ریشهی افراطگرایی و خشونتی که این روزها به نام «اسلام» سراسر دنیا، از خاورمیانه تا آفریقا و اروپا و امریکا را در بر گفته، عمیقتر از آن است که بتوان در این مختصر به آن پرداخت، اما از یک سو واکنش جامعهی سیاسی ایران در برابر این فاجعه و از سوی دیگر بازتاب چنین خشونتهایی در خود فرانسه و سایر کشورهای اروپایی که مهاجرینی مسلمان و یا مسلمانتبار در آن زندگی میکنند را میتوان به کوتاهی به بررسی نشست.
«شارلی ابدو» که این روزها تقریباً برای همگان به نامی آشنا تبدیل شده است، نشریهای فرانسوی است که شخصیتهای سیاسی فرانسوی و غیرفرانسوی گرفته تا مقدسین ادیان مختلف را از گزند طنز سیاسیاش در امان نمیگذارد. این نشریه که تا سال ۱۹۷۰ به نام «هاراکیری» چاپ میشد، پس از مرگ شارل دوگل به خاطر توهین به او، از سوی وزیر کشور فرانسه تعطیل شد. گردانندگان نشریه، چند هفتهی بعد هفتهنامهی «شارلیابدو» را منتشر کردند.
زبان تند و بیپروای این نشریه و شیوهی برخوردش با دین و مذهب و نژاد، در میان روشنفکران و روزنامهنگاران فرانسوی و غیرفرانسوی، منتقدان زیادی دارد، اما برای جنایتی که در روز چهارشنبه اتفاق افتاد، هیچ توجیهی نمیتوان و نباید یافت؛ چنانکه در واکنشی بجا و لازم، یک همبستگی جهانی بر علیه این اقدام شکل گرفت و نه تنها خود شهروندان فرانسوی از چهارشنبه شب، چند شب متوالی در میدان جمهوری فرانسه با شعار «من شارلی ابدو هستم» گرد هم آمدند، بلکه جهانیان و به ویژه اروپاییان در اشکال مختلف از این جنایت اعلام انزجار کرده و به دفاع از آزادی بیان و رسانه پرداختند.
واکنش جامعهی سیاسی ایران به فاجعهی ۱۷ دیماه در پاریس نیز ویژگی خاص خود را داشت. از یک سو، گروهی باز هم پای «تئوری توطئه» را به میان میآورند و دنبال سرنخ فاجعه در خود فرانسه و امریکا و سازمان سیا و… میگردند. و گروهی نیز هر گونه انتقاد به شارلیابدو و نوع برخورد این نشریه را برنمیتابند و حتی تا آنجا پیش میروند که آن را توجیهی بر جنایت انجام گرفته مینامند. در حالی که شیوهی برخورد شارلیابدو در دنیا، در میان همتایان خود و همچنین مدافعان بیچون و چرای آزادی بیان و رسانه، منتقدان زیادی دارد و بسیاری معتقدند به ویژه در فضای مسموم امروزی، چنین برخوردهایی میتواند بسترساز دوقطبی کردن جامعه و سوءاستفادهی مروجان جنون و جنایت برای تحریک احساسات برانگیخته در هر دو سو باشد.
دولت ایران هم هر چند در همان روز چهارشنبه، طی اطلاعیهای رسمی که توسط مرضیه افخم، سخنگوی وزارت خارجه خوانده شد، این اقدام تروریستی و “هرگونه اقدام تروریستی علیه انسانهای بیگناه را” محکوم کرد و آن را با «تعالیم اسلام» بیگانه دانست، اما در عین حال “سوءاستفاده از آزادی بیان و تندروی فکری و ترور شخصیتهای مورد احترام ادیان” را محکوم و غیرقابل قبول خواند. در اطلاعیهی وزارت خارجه آمده است که “این قبیل رفتارها (حمله به شارلی ابدو) ادامهی موج افراطیگری و خشونت طلبی فیزیکی و فکری بیسابقهای است که طی یک دههی گذشته در سطح جهان توسعه یافته” و در ادامه، سیاستهای نادرست و برخوردهای دوگانه در مواجهه با خشونتورزی و افراطگری را باعث ترویج این قبیل اقدامات و رفتارها مینامد.
