فلسفه مارکسیستی، یعنی ماتریالیسم تاریخی و دیالکتیکی، نخستین فلسفه علمی در سیر تاریخ فلسفه غرب است . آن نوعی آگاهی اجتماعی است که کامل ترین شکل پیشرت فلسفی بخساب می آید. هر فلسفه ای یک جهانبینی است که ناقل و حامل خصوصیات طبقاتی است و خواسته یا ناخواسته، علمی و عملی میباشد .
ماتریالیسم تاریخی و دیالکتیکی، فلسفه طبقه کارگر است و هدفش آزادی بشریت میباشد . آن خوشبینانه و عمیقا هومانیستی است . فلسفه مارکسیستی وسیله ای برای تغییر جهان و راهنمای عمل است چون با زندگی، کار، و طبیعت رابطه دارد. این فلسفه نه علم العلوم است و نه کوششی بیفایده در خدمت سفسطه گرایی و حرافی، بلکه علمی است در کنار سایر علوم که در خدمت شناخت جهان مادی است و میکوشد تا قوانین طبیعت، جامعه، و تفکر یعنی شناخت را کشف کند .
فلسفه مارکسیستی دست آوردهای سایر علوم را قبول دارد و میکوشد با کمک آنان یک جهانبینی کامل، جامعه و مانع بسازد. از زمان عصر جدید، فلسفه بورژوازی کوشید با تکیه بر فلسفه یونان باستان علیه فرهنگ فئودالی و خرافات دینی مسیحی مبارزه کند و از زمان باکون و دکارت تا زمان هگل و فویرباخ هنوز ادامه دهنده فلسفه افلاتون و ارسطو بود.
بورژوازی در دوره روشنگری نیاز به فلسفه ای داشت که عملی، اجتماعی، و مادی باشد . فلسفه بورژوایی کلاسیک هنوز مترقی بود چون مخالف فئودالیسم و روحانیت مسیحی بود ولی در عصر امپریالیسم، آن دیگر مترقی نبود چون مبلغ مکاتب ایده آلیستی و ارتجاعی – نئوکانتیسم، پوزیویتیسم، فلسفه به اصطلاح زندگی، فنومنولوگی، اگزیستنسیالیسم، و نئو توماسی گردید.
تاریخ فلسفه از آغاز، تاریخ دو جریان مادی و ایده آلیستی است . مارکسیست ها با اشاره به ماتریالیسم تاریخی و دیالکتیکی ؛ که آنرا تکمیل و نقطه اوج فلسفه میدانند، مدعی هستند که تاریخ فلسفه انعکاس و آینه تغییر و تحولات اجتماعی بشر است. مورخین بورژوایی مدعی هستند که دشمن اصلی خود فلسفه، تاریخ آنست.
اصول فلسفه مارکسیستی، علمی است؛ علمی سیستماتیک، بسته و کامل. هرودت و هراکلیت نخستین بار آنرا بکار بردند. افلاتون و ارسطو اولین بار از آن به مفهوم فلسفی استفاده کردند. در زمان رواقیون و اپیکوری ها، آن دانش زندگی شد . آنها به استفاده عملی از آن اهمیت دادند. اپیکوریها به آن حالت آته ایستی و ضد دینی دادند چون از آن در مبارزه با ترس از مرگ، و ترس از خدایان استفاده نمودند.
در سده های میانه مسیحیان کوشیدند فلسفه را تبدیل به الهیات کنند. در زمان پدران مقدس مسیحی آنرا ممنوع اعلان کردند. اسکولاستیک ها آنرا با الهیات آشتی دادند و کوشدند تا زیر حاکمیت الهیات قرار دهند.
مکتب اگزیستنسیالیسم را هستی شناسی یا وجود شناسی ترجمه کرده اند. مارکسیستها آنرا مهم ترین جریان ذهنی ایده آلیستی، خردگریزانه و ارتجاعی فلسفه امپریالیستی دانسته که در رابطه با بحران اقتصادی سیستم سرمایه داری دهه ۳۰ قرن بیست، ابتدا در آلمان و سپس در فرانسه بعد از جنگ جهانی اول بوجود آمد.
