جمعه ۲۰ تیر ۱۴۰۴ - ۱۹:۱۴

جمعه ۲۰ تیر ۱۴۰۴ - ۱۹:۱۴

روایت زنان افغانستانی از رد مرز
آنچه می‌خوانید روایت چهار زن افغان‌تبار است که سال‌ها در ایران زندگی کرده‌، فرزند به دنیا آورده‌، کار کرده‌ و روابط انسانی و پیوندهای عاطفی داشته‌اند اما در چند ماه گذشته...
۲۰ تیر, ۱۴۰۴
تصویر نویسنده: سوما نگه‌داری‌نیا
نویسنده: سوما نگه‌داری‌نیا
در ستایش ایستادگی: به زندانیان و همۀ آنانی که آزادی را معنا کردند
ما با نام تو، نه فقط از تو، که از همه‌ی آدم‌های ایستاده یاد می‌کنیم. از آن‌ها که هنوز باور دارند: آزادی، امتیاز نیست — فضیلت است و حقیقت، اگرچه...
۱۹ تیر, ۱۴۰۴
تصویر نویسنده: بهروز ورزنده
نویسنده: بهروز ورزنده
عظمت را دوباره به جنبش ضدجنگ برگردانیم
قصد این نوشته بررسی شرایطی که به جنگ اخیر ختم شد، سیاست‌های مرگبار رهبران جمهوری اسلامی و یا جنایات اسرائیل در منطقه نیست. بلکه یافتن راهی برای تقویت جنبش ضدجنگ...
۱۹ تیر, ۱۴۰۴
تصویر نویسنده: رضا جاسکی
نویسنده: رضا جاسکی
شوخیِ تلخِ تاریخ!
اگر به‌فرض در جهان وارونۀ کنونی شانسی هم برای ربودن جایزۀ صلح نوبل برای یک صلح‌طلب قلابی چون ترامپ و به قول خود وی استقرار صلح از موضع اقتدار وجود...
۱۹ تیر, ۱۴۰۴
تصویر نویسنده: تقی روزبه
نویسنده: تقی روزبه
ضرورت مقابلۀ هوشیارانه با تهاجم راست افراطی؛ همبستگی مردمی سدّی استوار در دفاع از میهن
هرچند تهدیدهایی چون تکرار کشتار ۶۷ ره به جایی نمی‌برند اما هشداری جدی و خطری جدی‌اند علیه تمامیت ایران و اتفاقاً خاستگاه اصلی‌اش همان نیروی متجاوزی است که سال‌هاست نقشۀ...
۱۸ تیر, ۱۴۰۴
تصویر نویسنده: هیئت سیاسی ـ اجرایی سازمان فداییان خلق ایران (اکثریت)
نویسنده: هیئت سیاسی ـ اجرایی سازمان فداییان خلق ایران (اکثریت)
تعلیق همکاری با آژانس بین‌المللی انرژی اتمی، کشور را منزوی‌تر می کند.
جبهه اصلاحات ایران با انتشار بیانیه‌ای مصوبه اخير مجلس به منظور تعلیق همکاری با آژانس بین‌المللی انرژی اتمی را برخلاف مصالح ملی، امنیت کشور و منافع مردم ایران خواند و...
۱۸ تیر, ۱۴۰۴
تصویر نویسنده: جبهه اصلاحات ایران
نویسنده: جبهه اصلاحات ایران
بیانیه مجامع اسلامی ایرانیان در باره دستگیریها، اعدامهای اخیر و برخورد با مهاجران افغانستانی
فرصتی فراهم آمد تا بنا بر حافظه تاریخی، ایرانیان در مقابل تهاجم بیگانه، همبستگی ملی کم نظیری را به نمایش بگذارند که افکار عمومی را درجهان تحت تاثیر قرار داد...
۱۸ تیر, ۱۴۰۴
تصویر نویسنده: مجامع اسلامی ایرانیان
نویسنده: مجامع اسلامی ایرانیان

دیدار یک عاشق!

به چین های عمیق چهره او می نگرد زیر چشم‌هایش آماس کرده وخسته اند. او خود نیز خسته است. "دیدی شوروی چگونه از هم پاشید؛ می بینی چه بر سر تمام کمونیست های جهان آمد؟ چه فکر می‌کنی؟ آیا همه چیز تمام شد؟ آیا ما اشتباه می کردیم؟" پاسخی ندارد. او خود با هزاران سوال دست به گریبان است. در این سی سالی که همدیگر را ندیده اند نقشه جهان تغیر کرده است.