حسن روحانی، رییس جمهور ایران نیز، با فاصلهای دو روزه، یعنی روز جمعه ۱۹ دیماه در «کنفرانس وحدت اسلامی»، آن هم تلویحاً حمله به دفتر شارلیابدو را محکوم کرد و گفت که افراط، خشونت و تروریسم، چه در فلسطین، لبنان و سوریه و چه در پاریس یا امریکا را محکوم میداند و آدمکشی و خشونت به نام جهاد و دین و اسلام را قدم برداشتن در مسیر اسلامهراسی و اسلامستیزی دانست. اما آیتالله خامنهای که در همان کنفرانس حضور داشت در این زمینه سکوت کرد.
هرچند سکوت آیتالله خامنهای، مجلس، وزیر خارجه و دیگر مقامات ایرانی در برابر فاجعهای که وجدانهای آگاه جهان را به لرزه انداخت، برای ایرانیها قابل قبول نبود و مورد انتقاد قرار گرفت، اما از آن سو جامعهی مدنی و روزنامهنگاری ایران ساکت ننشست و به اشکال مختلف در محکومیت خشونت و تروریسم و حمله به آزادی بیان و رسانه واکنش نشان داد. احزاب و گروههای سیاسی درون و برونمرز، شخصیتهای حقیقی و حقوقی، روزنامهنگاران، نویسندگان و… با انتشار بیانیهها و یا شرکت در راهپیماییهای پاریس و… این عملیات تروریستی را یکصدا محکوم کرده و با جامعهی روزنامهنگاری فرانسه و بازماندگان قربانیان فاجعه ابراز همدردی کردند.
روزنامهنگاران ایران نیز قصد داشتند روز پنجشنبه ۱۸ دیماه با تجمعی در برابر دفتر پلمپ شدهی انجمن صنفی روزنامهنگاران با شاخههای گل و شمع، به اعتراضات و ابراز همبستگیهای جهانی بپیوندند. اما مأموران امنیتی در کوچههای منتهی به این انجمن راه را بر آنان بستند.
از سوی دیگر، در حالی که راهپیمایی «اتحاد» در پاریس با حضور بیش از یک میلیون شهروند فرانسوی و با حضور رهبران و مقامات بلندپایهی کشورهای جهان برگزار شد، «سازمان گزارشگران بدون مرز» طی بیانیهای نسبت به حضور رهبران کشورهای «محدود کنندهی آزادی اطلاعات» که در آنها “روزنامهنگاران و وبلاگنویسها به صورت سیستماتیک مورد آزار و اذیت قرار میگیرند” در این تطاهرات اعتراض و ابراز انزجار کرد. در بیانیهی سازمان گزارشگران بدون مرز، کشورهایی مانند مصر، روسیه، ترکیه و امارات متحدهی عربی از جملهی این کشور نام برده شدهاند. کریستف دولوار، دبیرکل سازمان گزارشگران بدون مرز در رابطه با این بیانیه توضیح داد که: “ما باید همبستگی خود را با شارلی ابدو نشان دهیم، بدون آن که هیچ شارلی دیگری در جهان از یاد برده شود”.
و در همین راستا، نمیتوان از کنار این نکتهی تاسفبار نیز گذشت که در حالی که واکنش و ابراز انزجار از حملهی تروریستی در فرانسه، به حق گسترده و چنان بود که باید باشد، خبر نابودی و سوزندان شهر «باگا» در شمال شرقی نیجریه توسط «بوکوحرام» در همان روز چهارشنبه ۷ دی، که منجر به قتل عام و آواره شدن ساکنین شهر شده و تنها گوشهای از جنایات هرروزهی جنون و خشونت در این گوشه از جهان است، تقریباً با سکوت خبری روبرو شد و جامعهی جهانی آنگونه که باید نسبت به آن واکنش نشان نداد.
