یکشنبه ۲۵ آبان ۱۴۰۴ - ۰۷:۳۵

یکشنبه ۲۵ آبان ۱۴۰۴ - ۰۷:۳۵

قدرت آبی افغانستان یک اهرم فشار بر ایران و پاکستان
فاطمه امان: هیچ یک از همسایه‌ها نمی‌توانند طالبان را مجبور به اطاعت کنند و طالبان دلیلی برای نهادینه کردن همکاری ندارد. انتظار می‌رود وخامت محیط زیست در هر دو حوضه...
۲۵ آبان, ۱۴۰۴
تصویر نویسنده: فاطمه امان
نویسنده: فاطمه امان
طعنه حسین راغفر به فعالیتهای بابک زنجانی
خبرآنلاین: آنچه به عنوان بخش خصوصی می‌بینید که فردی ۲.۷ میلیارد یورو از وزارت نفت وام دریافت می‌کند که کاری انجام بدهد و بعد دستگیر و به اعدام محکوم می‌شود....
۲۴ آبان, ۱۴۰۴
تصویر نویسنده: خبرآنلاین
نویسنده: خبرآنلاین
انقلاب آمریکایی: پیروزی دموکرات‌های سوسیالیست از نیویورک تا سیاتل...
گودرز اقتداری: با توجه به اینکه خانم ویلسون، شهردار سابق را ابزاری در دست تشکیلات حاکم بر حزب معرفی می‌کرد، به نظر می‌رسد کمک‌های مالی از طرف مولتی میلیونرهای سرمایه‌داری...
۲۴ آبان, ۱۴۰۴
تصویر نویسنده: گودرز اقتداری
نویسنده: گودرز اقتداری
شانزدهمین تحلیل،گفتگوی ویژه| عباس عبدی، فرخ نگهدار |«معنای یورش به پژوهشگران» |«چگونه اجماع‌سازی کنیم؟ برای تغییر سیاست خارجی یا حول مسایل داخلی؟»
شانزدهمین برنامه‌ی «تحلیل هفته – پرسش و پاسخ» در گفت‌وگویی ویژه با حضور عباس عبدی و فرخ نگهدار به دو موضوع اصلی می‌پردازد: ۱) معنای یورش به پژوهشگران و پیامدهای...
۲۴ آبان, ۱۴۰۴
تصویر نویسنده: تحلیل هفته، پرسش و پاسخ
نویسنده: تحلیل هفته، پرسش و پاسخ
ققنوسِ اهوازِ ما
احمد… احمد بالدی… برادرم! سرِ راهت رو به باران که می‌روی به حضرتِ فردوسی بگو برگرد سرنوشتِ سیاوش را دوباره برای ما بنویس، ما دارد تاریخ از یادمان می‌رود. احمد…...
۲۳ آبان, ۱۴۰۴
تصویر نویسنده: سید علی صالحی
نویسنده: سید علی صالحی
مهریه کوچک شد، نابرابری بزرگ‌تر
شهناز قراگزلو: مسئله این نیست که مهریه زیاد است یا کم؛ مسئله این است که چرا زن هنوز برای حفظ کرامت و استقلال خود ناگزیر به اتکای مهریه است. در...
۲۳ آبان, ۱۴۰۴
تصویر نویسنده: شهناز قراگزلو
نویسنده: شهناز قراگزلو
سرکوب چپ؛ آغازی بر یورش به فرودستان
دفاع از آزادی اندیشه‌های چپ و منتقد، نه فقط موضوعی روشنفکرانه، بلکه ضرورتی اجتماعی است؛ دفاع از حق زحمتکشان است برای گفتن، دانستن و سازمان‌یافتن.
۲۳ آبان, ۱۴۰۴
تصویر نویسنده: جابر حسینی
نویسنده: جابر حسینی

