چپ ایران در عرصههای تحولات و روندهای کلان گذار امروز جهانی اکثراً سکوت معناداری را بر میگزیند. در حالی که این روندها و گذارهای کلان تاریخی جهانی میباشند که تعیینکنندهٔ محورها و راستاهای استراتژیک و تاکتیکهای ما جهت تعیین سمتگیریهای گذار داخلی در ایران هستند.
اینکه در دوران جنگهای استعماری امپریالیستی چندین دههٔ گذشته در خاورمیانه و عصر کودتاهای رنگی جهت برگماری حکومتهای دستنشاندهٔ امپریالیستی، شاخص عمده و پایهای ارزشی دوران گذار تاریخی امروز جنبشهای مردمی هنوز هم تا حدود قابل توجهی جنبههای استقلالطلبانهٔ ضداستعماری، ضدامپریالیستی، ملی – مردمی و آزادیخواهانه و عدالتمحوری آنها میباشند. این در حالی است که چپ ایران بر پایههای نوسانهای پاندولی بر محور بازیهای پروژههای کودتای رنگی امپریالیستی، بر طبلهای گذار نولیبرالیستی از جمهوری اسلامی ایران به نوعی از حکومت به اصطلاح دموکراتیک با تعریف غربی آن، در مماشات با کودتاگران دستنشانده امپریالیستی میباشد.
به طور همزمان و در شرایط سکوت معنادار چپ ایران در مورد تحولات مهم منطقهای و جهانی، بعضی از مسئولین چپ ایران، هر از چند گاهی به ناچار تکهپارچههای پراکنده و دوپهلویی را برای اینکه در رابطه با اتفاقات جدی جهانی و منطقهای حرفی زده باشند به میدان میپرانند. این در حالی است که گذار جهانی از دوران جهانیسازی نولیبرالیستی تکقطبی با سلطهٔ امپریالیسم آمریکا، به دوران افول قدرتمداری امپریالیستی و گذار به جهان چندقطبی با ارزشمداری پیکارهای آزادیخواهانه و عدالتمحور و استقلالطلبانه از امپریالیسم جهانی گاه با چالشهای تند و تیز و طوفانی مسیر خود را طی میکند.
چپ ایران در حالی که خیلی وقت است با آرمانخواهی سوسیالیستی خداحافظی نموده است، هنوز با سفت و سختی تمام پوستهٔ «دموکراسیخواهی نولیبرالی» خویش را دودستی بر تن حفظ کرده است و در جبههٔ کلانسرمایهداری امپریالیستی به دنبال نهادهای قدرتی میگردد، که اینها را هم در خود جای دهد. آنها عملا در بهندرت پراکندهگوییهای روزمرهٔ خویش در این زمینهها، به عنوان بازیکنانی مسئول، بخشهایی از مسیرهای پروژههای ترسیم شدهٔ کودتاهای رنگی توسط اطاقهای فکری کلانسرمایهداری نولیبرال جهانی را بازی میکنند.
محورها
محورهای رسمی موضعگیری سیاسی جهانی «چپ» ایران طی چند سال اخیر را در سه مورد زیر خلاصه نماییم. خطوط و مسیر محوری این موضعگیریها همچنان با سماجت پیگیر و استواری در این سه محور ادامه دارند. موضعگیری اول چپ ایران در حمایت پیگیر از مناسبات نزدیک، گفتگوها و توافقنامههای حکومت جمهوری اسلامی ایران با دنیای غرب امپریالیستی در توافقنامههایی مشابه توافقنامهٔ «برجام» و توافقهای احتمالی آینده میباشد. موضعگیری محوری دوم آنها که همچنان با پیگیری تمام بر جای خویش استوار میباشد، تداوم محور استراتژیک سیاسی محکوم کردن عهدنامهها، پیماننامهها و توافقنامهٔ اقتصادی سیاسی ایران با جمهوری خلق چین کمونیست میباشد.
بالاخره موضعگیری محوری سوم «چپ» ایران، محکوم کردن مناسبات با جمهوری روسیه، خصوصاً نقش آن در جنگ نیابتی تحمیلی پیمان امپریالیستی نظامی آتلانتیک شمالی با رهبری امپریالیسم آمریکا بر علیه جمهوری روسیه در کشور اوکراین میباشد. اگر این سه موضعگیری محوری را در یک جمله خلاصه نماییم، محورهای استراتژیک موضعگیری سیاسی جهانی «چپ» ایران بر پایههای چینستیزی، روسیهستیزی و دوستی و نزدیکی با کشورهای امپریالیستی غربی استوار میباشد.