هر چند تجربهی فضایی که بعد از ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ شکل گرفت و به چرخهی مسموم جنگ و خشونت تداوم بخشید، همهی آزادیخواهان دنیا، اعم از مسلمان و غیرمسلمان، مذهبی و غیرمذهبی را بر آن داشت که این بار دست در دست هم تلاش کنند در حین محکوم کردن حمله به آزادی بیان و اندیشه، نسبت به مسموم شدن و دوقطبی کردن فضا و متهم کردن جمعی مسلمانان و فراتر از آن خارجیهای ساکن جوامع اروپایی هشدار دهند، اما سوی دیگر فاجعه که چندسالی است دامنگیر اروپا شده، افتادن جوانان مهاجرتبار این جوامع در دام تروریسم سازمانیافتهای است که به نام اسلام، در سراسر دنیا قربانیان بیشماری داشته است.
رابطهی نسل دوم و سوم مهاجران شرقی در اروپا که اکثراً یا در کشورهای میزبان به دنیا آمدهاند و یا در سنین کودکی به آنجا مهاجرت داده شدهاند با جامعه و برعکس، معضلی است که در سالهای اخیر در این کشورها به پدیدهای قابل بحث و کنکاش تبدیل شده است. علت پیدایی داعش و اسلامگرایی افراطی و تروریسمی که به نام دین و مذهب جامعهی بشری را به خود مشغول کرده، یک بعد ماجرا است، اما از سوی دیگر اینکه جوانانی که در قلب اروپا پرورش یافتهاند، در دامن این افراطیگری میافتند نیز بعد دیگری است که اروپا باید در آن کنکاش کند، چراییاش را بیاید و چارهای برای آن بیاندیشد. مدیران و مسئولان جامعه نمیتوانند، چنانکه هماکنون عمل میکنند، مشکل را به ارگانهای اسلامی فعال در شهرها و کشورهای مختلف پاس بدهند و تنها از آنان توقع برخورد به این معضل را داشته باشند و یا اینکه چاره را در تدوین قوانین امنیتی بیشتر جستوجو کنند. ناآرامیهایی که در سال ۲۰۰۵ در پاریس، جوانان مهاجرتبار و حاشیهنشین جامعه را به خیابان و شورش برعلیه قوانین مدنی و اجتماعی کشاند، قاعدتاً باید زمینهای میشد برای بررسیهای دقیق و جامعهشناسانه در ارتباط با این بخش از جامعه.
جامعهی اروپایی که پس از جنگ دوم جهانی، پذیرای نیروی کار جوان و آمادهی مهاجر شد، خود به این مسئله واقف است که تدوام این مهاجرت به سه نسل را پیشبینی نکرده بود و برای آن برنامهای تدوین شده نداشت. و بر همین اساس است که نسل اول تودهی مهاجر تکلیفاش تقریباً با خودش روشن است و میتوان گفت که «خارجی» بودن را در جامعهای که جوانیاش را در آن گذرانده و اکنون در آن به سن بازنشستگی رسیده، تا حدودی پذیرفته و جزیی از زندگیاش شده است. اما نسلی که در اینجا پرورش یافته، از زادگاه خود و یا پدر و مادرش خاطرهای جز گذراندن تعطیلات ندارد و آشنایی درست و کاملی با آداب و رسومش ندارد، از یک سو «خانه» را جامعهای میداند که در آن زندگی میکند و از سوی دیگر با این مشکل روبرو است که جامعه وی را کاملاً از خود نمیداند.