 از بازارهای تودر تومی گذرد وسرانجام از دهانه بازاری که به دانشگاه استانبول ختم می شود، خارج می گردد. یک  کنجکاوی، یک حس غریب، بعداز سی سال اورا به این خیابان کشانده. گوئی زمان در این جا بی‌حرکت ایستاده است. درخت ها، مغازه‌های کتاب فروشی،‌ نیمکت ها،  دسته های کبوتران که آزادانه برای خود می گردند. یک یک مغازه‌های کتاب فروشی را نگاه می کند. می خواهد باردیگر به آن کتابفروشی که سال‌ها قبل زیباترین روزها را در آن گذرانده است سر بزند. کتابفروشی کوچک هنوز آن جاست با ویترین کوچک وکتاب‌هایش. قلبش به شدت می زند؛ شوق یک دیدار به هیجانش آورده است.  وارد می شود! پسر جوانی پشت پیشخوان ایستاده و در او می نگرد. چهره آشنائی نیست. نمی داند چگونه شروع کند. به کتاب‌ها خیره می‌شود. صبر می‌کند تا چند خریدار از مغازه بیرون بروند. به پسرجوان نزدیک می شود. “شما صاحب این مغازه هستید؟”، “بله من هستم .” اندکی مردد می‌شود. پسر جوان می‌پرسد: کاری داشتید؟ دل به دریا می‌زند؛ “بله دنبال یک دوست قدیمی هستم! بسیار قدیمی! کسی که نزدیک سی سال قبل اورا این  جا می دیدم. اسمش ابراهیم ابی بود!”

 پسرک اندکی جا می خورد حالت تردید آمیزی دارد. به دقت بر او خیره شده است. “من ایرانی هستم سال ها قبل با صاحب این مغازه دوست بودم وچند روزی میهمان او.  حال دلم می خواهد بعد از سال‌ها یک بار دیگر اورا ببینم!” سکوت بین آن ها حاکم می شود. پسرک به پستوی مغازه می رود؛ دارد تلفنی با کسی صحبت می کند. برمی گردد: “بفرمائید بنشینید من به یکی از دوستانم زنگ زدم شاید او کسی را که شما می گوئید بشناسد”. بی‌تاب‌تر از آن است که بنشیند. باز بین قفسه های کتاب می گردد. پسرک یک چائی می آورد، دراستکانی کمر باریک. گوئی همه چیز به عقب بر می‌گردد. به یاد اولین چائی در استکان کمر باریکی می افتد که در این مغازه خورده بود. چه نشانه غریبی.

می‌نشیند؛ اما نه با آن سرزندگی که نخستین بار در این مغازه نشست. جوان، پرشور، غرق در رویا، خوشحال از آشنائی با انقلابیون ترک. این کتابفروشی یکی از مراکز اصلی آن ها بود. زمان چه با سرعت گذشته است. مرد بلندقدی وارد می شود. با عینک ته استکانی، موهای کاملا سفید و چهره ای که جای پاهای سخت زمان را می توان برآن دید. پسرک به طرف او اشاره می کند. بلند می شود مقابل او می ایستد. “شما دنبال ابراهیم هستید؟ چه کار دارید؟ از کجا اورا می شناسید ؟” نگران شده؛ می ترسد بعد از این همه سال نمی داند؛ چه حوادثی اتفاق افتاده است. فکرمی‌کند اشتباه کرده. اما دلش گواهی دیگری می‌دهد. او اکثرا با قلبش حرکت می کند.

“من سی سال قبل به این کتابفروشی می آمدم، با صاحب آن دوست بودم؛  حال دلم می خواهد باز اورا ببینم !” پیرمرد عمیق در چهره او خیره می شود اندکی به عقب می رود جلوتر می آید. به ناگهان اشک از چشمانش جاری می شود اورا در بغل می گیرد. های‌های گریه امان نمی دهد. خود اوست ابراهیم! او نیز به گریه می افتد؛ سر بر شانه هم می‌نهند. پسرک نیز همراه آن ها گریه می کند. “آه چند سال شد که رفتی ودیگر ترا ندیدم. همیشه فکر می کردم چه بر سرت آمد. چگونه زنده ماندی؛ کجا هستی؛ چه پیر شده‌ای. آن موها ی روشن وچهره جوان کجاست؟”باز اورا به خود می فشارد. دلش نمی آید که بگوید تو نیز بسیار پیر شده‌ای. آن مرد برومند، آن یال وکوپال. اوخ که زمان چه می کند! “این پسر کوچکم است. من دیگر سالهاست که به این کتابفروشی نمی آیم. زنده باد به تو که هنوز فراموشم نکردی! چقدر آرزوی دیدنت را داشتم.”