«چپ» ایران در مورد توافق دوستی بین ایران و عربستان با میانجیگری چین کمونیست موضعگیری رسمی اتخاذ نمیکند. «چپ» ایران در مورد تظاهرات میلیونی زحمتکشان در کشور فرانسه و وقایع امثال آن موضعگیری مشخصی نمیکند. «چپ» ایران در مورد انتقال موشکهای با کلاهک اورانیوم تضعیفشده توسط انگلستان به جنگ تحمیلی ناتو در اوکراین موضع مشخص ندارد.
«چپ» ایران حتی در مورد بازتابهای تهدیدآمیز و حیاتی استقرار موشکهای قابل حمل کلاهکهای هستهای امپریالیستی در لهستان، رومانی و دیگر کشورهای اروپایی موضعی ندارد. وقتی که «پرتی پاتال» وزیر کشور هندیتبار انگلستان اجازه میدهد تا در صورت صدور حکم دادگاه، «جولیان آسانژ» به آمریکا منتقل گردد، چپ دموکرات و آزادیخواه ایران در این مورد سکوت کامل میکند و موضعی ندارد. تمامی این سکوتهای معنادار، به نوعی تأیید سیاستها و عملکردهای غرب امپریالیستی در این عرصهها میباشد.
ترجمهٔ داخلی این سکوتهای معنادار در تعریف سیاستهای آنها در مورد مواضع داخلی آنها به صورت همسویی با سمتگیریهای کلانمحوری و استراتژیک منطقهای امپریالیسم در مورد ایران خود را نشان میدهد. آنها زیر پوشش تعقیب و دنبالهروی از استراتژی تشکیل هر نوع ائتلاف سرنگونطلبی با هر گونه ترکیبی که بوده باشد و فقط کلمات «سکولار» و «دموکرات» و «جمهوریخواه» را یدک بکشد، میباشند.
موضع گیریها
موضعگیریهای تکهپارچهای و پراکندهٔ غیررسمی «چپ» ایران را در عرصههای مسائل جهانی از تکوتوک گفتارها و نوشتههای پراکندهٔ مقامات کلیدی آنها میتوان دید، شنید و شاهد بود. فردی که خودش را در مقام رهبر معنوی جنبش فدایی میشمارد و در تمامی انتخابات اخیر ریاست جمهوری ایران در سفارت ایران در لندن در صف اول قرار داشت، اخیراً مواضع جالبتوجهی اتخاذ میکند. ایشان در گفتگوی «کلاب هاوس» یکشنبهٔ چند هفته پیش، در گرماگرم تدارک رهبری کودتای رنگی در ایران و بعد از کنفرانس امنیتی مونیخ، با نقل به مضمون در حالی که یک مرتبه سرنگونطلب میشوند، اینطوری مطرح میکنند. «خودمانیم، وجدان خودمان را قاضی قرار دهیم، متوجه میشویم که حملهٔ آمریکا به عراق، تقصیر خود صدام حسین بود.»
خارج از اینکه این چراغ سبز عظیم ایشان به امپریالیسم جهانی به رهبری آمریکا چه مفهومی دارد، تلاش ایشان در رهنمود دادن به رضا پهلوی نیز میتواند نشانگر این بوده باشد، میتوان اینطور تفسیر کرد که چرا ایشان را در جمع گروه هفت هشت نفرهٔ منشور مهسای خویش جا ندادهاند. البته پس از فروکش کردن تب و تاب و سر و صدای گروه رضا پهلوی، ایشان صحبت از این میکردند، که خواهان برقراری مناسبات دوستانه و دموکراتیک میان اسلامیون، سلطنتطلبان و اپوزیسیون جمهوریخواه میباشند.
