنان می دانند دنیا محل خطر است، بویژە آنگاە کە جنگ می آید. و بیهودە نیست کە از هر نوع آن چە خانگی و چە وحشی همە جا هستند.
و در سکوت مطلق خانە، خواب چونان ابری از گل یاس پیکر بی حس مرا با خود می برد.

تاریخ انتشار : ۲۳ آذر, ۱۴۰۱ ۲:۵۷ ب٫ظ
لینک کوتاه
مطالب بیشتر

نظرات

Comments are closed.

فلسطین و وجدان بشریت، فراموش نمی‌کنند؛ صلح را فریاد می‌زنند!

می‌توان و باید در شادمانی مردم فلسطین و صلح‌خواهان واقعی در جهان به خاطر احتمال پایان نسل‌کشی تمام عیار در غزه شریک بود و در عین حال، هر گونه توهم در بارۀ نیات مبتکران طرح جدید را زدود. می‌توان و باید طرح ترامپ را به زانو درآمدن بزرگترین ماشین آدم‌کشی تاریخ بشر در برابر مردم مقاوم غزه دانست.

ادامه »

در حسرت عطر و بوی کتاب تازه؛ روایت نابرابری آموزشی در ایران

روند طبقاتی شدن آموزش در هماهنگی با سیاست‌های خصوصی‌سازی بانک جهانی پیش می‌رود. نابرابری آشکار در زمینۀ آموزش، تنها امروزِ زحمتکشان و محرومان را تباه نمی‌کند؛ بلکه آیندۀ جامعه را از نیروهای مؤثر و مفید محروم م خواهد کرد.

مطالعه »

قحطی در غزه؛ آیینۀ تمام‌نمای پوچی ادعاهای قدرت‌های غربی

نتانیاهو با چه اطمینانی، علیرغم اعتراض‌های بی‌سابقۀ جهانی به غزه لشکرکشی می‌کند؟ در حالی که جنبش صلح تا تل‌آویو گسترش یافته و اعتراض‌ها به ادامۀ جنگ و اشغال غزه ده‌ها هزار شهروند اسرائیلی را نیز به خیابان‌ها کشانده، وزیر دفاع کابینۀ جنایت‌کار نتانیاهو با تکیه بر کدام قدرت، چشم در چشم دوربین‌ها می‌گوید درهای جهنم را در غزه باز کرده است؟

مطالعه »

مصونیت اسرائیل از مجازات برای جنایات جنگی، قتل روزنامه‌نگاران بیشتری را دامن می‌زند…

گرچه من و سایر هم‌کارانم در شورای سردبیری سامانه کار به هیچ عنوان خود را خبرنگار یا ژورنالیست حرفه ای نمی دانیم ولی نمی‌توانیم درد و نگرانی عمیقمان را از آنچه بر سر راویان تاریخی این دوران منحوس وسیله دولت اسراییل و رژیم نسل کش نتانیاهو آمده است را پنهان کنیم. ما به همه روزنامه نگاران و عکاسان شریفی که در تمامی این دو سال از میدان جنایات غزه گزارش فرستاده اند درود می‌فرستیم و یاد قربانیان این نبرد نابرابر را گرامی می‌داریم.

مطالعه »
پادکست هفتگی
شبکه های اجتماعی سازمان
آخرین مطالب

در سوگ ناصر تقوایی

جغد منیروا

نقش بی‌بدیل تقوایی در تولد «هنر و ادبیات جنوب»

ایران باید اعلام کند، با اجرای «طرح دو دولت» به پیمان ابراهیم خواهیم پیوست!

در‌نقد نظرات آقای عمادالدّین باقی

ترک تحصیل دختران؛ تلاقی فقر، جنسیت و سیاست‌های آموزشی نابرابر