 دستش را می گیرد به پستوی مغازه می روند. اطاقک کوچکی است با دو صندلی چوبی ویک میز کوچک وسط آن. می‌نشیند؛ باز به هم دیگر خیره می شوند. “چه بر سرمان آمد؟ همه چیز از بین رفت فروریخت؛ درست مانند یک خواب چه آرزوهائی داشتیم!” به یاد آن دوهفته ای می افتد که قبل از انقلاب در ترکیه بود. چه روزهائی! فضای سیاسی آن روزهای ترکیه را به خاطر می آورد. دیوار‌های پوشیده از اعلامیه وتراکت! دانشجویان پر شور! ده‌ها روزنامه انقلابی، میتینگ‌های کارگری؛ روزهائی که حضورنیرو‌های چپ را همه جا احساس می کردی، حتی درون ارتش، درون پلیس. آن‌ها ساعت ها با هم از انقلاب، از مبارزه مسلحانه صحبت می کردند. یک بار به او به یک متینگ سیاسی رفت. هنوز صدای آن خواننده کرد در گوشش می پیچد.”روزی پرنده گان عاشق بر می گردند، باز دنیز گزمش را خواهیم دید، با بیرق سرخی بردست که در پیشاپیش می آید ومادرانی که در ورودی خانه‌ها به انتظارشان ایستاده اند .” روزی را به خاطر می آورد که همراه او به میدان تقسیم رفت. “می دانی این میدان نماد اتاتورک است ونماد آزادی برای ملیون ترک. اما برای ما یاد آور صدها کارگری است که روز اول ماه می در این میدان به خون غلطیدند. برای ما این میدان، میدان نبردی است که روزی پرچم خود را درآن بالا خواهیم برد!”

به چین های عمیق  چهره او می نگرد زیر چشم‌هایش آماس کرده وخسته اند. او خود نیز خسته است. “دیدی شوروی چگونه از هم پاشید؛ می بینی چه بر سر تمام کمونیست های جهان آمد؟ چه فکر می‌کنی؟ آیا همه چیز تمام شد؟ آیا ما اشتباه می کردیم؟” پاسخی ندارد. او خود با هزاران سوال دست به گریبان است. در این سی سالی که همدیگر را ندیده اند نقشه جهان تغیر کرده است. ایدئولوژی‌ها کم‌رنگ شده اند. جهانی که نسل اومی شناخت و در آرزوی تغییرش بود، دیگر گون شده؛ اوخود زیر خرواری از درد، سوال و حسرت قراردارد. قادر نیست این جان شیفته را با افکار درهم خود ناامید کند. به مردی که روبرویش نشسته می نگرد؛ مردی که  تلاش می کند خود را باز یابد. هنوز سخن از دیالکتیک می‌گوید؛ از علت ومعلول. از تضاد ها. ازصورت ومحتوا.

“من به سوسیالیسم ایمان دارم، حتی اگر تمام جهان درهم بریزد وامپریالیسم تمام جهان را بگیرد، باز نهایت این سوسیالیسم است که پیروز خواهد شد! این جبر تاریخ است! «قورتولوش دورمده.» (رهائی در انقلاب است)”

 چیزی نمی گوید. دلش نمی آید این باقی مانده رویای اورا به چالش به کشد. نمی خواهد شوق دیدار‌ی که اورا به سالهای جوانی می‌برد، از او بگیرد. او حق چنین کاری را ندارد. ته قلب او نیز می خواهد یک روز همراه او غرق در رویائی شود که دیر گاهیست با آن وداع کرده است. اما  امروز می‌خواهد در خزان زندگی از بهار وبلبل عاشق بگوید. مگر نه که زندگی یک خواب و یک رویائی بیشتر نیست! مگر نه زیبائی زندگی در همین لحظات نابی است که دو انسان پیر شده در مبارزه،  با هم می نشینند، چائی می خورند، از قهرمانی‌های خود می گویند؛ از روزهای جوانی و  گذشته  خود و از آن نیرو می‌گیرند. همه انسان‌ها چنین اند. هر انسانی به شیوه خود مبارزه می کند؛ و دوست دارد از قهرمانی خود بگوید. از آرزوهای خود؛ ومورد تائید قرار بگیرد.