یکی دیگر از مسئولین «چپ» که گاه نوشتههای کوتاهی منتشر میکند، اخیراً رضا پهلوی را به «گورباچف» تشبیه نموده و به ایشان توصیه میکنند، که آقای پهلوی، اشتباه گورباچف را تکرار نکن که یک پا در کمونیسم و یک پا در دموکراسی داشت. شما (رضا پهلوی)، بهتر است با قاطعیت تمام از سلطنت کنده و به جمهوریت بپیوندید. ایشان بغرنجیهای تحولات دوران از هم پاشیدگی اتحاد جماهیر شوروی و بعد از آن را قادر میباشند با این سادهگویی «دموکراتیک» خلاصه نمایند. ایشان در نوشتار کوتاه دیگری در مورد پیمان دوستی عربستان با ایران با میانجیگری و پیروزی عظیم جهانی دیپلماتیک جمهوری خلق چین کمونیست به نتیجه رسید، نمیتوانند بغض خود را در این زمینه قورت بدهند، و مطرح میکنند که این توافق بیشتر به نفع چین میباشد، تا اینکه به نفع عربستان و ایران بوده باشد.
همانطور که گفتم، هر فرصتی جهت زهرپاشی و کینهپراکنی علیه چین و روسیه به دست «چپ» ایران بیافتد، سریعاً موضعگیری رسمی نموده و جمهوری خلق چین و جمهوری روسیه را به صورت رسمی محکوم نموده و اعلامیهای رسمی صادر مینمایند. در مورد پیمان دوستی میان ایران و عربستان که از اهمیت شایان بینالمللی و منطقهای برخوردار بود، به خاطر ورشستگی دیپلماتیک نظامی امنیتی امپریالیسم و پیروزی عظیم جمهوری خلق چین موضعگیری رسمی صورت نگرفت. تا اینکه بالاخره یک مقالهٔ غیررسمی کوتاه توسط یکی دیگر از مسئولین چپ ایران نوشته شد.
در این مقاله که به تاریخ ۲۵ مارس ۲۰۲۳ نوشته شده است، نویسنده بالاجبار و با درد فراوان علیرغم میل درونی خودش اشارات کوتاهی به اهمیت این عهدنامهٔ دوستی میان دو کشور ایران و عربستان نموده و این احتمال را میدهد که ممکن است این پیمان تا حدودی هم به نفع مردم منطقه و ایران بوده باشد. نویسنده قبل از همه چیز تلاش مینماید تا از تلاشهای «صلحجویانه و صلحطلبانهٔ» اسرائیل و آمریکا در منطقه آغاز نموده و با برجسته نمودن «توافقنامهٔ آبراهیم» این نوع شعبدهبازیهای امنیتی منطقهای امپریالیستی، اهمیت نقش جمهوری خلق چین کمونیست در دستیابی به پیمان دوستی بزرگ میان ایران و عربستان را کمارزش جلوه دهد.
بالاخره در تداوم سیاست اینکه «همهٔ قدرتهای بزرگ مشابه هم بوده و بد میباشند، اما در میان قدرتهای جهانی، دیکتاتورها بدتر از دموکراتها میباشند»، به نوعی ویژه خود را در جناح ستون پنجم کشورهای امپریالیستی جای میدهند. برای اینکه آخر به نوعی مسلم ارزش نقش جمهوری خلق چین را در این نائلیت بزرگ کمرنگ بکند، مطرح میکند که «قدرتهای بزرگ» همه به اقتضای منافع خاص خویش عمل میکنند. آنها تفاوت کیفی میان کشورهای امپریالیستی با کشورهای دیگری از قبیل ویتنام، چین و روسیه را تنها در این میبینند، که کشورهای امپریالیستی دموکراتیک میباشند، و آن دیگریها دیکتاتوری.
همین نکته که نویسندهٔ مقاله آمریکا، چین، روسیه، عربستان و ایران را به عنوان قدرتهایی که به نفع منافع خویش عمل مینمایند، تف سر بالایی به محکوم کردن عهدنامهٔ بیستوپنجسالهٔ ایران و چین توسط چپ ایران میباشد. در عین حال این مقاله نیز تنها مجبور به اقرار این نکات میگردد که عهدنامهٔ دوستی ایران و عربستان با میانجیگری جمهوری خلق چین، میتواند به تشنجزدایی در منطقه کمک نموده و به نفع مردم دو کشور و مردم منطقه بوده باشد. این اقرار ضعیف به واقعیتی بزرگ، به هیچ وجه به مفهوم تغییر مواضع در پذیرش واقعیتهای تحولات کلان جهانی نمیباشد. چپ ایران همچنان چشم بر درهای بانک جهانی و صندوق بینالمللی پول دوخته است تا از طریق ورود سرمایههای امپریالیستی بر بازار اقتصادی داخلی ایران و پیاده نمودن سیاستهای اقتصادی ریاضتی، به جمهوری سکولار نولیبرالی خویش نائل آیند.