معلمان مکتب فلسفی اگزیستنسیالیسم در قرن ۱۹ نیچه و کیرکگارد بودند . آن ادامه دهنده انگیزههای فنومنولوگی و فلسفه به اصطلاح زندگی بود. مبارزه آن با ماتریالیسم تاریخی و دیالکتیکی مورد استفاده بورژوازی و سرمایه داری قرار گرفت.
جنبه دیگر این مکتب، مبارزه اش با دست آوردهای مترقی فلسفه کلاسیک بورژوازی از دکارت و تا هگل و فویر باخ بود. نماینده گان مهم آن در آلمان، هایدگر، یاسپارس، گادامر، و در فرانسه، سارتر و مارسل هستند.
این مکتب فلسفی بورژوایی حصوصیت ذهنی خاص خود را دارد؛ از جمله قطع رابطه با سنت فلسفی پیش از خود که سرانجام ادامه راه فلسفه افلاتون و ارسطو را به گمراهی کشاند و با تکیه بر عقل گریزی به مبارزه و مخالفت با فرهنگ بورژوایی انقلابی که در آغاز ضد فئودالیسم و کلیسا بود، پرداخت و به تحقیر و نادیده گرفتن علم و تفکر علمی قد علم نمود و با عمده کردن موضوعات روانی مانند ترس و تهوع، به روش التقاطی، بجای تفکر علمی، فقط تجربه را توصیه می نمود.
اگزیستنسیالیست ها با تکیه بر جملات قصار هایدگر و اسپارس مدعی بودند که زندگی آغاز مرگ است، یا هستی یعنی پوچی . این مکتب، آموزش نیهلیستی عمیق و بدبینانه را تبلیغ میکرد . یاسپارس میگفت اگر من بعنوان انسان، موجودی اجتماعی باش، دیگر خود خودم ! نیستم .
مارکسیستها مدعی هستند که ایدئولوژی و عمل مکتب اگزیستنسیالیسم به پذیرش فاشیسم آلمان کمک نمود. هایدگر بعد از جنگ جهانی دوم در خدمت سیاست اتمی شدن اروپا و امپریالیسم آلمان قرار گرفت.
این مکتب با طرح بحث هستی، بن بست و آینده تیره انسان بورژوایی در دوره گذر از سرمایه داری به سوسیالیسم را نشان میدهد. بحث و پرسشهای به اصطلاح ابدی اگزیستنسیالیستی چیزی غیر از انعکاس ایدئولوژی دوره بحران امپریالیسم و سیستم اجتماعی آن نیست.
اگزیستنسیالیسم فرانسوی ولی خلاف همتای آلمانی خود از طریق سارتر به مقاومت در زمان جنگ جهانی دوم پرداخت و در پایان قرن گذشته مبلغ جنبش صلح بود . مارسل می خواست با کمک اخلاق کاتولیکی، اگزیستنسیالیسم را اجتماعی نماید.
در زبا ن فارسی مکتب فنومنولوگی را پدیده شناسی ترجمه کرده اند. در فلسفه مارکسیستی، آن خردگریز و شبه علمی توصیف شده است. از طریق لامبرت تئوری ظواهر مقدمه شناخت تجربی بود . متفکر دیگری آنرا روانشناسی میدانست. کانت در فلسفه طبیعی خود نیز از آن بعنوان ظواهر طبیعی تجربی استفاده کرد.
هوسرل نخستین باراز مکتب فنومنولوگی به مفهوم فلسفی استفاده نمود . هگل آنرا در کتاب فنومنولوگی روح بکار برد. با کمک هوسرل، آن مفهومی فلسفی در جریان اواخر فلسفه بورژوازی آلمانی شد و در آغاز قرن بیست آنرا نوعی متد فلسفی نامید.
مارکسیستها مینویسند فنومنولوگی مکتب است ایده آلیستی و ذهنی که به مبارزه با ماتریالیسم فلسفی پرداخت که ضد نئوکانتیسم بود . فلسفه امپریالیستی آلمانی از طریق فنومنولوگی به مبارزه با ماتریالیسم پرداخت. هوسرل ادعا نمود که متد فنومنولوگیک او فرای ایده آلیسم و ماتریالیسم قرار دارد. وی از طریق این مکتب غیر از فلسفه آلمانی روی فنومنولوگی فرانسوی نیز اثر گذاشت. در کتاب ” ماتریالیسم و امپری کریتیسم “، لنین به انتقاد از مکتب فنومنولوگی می پردازد .