 دستش را در دست می گیرد:”آری هنوز به عشق زنده ایم !” ابراهیم لبخند می زند. “می خواهی باز میدان تقسیم برویم؟ من هر از گاهی به آن جا می روم! آن جا میدان نبرد ماست!” به عمق چشمهایش خیره می‌شود؛ در پشت آن پلک های خسته، آن مردمک کم فروغ چه نیروئی خوابیده است؟ “وقتی نیست من باید سه ساعت دیگر پرواز کنم. فقط به شوق دیدن تو آمدم باز خواهم آمد وبا هم به میدان تقسیم خواهیم رفت!” نهار را با هم می خورند. پسر جوانش به عشق در پدر می نگرد. “می دانید پدرم را خیلی وقت است که این طور خوشحال ندیده ام. کاش چند روزی پیش ما می ماندید.” اما نا گزیر باید برود می داند حال که اورا یافته باز برای دیدنش خواهد آمد. پسرش یک نوار کاست برای او می آورد. “پدرم همیشه این نوار را گوش می کند، حتما شما نیز خوشتان خواهد آمد!” نوار را می‌گیرد. تشکر می کند گویا هنوز سال یک هزاروسیصد پنجاه وشش است، واین ابراهیم جوان است که مقابل او ایستاده است.

 در میان گریه و مشت گره کرده ابراهیم از هم جدا می شوند. روزها بعد به نوار اهدائی را گوش می کند. یک زن ومرد می خوانند؛ چنان که تمام وجود اورا به شور می آورند. سالها‌ست که چنین سرود هائی نشنیده است .

” یارب  بو نه درده درمان  بولوماز    

  یار بو نه یارا ده مرحم بولوماز

عاشق اولان کونول عشقدان اوزولماز

آخرت قورخوسون بر پولاسایماز

عشق بازار ندا بو جان لار ساتلماز …”

(“یارب این  چگونه دردی است که درمان نمی پذیرد

چه زخمی است که مرحم علاجش نمی کند

قلب عاشق را نمی توان از عشق جدا کرد

عاشق ترسی از آخرت ندارد وآن را به پشیزی نمی خرد

 این جا بازار عشق است!

اما جان های عاشق  فروخته نمی شوند ….” (۱)

نوار می خواند:

“آی کوه ها بلند دره‌های مه گرفته خبر دهید که ما می آئیم 

زمستان نخواهد پائید

 به مادران خبر دهید که ما از کوره راههای زمستان می آیئم

بهار در کوله بارمان ونسیم آزادی در بیرقمان

ما می آیم !”

 چند سال بعد وقتی برای بار دوم به ترکیه رفت. او دیگر نبود بی ترس آخرت، با قلبی زخمی، اما عاشق که مرحمی نیافت، در میان رویا غنود بود.

“پدرم انقلابی بود وتا آخر انقلابی ماند.” این را پسر جوان کتاب فروش به او گفت؛ همراه با استکان چائی که در پستوی کتابفروشی به او داد. ابوالفضل محققی  

(۱)- نخستین بار گفتش که از کجائی؟

بگفت از دار ملک آشنائی

بگفت آنجا به صنعت در چه کوشند؟

بگفت اندوه خرند و جان فروشند

 بگفتا جان فروشی این ادب نیست!

بگفت از پاک بازان این عجب نیست!

نظامی‌گنجوی- مناظره خسرو با فرهاد 

تاریخ انتشار : ۶ مهر, ۱۳۹۴ ۸:۰۵ ب٫ظ
لینک کوتاه
مطالب بیشتر

نظرات

Comments are closed.

بیانیه‌های هیئت‌ سیاسی‌ـ‌اجرایی

ضرورت مقابلۀ هوشیارانه با تهاجم راست افراطی؛ همبستگی مردمی سدّی استوار در دفاع از میهن

هرچند تهدیدهایی چون تکرار کشتار ۶۷ ره به جایی نمی‌برند اما هشداری جدی و خطری جدی‌اند علیه تمامیت ایران و اتفاقاً خاستگاه اصلی‌اش همان نیروی متجاوزی است که سال‌هاست نقشۀ حمله به ایران را از طرق مختلف و از جمله کاشتن جاسوسان و فریب‌خوردگانی در درون نیروهای امنیتی و نظامی ایران طراحی می‌کند. دشمنان واقعی ایران به دنبال رخ دادن فجایعی این‌چنینی‌اند تا دست‌آویزی پیدا کنند برای دفاع دروغین از «حقوق بشر» و ریختن بمب‌های‌شان بر سر مردم ایران.