آنها این سیاست را تحت پوشش اینکه «ما باید هم با شرق و هم با غرب مناسبات اقتصادی متعادل داشته باشیم» عنوان میکنند. اما اینجا یک پارانتز باز میشود. ( «نه با کشورهای دیکتاتوری شرقی»). طبق این تعریف مناسبات اقتصادی ایران هم با شرق، هم با غرب، بدون حضور شرق خواهد بود.
از جمله وقایع تاثیرگذار و مهم دیگر جهانی امروز، تلاشهای کشورهای عربی برای حل مسالمتآمیز بحران سوریه، تلاشهای جمهوریهای روسیه و چین برای برقرای صلح پایدار میان ترکیه و سوریه و حل مسئلهٔ میلیونها پناهندهٔ سوری در ترکیه میباشد. مسافرتهای هفتگی سران کشورهای آفریقایی، آمریکای لاتین و دیگر کشورهای جهان سوم به چین و روسیه از یک طرف، و اخیراً مسافرتهای تکتک سران کشورهای اروپایی به چین را در شرایطی شاهد میباشیم، که آمریکا مشغول حملهٔ نظامی هوایی به بالن هواشناسی چین و انفجار لولههای گاز مشترک نورد استریم آلمان و روسیه بود.
در شرایطی که محاصرهٔ جهانی اردوگاه آمریکا علیه جمهوری روسیه نه تنها موجب از هم پاشیدن اقتصادی جمهوری روسیه نشد، بلکه هم روبل روسیه قویتر شد، هم به پیشبینی صندوق بینالمللی پول، اقتصاد روسیه در حال رشد میباشد. در حالی که نرخ افزایش دستمزدها در جمهوری روسیه با نرخ تورم همترازی میکند، کشورهای امپریالیستی در بحران تورم، احتمال ورشکستگی بانکها و بحران رکود اقتصادی با تظاهرات و اعتراضات خیابانی میلیونی به سر میبرند. این همه در شرایطی میباشد که تمام قدرت نظامی امپریالیسم جهانی به رهبری آمریکا در اوکراین توان در هم شکستن ارتش روسیه که حجم اقتصادی آن تنها به اندازهٔ ایتالیا میباشد را هم ندارند.
به موازات آن ارتش آمریکا پنج پایگاه نظامی جدید در فیلیپین درست میکند، آنها به طور همزمان چندین پایگاه نظامی در شمال نروژ میسازند. به موازات عقد قرارداد بیش از سیصد میلیارد دلاری زیردریاییهای استرالیا با آمریکا و انگلیس و احداث پایگاههای جدید آمریکا در استرالیای شمالی که در آن بمبافکنهای ب ۵۲ و مشابه آن مستقر میباشند، استرالیا که امضاءکنندهٔ پیمان عدم استفاده از سلاحهای هستهای میباشد، کلاهکهای هستهای موشکهای آمریکا در پایگاههای آن کشور در استرالیا را «متعلق به آمریکا» دانسته و میگوید به ما مربوط نیست.
به قول نویسندهٔ مقالهٔ اخیر، همه آنها «قدرتهای بزرگ جهانی میباشند که به دنبال منافع خویش میباشند». طبق این تعریف هیچ فرق کیفی بین سیب، پرتقال و انگور وجود ندارد، چون همه آنها میوه میباشند. دوستان چپ ما بهتر از من و شما به این تفاوت کیفی واقف میباشند. اشکال کار اینجاست که آنها خواسته یا ناخواسته خود را جبههٔ ستون پنجم و پروژههای امپریالیستی مییابند، در حالی که تلاش مینمایند، تا کارگران و زحمتکشان را نیز به سیاهی لشکر پروژههای امپریالیستی تبدیل نمایند.