دخترک و چریک مخفی

یک ظهر گرم از پنجره به آخرین قسمت حیاط خیره شده است. درست همان جا که برگهای تاک مو روی خرند چوبی پخش  شده اند. آفتاب از لابلای برگ ها عبور می کند سایه روشن های رقصان بر دیوار و حوض کوچک زیر آن حسی عجیب را در او زنده می سازد. حسی رخوت انگیز که گاه میل به خوابی آرام دارد و گاه غرق شدن در رویاهای دور دست. تلاش می کند تمامی جاهائی که این حس را داشته به خاطر آورد. سایه روشن های عبور کرده از برگ های گل های آفتاب گردان و دو کودک که زیر ساقه های آن سخت گرم بازیند و باغچه کوچک چونان جنگلی بزرگ به نظر می رسد، همراه حس غریبی که هنوز بعد از ده ها سال لذت آن لحظات را در او زنده می کند. آن دخترک کوچک همسایه حال کجاست؟ سایه روشن افتاده بر پنجره های اطاقی آرام در خانه پدری و زنی که چادر نماز خود را بر رویش کشیده و تن به خواب نیمروز تابستان داده است. عطر ی لطیف اما دور در مشامش می پیچد. عطر زنی که حال خاک او را در خود گرفته است. بیاد خانه کوچکی در تبریز می افتد در فقیرنشین ترین قسمت شهر انتهای سیلاب قوش خانه. دو اطاق در سمت راست و یک اطاق کوچک در سمت چپ  با دو ایوان کاه گلی و ستونهای چوبی نازک. وسط حیاط حوض کوچکی است با تاکی بلند که روی خرند بالای حوض یله داده و خوشه های انگورش تمامی داربست را گرفته اند. یک خانه روستائی اما در شهر اطاق سمت چپ را به ماهی بیست تومان اجاره کرده است. این خانه امن فردی اوست. هر چریکی علاوه بر خانه تیمی باید یک خانه فردی مخفی نیز داشته باشد که آدرسش را تنها خود او می داند. صاحب خانه مردی است از روستاهای قره داغ که چند سالی است همراه زن و دخترش به شهر آمده و ساکن شده اند. بقالی بسیار کوچکی سر همان کوچه باز کرده و تمام وقت آن جا می نشیند. حتی ظهرها نیز به خانه نمی آید. زنش نیز همراه دخترش که بیشتر از هژده سال ندارد در خانه گرم فرش بافیند. دار قالی را در یکی از همان دو اطاق بر پا کرده اند و برای یکی از قالی فروش های تبریز فرش می بافند. دختر زیبائیست با دو چشم سیاه آذری و بینی کوچک که به لبی برجسته و هنوز کودکانه ختم می شود. با گونه های گل انداخته که فرش بافی ونشستن بر دار قالی نتوانسته به زردیش به کشاند. چند ماهی است که این خانه را به اجاره گرفته. به عنوان سم پاش اداره کشاورزی که همیشه در ماموریت است و هر هفته یا دو هفته یک بار به شهر می آید. وسایل چندانی ندارد، رختخواب، یک چراغ خوراک پزی همراه چند دیگ و بشقاب. چند کتا ب را نیز مخفیانه به خانه آورده و زیر تشک نهاده است. خانه آرامی که هر وقت  فرصتی دست می دهد  به آنجا می رود و شبی  را در آن جا می گذراند. موقع آمدن به دکان بقالی سری می زند با مشهدی هدایت صاحب خانه خوش بشی می کند خرید کوچکی می نماید، به خانه می رود در اطاق را می بندد و به کتاب خواندن مشغول میشود. این تنها زمانی است که او می تواند رمان به خواند و با قهرمان های آن ها خلوت کند.
سید خانم زن صاحب خانه برایش چائی می آورد زن بلند بالائی ایست با گیس های سیاه و چار قدی که قسمتی از سر او را می پوشاند بخشی از موهای خود را چتری می کند و روی پیشانیش می ریزد. صورتی عضلانی دارد با دو جشم سیاه نافذ که با دقت به طرف مقابل خیره می شود و حکایت از اراده درونیش می کند. او خانواده را از ده به شهر کشانده است .