آمارهای بسیاری حاکی از آن هستند که نسل دوم و سوم مهاجرین بیش از نسل اول پایبند آداب و رسوم قدیمی و مذهب والدین خود هستند. که شاید بتوان یکی از علل آن را دوگانگی دائمی، به حاشیه رانده شدن و عطش این نسل به داشتن هویتی مشخص دانست. هویتی که نه جامعه به طور کامل به او میدهد و نه خانواده قادر به این کار است. شاید همین دوگانگی است که فضایی میگسترد برای دور ماندن بخشی از این نسل از تحصیلات مستمر و پیگیر و بعضاً زیر پا گذاشتن قوانین و بخشی هر چند کوچک را نیز در دام افراطیگری و اعتقاد بیچون و چرا به «اسلامی» میاندازد که آگاهانه از سوی مبلغین حرفهای تروریسم و افراطگرایی به خوردشان داده میشود. اینکه چرا صدها جوان ۲۰-۳۰ سالهی آموزش دیده در مهدکودکها و مدارس فرانسه، آلمان، انگلیس و… راهی سوریه و عراق میشوند و با خشونت و جنونی غیرقابل تصور دست به کشتار «مخالفین» و «کفار» و حتی مسلمانهای «غیرخودی»، میزنند و دیگران را به پیوستن به راهی دعوت میکنند که سرانجامی جز مرگ ندارد، اینکه چرا بخش دیگری، هرچند راهی سوریه و عراق نمیشوند، اما با تعصبات و دُگمهایی غیرقابل انطباق با جوامع مدرن امروزی زندگی میکنند، پرسشهایی هستند که هر روز بیشتر ذهن تحلیلگران و جامعهشناسان اروپا را درگیر خود میکند.
اما مشکل اینجاست که افراطیگری و سیاست «صدور اسلام» و خشونت و تروریسمی که به نام اسلام در خاورمیانه اعمال میشود، زمینه را برای استفادهی نیروهای راستگرا و ضد خارجی، از نگرانیهای شهروندان اروپا باز کرده و در بسیاری از کشورهای اروپایی، احزاب دست راستی در این چند ساله رشد نسبی داشتهاند. به طور مثال در آلمان، در حالی که ۵ درصد جمعیت ۸۰ میلیونی این کشور مسلمان هستند و در این میان کمتر از یکدرصد از این مسلمانها گرایشهای رادیکال دارند و ۹۰ درصد بقیه به دمکراسی معتقدند، ۵۷درصد پرسششوندگان آلمانی در یک نظرسنجی رادیویی گفتهاند که اسلام را به عنوان خطری در جامعهشان میشناسند. همین احساس خطر زمینهای را فراهم کرده است که «پگیدا» (میهنپرستان اروپا علیه اسلامی شدن غرب) قدرت بگیرد و بتواند طی چند هفتهی گذشته در تجمعاتی که در شرق آلمان برگزار میکند، هزاران شهروند را در «درسدن» با شعارهایی چون جلوگیری از حضور بیشتر مهاجران و… با خود همراه کند و یا بعد از آنکه در سپتامبر ۲۰۱۳ حزب لیبرال دمکرات آلمان رأی کافی برای راهیابی به پارلمان را به دست نیاورد، حزب «بدیلی برای آلمان» با سیاستی ضد اتحادیهی اروپا و ضدخارجی قدرت بگیرد و به مجالس ایالتی راه پیدا کند.
در هر حال، جامعهی اروپایی تا زمانی که نپذیرد، صدها جوان خشمگینی که یا به دام افراطیگری و تروریسم میافتند و یا بر علیه قوانین مدنی جامعه میشورند، بخشی از شهروندانش و در نهایت برآمده از همان جامعهاند و نه «خارجیهایی» که مسئولیت رسیدگی و کنترل آنان با خانوادهها و نهادهای اسلامی است، و تا زمانی که چاره را تنها در تنگتر کردن عرصه بر حضور خارجیها و وضع قوانین سخت و بالا بردن بودجهی امنیتی ببیند، نمیتواند به راهحل مناسبی در ارتباط با مهاجران نسل دوم و سوم خود برسد.