کودتاهای رنگی امپریالیستی علیه رقیبان خویش، از جمله جمهوری خلق چین و جمهوری روسیه گاه به صورت خزنده، و گاه به صورت وقایعی که در هنگکنگ و تایوان شاهد بودهایم، در جریان میباشد. کودتای رنگی علیه جمهوری روسیه از سال ۲۰۰۷ بعد از سخنرانی پوتین در کنفرانس امنیتی مونیخ که در آن گفت «دنیا به یک ارباب بزرگ احتیاج ندارد»، آغاز شد. از آن تاریخ قدرتمداری امپریالیستی از طریق اطاقهای فکری مرتبط با کاخ سفید تصمیم گرفتند که تاریخ مصرف پوتین تمام شده و پوتین باید برود. آنها با اعتماد به نفس کامل دهها بار بدون هیچگونه ابایی، علناً این سیاست را از زبان کسانی مانند هیلری کلینتون و جان بولتون و مایک پمپئو و جو بایدنها مطرح کردهاند. آنها اسم این سیاست را برچیدن دیکتاتوری از جمهوری روسیه و صادر کردن دموکراسی واقعی به کشور چین مینامند. همانطور که دموکراسی و آزادی را به عراق، افغانستان، سوریه و لیبی صادر نمودند.
موضعگیریها، عملکردها و راستاهای استراتژیک سیاسی چپ ایران نشان میدهد که در پیکار میان شرق و غرب، جنوب و شمال، کار و سرمایه، در جبههٔ سرمایه و در جبههٔ پروژههای امپریالیستی گام برمیدارد. آنها هنوز با سرمستی از سه دقیقه ظاهر شدن در تلویزیونهای امپریالیستی آب دهانشان سرازیر میشود ، هنوز با شدت تمام بر طبلهای ضدروسی و ضدچینی میکوبند. چپهایی که در مورد جنایاتی مانند آنچه بر «جولیان آسانژ»ها در مدینههای فاضلهٔ آنها، در کشورهای «دموکراتیک» میگذرد، سکوت مطلق بیستساله اتخاذ کردهاند، میخواهند میلیونها ایرانی را بر گرد شعار «جمهوریت» در خیابانها بسیج نمایند. غافل از اینکه ایران فرانسهٔ قرن هیجدهم نیست که بخواهد از فئودالیسم و طیولداری به سرمایهداری گذار نماید.
در بارهٔ ویژگیهای ستون پنجم امپریالیستی
در بارهٔ ویژگیهای ستون پنجم امپریالیستی میتوان به چندین نکته اشاره کرد. یکی اینکه از ایدئولوژی نولیبرالی به اصطلاح دموکراتیک حمایت میکنند. نکتهٔ دوم اینکه کشورهای جهان را به قدرتمداریهای مختلفی تقسیم میکنند، که از دو قطب «دموکراتیک» و «دیکتاتوری» تشکیل میگردند. سوم اینکه آنها جایگاه خود را در جبههٔ قدرتمداری دموکراتیک (چهار سال یکبار رأی دادن) کشورهای غربی و امپریالیستی مییابند. آنها تفاوت کیفی مابین حکومت ویتنام و لهستان را در این میبینند، که لهستان در جبهه «دموکراتیک» قرار دارد و «ویتنام» در جبههٔ دیکتاتوری. جبههٔ دوست و دشمن آنها هم بر اساس این شاخص تعیین میگردد. تعریف دموکراسی آنها بر پایههای خودگردانی و قدرتمداری تودهای از پایین به بالا مبتنی نمیباشد.
با همین شاخصه، آنها برای ایران خواهان یک حکومت «سکولار و دموکراتیک» نولیبرالی میباشند، که ترجیحاً، یک حکومت جمهوری دموکراتیک به شیوهٔ اروپایی «چهار سال یکبار پای صندوقهای رأی رفتن» بوده باشد. اینکه آیا حکومت مورد نظر و به اصطلاح «دموکراتیک» آنها از طریق فشار داخلی جهت باز شدن فضای سیاسی داخلی در ایران، یا اینکه تشکیل جبههای جهت سرنگونی حکومت جمهوری اسلامی ایران خواهد شد، جای خود را در جبههٔ دوم مییابند.
