من باز می گردم
با همین پاهای خسته
از جنوبی ترین خانه ای
که بر تیرکِ آن چراغی همیشه
روشن است
که راه می برد به شریانِ
شهر؛
و قلب آزادی،
در کوچه
در خیابان
و میادین قد می کشم
تمام نمی شوم
من،
سرودی هستم
بر لبانتان
شکوفا می شوم
پرچمی هستم
همواره بر افراشته
دستانتان را پیوند
می زنم
از سرمای زمستان می گذرم
و از دهلیز پیچاپیچ تنگ شب
میآیم کنارتان؛
می آیم
با پاهای خسته
من امروز به آغوش گرمتان
و سینه های ستبر تان
که گرمگاه آرزوهای فرداست
مُحتاجم .
من ، همه شمایان هستم
و ما تنها یک قلب داریم
که برای آزادی می طپد
و برابری.
رحمان
۲۰/دی/۱۳۹۶