«می گوید در ده کاری نداشتیم این جا زندگی هزاربار بهتر است .» تنها همان یک دختر را دارند. « ده جای ماندن نبود ما که پسری نداشتیم که روی زمین کار کند. تازه از زمین که چیزی در نمی آید .» از زندگی در شهر راضی بودند. یکی دو بار مجبورش ساختند که شب با آن ها غذا به خورد. از کارش می پرسیدند از شهرش از پدر و مادرش و این که پسر خوبی است چرا ازدواج نمی کند. او متوجه نبود و جواب های از پیش آماده اش را می داد. یک ماهی می شد هر بار که می آمد دخترک برایش چائی می آورد. خنده کوچکی می کرد که چال کوچکی بر گونه هایش می افتاد و بعد بسرعت بر می گشت، برگشتنش چیزی شبیه دویدن بود. متوجه شده بود هر بار که به حیاط می رود دخترک از پشت پنجره به او نگاه می کند و آرام خود را پس می کشد. از آن نگاه دزدکی لذت می برد و به بهانه های مختلف هر بار که خانه بود از اطاق بیرون می آمد تا چهره گل انداخته دخترک را ببیند. هر از چند گاهی جاروی کنار باغچه را بر می داشت و ایوان مقابل اطاقش را که همیشه تمیز بود جارو می زد. اوایل دخترک از پشت پنجره نگاه می کرد، اما آخرین بار بیرون آمد و به زور جارو را از او گرفت زمان کوتاه گرفتن جارو و لمس دست دخترک طپش قلبش را بالا برد. طوری که خون به چهره اش دوید به اطاق برگشت  قلبش هنوز به شدت می زد حسی زیبا تمام  وجودش را پر کرده بود. احساس دو گانه ای داشت. آیا یک انقلابی می تواند دزدکی  نگاه کند، اصلا حق دارد به دختری فکر کند و با این سرعت قلبش برای کسی به تپد؟ دلش می خواست بیشتر به خانه بیاید فکر آن دخترک زیبای پشت پنجره رهایش نمی کرد. بخشی از ذهنش را گرفته بود. در خلوت خود تجسمش می کرد. این برای یک چریک ممکن نبود! یک شب که به خانه آمده بود مرد همراه زنش به اطاقش آمدند با یک قوطی شیرینی. می خندیدند و اندکی بعد دخترک با یک سینی چای وارد شد. او لرزش دست دخترک را می دید چای را گذاشت و خارج گردید. مرد از هر دری سخن گفت .« چند ماه است که من وزنم ترا زیر نظر داریم پسر خوبی هستی. آرام می آئی در کوچه سرت را پائین می اندازی در خانه هم همه چیز را رعایت می کنی. من به سید خانم می گویم کاش پسری مثل تو داشتم. دیشب سید خانم گفت حال که پسر نداریم چرا دامادی مثل تو نداشته باشیم. ما یک دختر داریم. الحمدالله وضعمان هم خوب است و تو هم که کارمند دولتی تازه می توانی در بقالی نیز کمک کنی. هرچه داریم مال همین یک دختر است. دختر به این خوبی و زیبائی کجا می توانی پیدا کنی؟ دهنت را شیرین کن» او به زن و مرد ساده روستائی نگاه می کرد. به این که چقدر زندگی را آسان می گیرند و دنیایشان چه مقدار کوچک و در عین حال زیباست. آن ها نمی دانند که روبرویشان یک چریک مسلح نشسته است. نمی دانند که خانه مخفی چیست! چریک چه کسی است؟ وحشت کرد از خانه مخفی از این که این خانه آرام روزی لو برود، محاصره شود و او ناگزیر از یک درگیری. به دخترک فکر کرد به چهره زیبایش در پشت پنجره به زن و مردی که دنیای زیبای خود را داشتند و با چه زحمتی خشت بر خشت می نهادند راضی بودند از آن چه که دارند. « من با این ها چه کرده ام؟ چگونه به خود اجازه داده ام زندگی آرام آن ها را به هم زنم؟ این دوست داشتن خلق نیست! این کشاندن یک خانواده، یک زندگی آرام به ماجرائی است که روحشان هم از آن بی خبر است.» شرمنده  در چهره هر دو خیره شد چقدر دوستشان داشت. دلش برای دخترک تپید. حسی غریب را تجربه می کرد. می دانست اهل آن زندگی نیست. می دانست کیست وچرا این جاست. اما حسی فراتر بر قلبش پنجه می کشید و دخترک را تمنا می کرد. دختری که می دانست او را دوست دارد. سرش پائین بود غرق در فکر غرق در اضطراب. « من هم شما را مثل پدر ومادر دوست دارم این همه محبت شرمنده ام می کند .» تمام شب نخوابید و صبح کتاب های خود را در ساک دستی نهاد و بی آن که وسیله ای بر دارد  در اطاق را باز گذاشت، نگاهی عمیق به آن حیاط کوچک به حوض آب به درخت مو به سایه روشن صبحگاهی و به دخترک پشت پنجره که این بار خود را پس نکشید انداخت وغمگین برای آخرین بار از در خارج شد.