در شرایطی که اطاقهای فکری کشورهای امپریالیستی، استراتژی کودتای رنگی در ایران از طریق موجسواری را، به موازات نزدیکی و همکاری با حاکمیت ایران به صورت سیاست شلاق و شیرینی تعقیب مینمایند، این دوستان چپ ما، عملاً در صفوف آلترناتیو کودتای رنگی، پروژهٔ وارداتی لیبرال دموکراسی به ایران از خارج به شیوهٔ عراق، لیبی، سوریه و افغانستان را تعقیب مینمایند.
جالب اینجاست که رد پای مجریان سیاستهای امپریالیستی را میتوان حتی در داخل حاکمیت جمهوری اسلامی ایران نیز از طریق نقشآفرینیهای ویژهٔ بخشهایی از این حکومت شاهد بود. اینکه بخشها و جناحهای مشخصی از حکومتیان در انتخاب سیاست خارجی، مناسبات نزدیکتر با غرب را به شرق ترجیح میدهند، هیچ شکی نیست. اینکه تحصیلکردگان مکتب اقتصادی شیکاگو در خیلی از نهادهای تصمیمگیری بر سر کار میباشند، در آن هم هیچ سؤالی نیست. اینکه در داخل ایران قدرتمداریهای امپریالیستی قادر میباشند، عملیات تروریستی اجرا بکنند، در آن هم شکی نیست. آیا بخشهایی از خشونتهای غیر قابل توجیه و دگماتیسم ضد هر گونه آزادیهای فردی و اجتماعی در جمهوری اسلامی ایران، به صورت آگاهانه و برنامهریزیشدهای در راستای زمینهسازی برای پیاده کردن همان پروژههای کودتاهای رنگی امپریالیستی نمیباشد؟
دنیز ایشچی
۱۶ فروردین ۱۴۰۲
3 Comments
ایشجی مهربان و دوست زحمتکشان درود .. نان پدر و رنج مادرت را گرامی میدارم که چنین گوهری در دامان پرورانده اند .. بحق که یادآور خطابه های لنینی بود و شجاعت و درایت استالینی .. چند پرسش دارم .. در صورت مقتضی جواب مرحمت کنید ..
۱_این مقاله راستهای چپ نما را له کرده بود .. حال اگر بخواهیم چپهای راست نما را نقد یا تائید کنیم داستان چگونه خواهد بود ..؟
۲_اگر در مورد کودتای یلستین و نقش گورباچف و ارتش شوروی و در نهایت تجزبه آن و عدم توان حزب حاکم آنزمان در اداره و کنترل جامعه و دیگر حواشی بگوئیم چه موارد جدیدی که منطبق بر واقعیات باشد میتوان گفت ؟ (چرا چین توانست ولی روسیه نتوانست؟)
۳_ از آنجا که چهره فرخ دموکرات (نگهدار) را به تصویر کشیدی در مورد چهره فرخ خودتان (نعمت پور) چه میتوان گفت ؟
۴_ در جائی گفتی مقطع تاریخی فعلی ایران گذار به جمهوریت ( فئودالیسم به سرمایه داری) نیست .. پس بفرمائید تحلیل طبقاتی تاریخ معاصر ایران را چگونه ارزیابی مینمائید ؟
۵_ اگر بخواهیم از دید روانشناسی و دقیقتر طبقاتی نگاه کنیم چرا باید بین چپها با داشتن ایدئولژی مارکسیستی اینچنین طیف وسیعی را مشاهده کنیم؟
۶_ اگر از شما بپرسند در حزب توده که آنها هم چند پاره شده اند کدام طیف را تائید میکنید پاسخ شما چه خواهد بود ؟
۷_ برای آزادی و رفاه زحمتکشان ایران وظیفه دلسوزان آنها چیست ؟
با سپاس .. رفیق همیشگی شما در ایران .. جسارتا در متن اغلاط تایپی هم بچشم میخورد .. به امید دیدار در ایران .. سپاس دوباره ..
مقاله ایی که باید مو را بر پوست مرده و بی حس چپ ایران راست کند ،جای خوشحالیست که صداها و وجدانهای واقعی چپ ،امثال این مقالهٔ تکان دهنده ،اندک اندک بالا می گیرد.
امیر جان؛ در فضایی که ما بر خلاف جو روانی و شناتاژ های حاکم و طغیان رودخانه شنا می کنیم، کلمات مهر آمیز شما به امثال من قوت قلب می دهد، که بیشتر بنویسیم و استوار گام برداریم. سپاس فرامان از مهر شما.