ادامه »
سرمقاله

اسراییل در پی تحقق رؤیای خونین «تغییر چهرۀ خاورمیانه»!

دست‌کم دو دهه است که تغییر جغرافیای سیاسی منطقۀ ما بخشی از اهداف امریکا و اسراییل‌اند . نتانیاهو بارها بی‌پرده و باافتخار از هدف‌اش برای «تغییر چهرۀ خاورمیانه» سخن گفته است. در اولین دیدارش با دونالد ترامپ در آغاز دور دوم ریاست جمهوری نیز مدعی شد که اسراییل و امریکا به طور مشترک در حال مبارزه با دشمنان مشترک و «تغییر چهرۀ خاورمیانه»‌اند.

مطالعه »
سخن روز و مرور اخبارهفته

سیمور هرش: آنچه به من گفته شده است در ایران اتفاق خواهد افتاد.

یک مقام آگاه امروز به من گفت: «این فرصتی است برای از بین بردن این رژیم برای همیشه، و بنابراین بهتر است که ما به سراغ بمباران گسترده برویم.» … بمباران برنامه‌ریزی‌شده آخر هفته اهداف جدیدی نیز خواهد داشت: پایگاه‌های سپاه انقلاب اسلامی، که از زمان سرنگونی خشونت‌آمیز شاه ایران در اوایل سال ۱۹۷۹ با کسانی که علیه رهبری انقلاب مبارزه می‌کنند، مقابله کرده‌اند.

مطالعه »
یادداشت

در نقد بیانیه فعالین مدنی بشمول برندگان نوبل صلح درباره جنگ…

آخرین پاراگراف بیانیه که بخودی خود خطرناک‌ترین گزاره این بیانیه است آنجایی است که میگویند: ” ما از سازمان ملل و جامعه‌ی بین‌المللی می‌خواهیم که با برداشتن گام‌های فوری و قاطع، جمهوری اسلامی را به توقف غنی‌سازی، و هر دو‌طرف جنگ را به توقف حملات نظامی به زیرساخت‌های حیاتی یکدیگر، و توقف کشتار غیرنظامیان در هر دو سرزمین وادار نمایند.” مفهوم حقوقی این جملات اجرای مواد ۴۱ و ۴۲ ذیل فصل هفتم اساسنامه ملل متحد است.

مطالعه »
بیانیه ها

ضرورت مقابلۀ هوشیارانه با تهاجم راست افراطی؛ همبستگی مردمی سدّی استوار در دفاع از میهن

هرچند تهدیدهایی چون تکرار کشتار ۶۷ ره به جایی نمی‌برند اما هشداری جدی و خطری جدی‌اند علیه تمامیت ایران و اتفاقاً خاستگاه اصلی‌اش همان نیروی متجاوزی است که سال‌هاست نقشۀ حمله به ایران را از طرق مختلف و از جمله کاشتن جاسوسان و فریب‌خوردگانی در درون نیروهای امنیتی و نظامی ایران طراحی می‌کند. دشمنان واقعی ایران به دنبال رخ دادن فجایعی این‌چنینی‌اند تا دست‌آویزی پیدا کنند برای دفاع دروغین از «حقوق بشر» و ریختن بمب‌های‌شان بر سر مردم ایران.

مطالعه »
پيام ها

پیام به کنگرهٔ بیست‌وششم حزب کمونیست آلمان

ما بر این باوریم که چپ اگر نتواند در برابر ماشین جنگی سرمایه‌داری بایستد، اگر چپ صدای رنج مردمان بی‌پناه نباشد، اگر چپ در خیابان‌ها، کارخانه‌ها، اردوگاه‌ها و مناطق جنگ‌زده حضور نداشته باشد، از رسالت تاریخی خود فاصله گرفته است. ما برای بنای جهانی دیگر مبارزه می‌کنیم – جهانی فارغ از استثمار، از سلطه، از مرزهای ساختگی، از جنگ و نژادپرستی.

مطالعه »
شبکه های اجتماعی سازمان
آخرین مطالب

روایت زنان افغانستانی از رد مرز

در ستایش ایستادگی: به زندانیان و همۀ آنانی که آزادی را معنا کردند

عظمت را دوباره به جنبش ضدجنگ برگردانیم

شوخیِ تلخِ تاریخ!

ضرورت مقابلۀ هوشیارانه با تهاجم راست افراطی؛ همبستگی مردمی سدّی استوار در دفاع از میهن

تعلیق همکاری با آژانس بین‌المللی انرژی اتمی، کشور را منزوی‌تر می کند.