ابوالفضل محققی

تاریخ انتشار : ۱۷ خرداد, ۱۳۹۴ ۱۲:۵۰ ب٫ظ
لینک کوتاه
مطالب بیشتر

نظرات

Comments are closed.

احضار و بازداشت کنشگران و کارشناسان مترقی، آزادی‌خواه، عدالت‌جو و میهن‌دوست کشورمان را به شدت محکوم می‌کنیم

احضار و بازداشت این روشنفکران هراس از گسترش و تعمیق نظرات عدالت‌خواهانۀ چپ و نیرویی میهن‌دوست، آزادی‌خواه و عدالت‌جو را نشان می‌دهد که به عنوان بخشی از جامعۀ مدنی ایران، روز به روز از مقبولیت بیشتری برخوردار می‌شوند.

ادامه »

در حسرت عطر و بوی کتاب تازه؛ روایت نابرابری آموزشی در ایران

روند طبقاتی شدن آموزش در هماهنگی با سیاست‌های خصوصی‌سازی بانک جهانی پیش می‌رود. نابرابری آشکار در زمینۀ آموزش، تنها امروزِ زحمتکشان و محرومان را تباه نمی‌کند؛ بلکه آیندۀ جامعه را از نیروهای مؤثر و مفید محروم م خواهد کرد.

مطالعه »

جامعهٔ مدنی ایران و دفاع از حقوق دگراندیشان

جامعۀ مدنی امروز ایران آگاه‌تر و هوشیارتر از آن است که در برابر چنین یورش‌هایی سکوت اختیار کند. موج بازداشت اندیشمندان چپ‌گرا طیف وسیعی از آزاداندیشان و میهن‌دوستان ایران با افکار و اندیشه‌های متفاوت را به واکنش واداشته است

مطالعه »

انقلاب آمریکایی: پیروزی دموکرات‌های سوسیالیست از نیویورک تا سیاتل…

گودرز اقتداری: با توجه به اینکه خانم ویلسون، شهردار سابق را ابزاری در دست تشکیلات حاکم بر حزب معرفی می‌کرد، به نظر می‌رسد کمک‌های مالی از طرف مولتی میلیونرهای سرمایه‌داری دیجیتالی در شهر که عمده ترین آنها آمازون، گوگل و مایکروسافت هستند و فهرست طولانی حمایت‌های سنتی حزبی در دید توده کارگران و کارکنانی‌که مجبور به زندگی در شهری هستند که عمیقا با مشکل مسکن و گرانی اجاره ها روبرو است، به ضرر او عمل کرده است.

مطالعه »
پادکست هفتگی
شبکه های اجتماعی سازمان
WP Twitter Auto Publish Powered By : XYZScripts.com
آخرین مطالب

قدرت آبی افغانستان یک اهرم فشار بر ایران و پاکستان

طعنه حسین راغفر به فعالیتهای بابک زنجانی

انقلاب آمریکایی: پیروزی دموکرات‌های سوسیالیست از نیویورک تا سیاتل…

شانزدهمین تحلیل،گفتگوی ویژه| عباس عبدی، فرخ نگهدار |«معنای یورش به پژوهشگران» |«چگونه اجماع‌سازی کنیم؟ برای تغییر سیاست خارجی یا حول مسایل داخلی؟»

ققنوسِ اهوازِ ما

مهریه کوچک شد، نابرابری بزرگ‌تر