محسن گرامی؛ سپاس از سخنان محبت آمیز و پر مهر شما، تلاش می کنم پاسخ های کوتاهی به سوالات شما داده باشم.
یک – در مورد نقد چپ های راست نما، اول باید معیار ارزشی خودمان را مشخص کنیم. ما در اردوگاه “کار” در مقابل “سرمایه” قرار داریم. در مقیاس کلان، جایگاه ما در کنار اردوگاه قدرت های سوسیالیستی و جنبش های رهایی بخش، آزادیخواه و ملی و در مقابل جنایات و پروژه های ویران گرانه، توسعه طلبانه و غارت گرانه امپریالیستی می باشد. با همین معیار و محک ها میتوان کردار و عملکرد، یا بی عملی چپ های راست نما را بطور مشخص و روزمره به نقد کشید.
دو – بحث دوران فروپاشی اتحاد شوروی، چگونگی روی کار آورده شدن یئلتسین و گذار به پوتین مفصل است که در این کوتاه نمی گنجد. توصیه میکنم، بحث های ویدئویی “وی جی پراشاد” کمونیست هندی تبار و یا حتی ویدئوهای “اسکات ریتر” مفتش نظامی بازنشسته آمریکایی در اتحاد شوروی در این مورد را گوش کنید. و اما در این مورد که چرا چین موفق شد؟ حزب کمونیست چین نود و پنج میلیون عضو دارد. و این حزب کمونیست بوده است که پروژه های تحول و گذار و سازندگی را از طریق حفظ قدرت سیاسی رهبری و هدایت نموده است. دموکراسی در چین از طریق انتقال قدرت به پایین، به ارگان های محلی و توده ای و مردمی به پیش برده شد. در حالی که گورباچف و بئلتسین، می خواستند که لیبرال دموکراسی غربی را کپی برداری نمایند.
سه – من ترجیح می دهم که در مورد اشخاص صحبت نکنم. من خودم هم با مسائلی که ایشان مطرح می کنند، اکثر موارد زاویه های عمیق دارم.
چهار – در عین حال که ما از تمام فضاهای باز سیاسی برای پیش برد نظرات و برنامه های خویش بهره برداری نماییم، باید متوجه باشیم که هر گونه حاکمیت قدرتمداری ملی دموکراتیک، امکان بازگشت به عقب، آغاز به سرکوب و نابودی مجدد جنبش های کارگران و زحمتکشان را در بطن خویش حمل می کند. لذا، اولویت اول تشکیل جبهه فراگیر واحد پیروان نظام سوسیالیستی بر همه چیز مقدم می باشد، تا هسته سفت و قدرتمند سوسیالیستی بتواند تحولات اجتماعی را در مسیر درست آن رهبری و هدایت نماید.
پنج – در مورد علل پراکندگی چپ ایران، میتوان به دلایل متعددی اشاره کرده. تقریبا تمام این نیروها به قول اصطلاح قدیمی “متعلق به خرده بورژوازی” می باشند. انجماد فکری در گذشته، انگیزه های قدرتمداری شخصی، دسته بندی های مختلف بر محور همین اشخاص متفرقه، و من حتی به میخواهم به نقش سازمان های امنیتی کشوری و جهانی در دامن زده به کین ورزی و ممانعت از نزدیک آنها به همدیگر اشاره کرده باشم.
شش – به نظر من مواضع حزب توده ایران جریان اصلی از شاخه های کوچک بریده از آن در مجموع پخته تر است. گرچه من خودم از نسل فدائیان خلق می باشم.
هفت – وظیفه دلسوزان طبقه کارگر در وحله اول کمک به سازماندهی کارگران، کمک به تشکیل جبهه ای واحد از نیروهای پیرو آرمان سوسیالیستی و تسخیر سازمان های سوسیالیستی توسط فعالین کارگری می باشد. تنها تشکیل یک چنین هسته مرکزی سوسیالیستی به پشتوانه سازمان های مدنی کارگران و زحمتکشان میتواند نقش تعیین کننده در تحولات اجتمای سیاسی آینده را ایفا نماید.
پیروز باشید. دنیز